معرفی و دانلود کتاب صوتی نشان کرده
برای دانلود قانونی کتاب صوتی نشان کرده و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب صوتی نشان کرده
کتاب صوتی نشان کرده نوشتهی بلقیس سلیمانی، داستان انتظار دختری است که در تمام زندگی جز عشق پسرعمو هیچ نفهمید و در این انتظار موی سپید کرد. این قصهی بلقیس سلیمانی، روایت متفاوتتری از همیشه را از جنگ و هشت سال دفاع مقدس ارائه میدهد و مخاطب را به سالهایی میبرد که در آنها انتظار، بخش جداییناپذیر از زندگی به شمار میرفت.
دربارهی کتاب صوتی نشان کرده
تهران و دره شور ندارد؛ همه میدانند که دختر نشانکرده، نشانکرده است. این یعنی نامزد دارد، یعنی زن کسی است، یعنی کسی را زیر سر دارد. اما بخت خوبناز مثل اسمش خوب نبود؛ نشانکرده بود، بیآنکه کسی در جایی منتظرش باشد...
بلقیس سلیمانی در کتاب صوتی نشانکرده، مخاطب را به سالهای ابتدایی انقلاب و دوران جنگ هشتساله میبرد تا داستان خوبناز را برایش روایت کند. خوبناز، دختری از ایل مینی است. پدر و عموهایش هم از بزرگان ایل بهحساب میآیند. این ایل اما رسمورسوم عجیبی دارد؛ رسمی که ردپایش در خانوادهی خوبناز هم دیده میشود. پدر خوبناز به همراه دو برادر دیگرش، به خواستگاری سه خواهر رفتند و بعد هم همگی در یک خانه زندگی کردند. بعد که بچههایشان بزرگ شدند، آنها هم یکدرمیان با هم ازدواج کردند و نتیجه شد تعداد زیادی بچهی معلول که این ازدواجهای فامیلی مسبب دنیا آمدنشان شده بودند. از میان این عموزادهها و خالهزادهها، بخت خوبناز و مراد را هم به هم گره زده بودند، بیآنکه فکر کنند، آیا چند سال بعد که اینها عقلرس شدند، به درد هم میخورند یا نه.
داستان عشق خوبناز به مراد اما آنطور که همه فکر میکردند از لفظ «عروس خودم»ی که عمویش رحمان، یعنی پدر مراد، راهبهراه نثارش میکرد، آغاز نشده بود. عشقش متعلق به شبی در کودکیشان بود که در سیاهچادر، دستان مراد تنش را لمس کرده بود. دخترک ساده از همان زمان دیگر نتوانسته بود فکر مراد را از سرش بیرون کند و احدی از بزرگترهای فامیل هم از این صمیمیت بیجا باخبر نشده بودند.
بعد از سالها که در عشق مراد سوخته و مثل پروانه دورش چرخیده بود، خانوادهی مراد برای وفای به عهدشان با خنچه و نشان به خواستگاری آمده بودند. خودش که پایش روی زمین نبود، در ابرها سیر میکرد. اما مادر با همان سادگیاش فهمیده بود که یک جای کار مراد بدجور میلنگد. پسرک آن سالها سر از جبهه و جنگ درآورده بود و اخلاق بچه حزباللهیها را گرفته بود، اما چنان از آنور بوم افتاده بود که بوی دردسر میداد. نماز و قرآنش ترک نمیشد و همه را «خواهر» و «برادر» صدا میزد، اما این خواهرخواهر گفتنهایش به اسم خوبناز هم رسیده بود و نهتنها به او نگاه نمیکرد که مدام او را خواهر صدا میزد. بماند که همان موقع خواهر و برادرها با چند تشر و اردنگی، این عادت را از سرش انداختند.
حالا فقط چند ماه از آن روزها گذشته بود. خوبناز انگشتر نشان در دست، پشت دار قالی مینشست و با هزار آرزو در دل گره روی گره میزد که در آخر ماحصل کارش را در خانهی خودش پهن کند. هزار آرزو برای عروسیاش داشت؛ دلش میخواست زیباترین طرحها را برای فرشی که برای خانهاش میبافت، اجرا کند و اگر شرم و حیایش اجازه داد، در گوشهای از قالی نیز نام مراد را بنویسد. شرم و حیا اجازه نمیداد، اما تب انتظارش برای مراد هر روز داغتر و داغتر میشد. مرادی که حالا به جنگ رفته بود و قسم خورده بود تا روزی که دشمن در این خاک است از جنگ برنگردد. مرادی که یادش رفته بود اینجا عروس چشمانتظاری دارد و حتی یک نامه هم خطاب به او نمیفرستاد. مرادی که حالا خون به دل پدر و مادر خودش و پدر و مادر خوبناز کرده بود و همه را به این واداشته بود که حتی شده با خبر مفقود شدنش، فکرش را از سر خوبناز بیندازند و او را وادار کنند تا راه خودش را برود و منتظر او نماند...
کتاب صوتی نشان کرده کاری از نشر صوتی رادیو گوشه و نشر چشمه است. این کتاب را با صدای سحر بیرانوند میشنوید.
کتاب صوتی نشان کرده برای چه کسانی مناسب است؟
این کتاب را به علاقهمندان به داستانهای اجتماعی ایرانی با مضمون جنگ و دفاع مقدس پیشنهاد میکنیم.
در بخشی از کتاب صوتی نشان کرده میشنویم
خوبناز دیگر ابایی ندارد که جلو روی خواهران خودش را بزند، موهایش را بکند، خنج بر صورتش بکشد و از خدا بخواهد دردوبلای مراد را به او بدهد. جان او نذر یک تار موی گندیدهی مراد. اگر مراد در جنگ کشته بشود، او هم میمیرد. اصلاً او هر هفته میرود قدمگاه شمع روشن میکند برای امام اول شیعیان، محال است امیرالمؤمنین او را ناامید کند. تازه، یک سر زنده هم نذر شاهزاده ابوالقاسم کرده، محال است آقا ناامیدش کند. مگر ممکن است خدا زاریهای او را نبیند و اشکهایش را بیپاسخ بگذارد؟ اصلاً وجود او چه قابل دارد، او منتظر مراد میماند، حتی اگر موهایش مثل دندانهایش سفید بشوند، حتی اگر این جنگ صد سال طول بکشد.
آخرسر خاله صغری تصدیق کرده بود که انشاءالله این جنگ بهزودی تمام میشود و همهی جوانان برمیگردند سر خانهوزندگیشان و مراد او هم برمیگردد.
عمو رحمان فرق سرش را میبوسد و خوبناز پشت دست آفتابسوختهی عمویش را. این موقع سال عمویش باید گرمسیر باشد. اگرچه در این پنج شش ماه همهچیز تغییر کرده. عمو کریمش حالا ساکن مارون شده و بچههای درهشور میروند خانهی او. راستی چرا بچههای درهشوری نیامدهاند خانهی آنها؟ چرا رفتهاند مارون که کلی با گوران فاصله دارد؟ درست است مارون مدرسهی ابتدایی دارد، ولی مدرسهی راهنمایی و دبیرستان که ندارد. چرا بچههای راهنمایی و دبیرستانی نیامدهاند گوران خانهی آنها؟
خوبناز همهچیز را زیر سر منیژهفیسی میداند. از بچگی به منیژه میگفت منیژهفیسی، از بس فیسوافاده و اداواطوار داشت. خوب شد نامزدیاش با محمدحسن به هم خورد، چه مارموزی بود عنترخانم. حالا شده عروس رفسنجانیها. محال است کسی از فامیل مینی بخواهد روی سیاه او را ببیند. دختری که محمدحسن را بگذارد و فرار کند و بچسبد به بزمجهی رفسنجانی دیدن ندارد. دخترهی بیحیا، یک عمر خاله خدیجهاش زحمتش را کشید، آخرش رفت چسبید به آن یارو غریبه. نمک خورد و نمکدان را شکست.
فهرست مطالب کتاب صوتی
مشخصات کتاب صوتی
نام کتاب | کتاب صوتی نشان کرده |
نویسنده | بلقیس سلیمانی |
راوی | سحر بیرانوند |
ناشر چاپی | نشر چشمه |
ناشر صوتی | رادیو گوشه |
سال انتشار | ۱۴۰۳ |
فرمت کتاب | MP3 |
مدت | ۴ ساعت و ۳۲ دقیقه |
زبان | فارسی |
موضوع کتاب | کتابهای صوتی داستان و رمان اجتماعی ایرانی |