معرفی و دانلود کتاب صوتی لبخند خورشید

معرفی کتاب صوتی لبخند خورشید

کتاب صوتی لبخند خورشید نوشته‌ی عاطفه منجزی است که در آن به مشکلات زنان در زندگی مشترک و جامعه می‌پردازد. ویژگی متمایز این کتاب، علاوه‌بر داشتن روایتی عاشقانه، داشتن نگاه حقوقی و قانونی به مسائل زنان است که جذابیت آن را چند برابر می‌کند.

درباره کتاب صوتی لبخند خورشید:

داستان‌هایی که به زندگی زنان و مشکلات آن‌ها می‌پردازند سال‌هاست که در ادبیات معاصر فارسی حضور دارند. این کتاب‌ها معمولاً به دو شیوه روایت می‌شوند: قصه زندگی دختری که به دلیل مشکلات خانوادگی یا مالی سختی‌های زیادی را تحمل می‌کند یا دختری مرفه که به دلیل دغدغه‌های اجتماعی با این زنان آسیب‌پذیر در ارتباط است و سعی دارد به آن‌ها کمک کند. کتاب صوتی لبخند خورشید، قصه زندگی مهتاب است، دختری از گروه دوم قهرمانان که می‌خواهد ثروت و انرژی خود را برای هدفی ارزشمند به کار بگیرد.

شخصیت دیگری که در کتاب لبخند خورشید با او مواجه می‌شویم زینب است، زنی که در یک ازدواج بدفرجام گرفتار شده و خشونت جسمی و روانی زیادی را تحمل می‌کند. زینب می‌خواهد از همسر آزارگر خود جدا شود اما راه چاره‌ای نمی‌یابد و والدینش نیز از او حمایت نمی‌کنند. یک اتفاق باعث آشنایی مهتاب و زینب می‌شود. مهتاب که از دیدن زندگی سخت او متأثر شده، تصمیم می‌گیرد از راه قانونی وارد عمل شود. مهتاب به عنوان یک خبرنگار از وکیلی به نام سیاوش آریازند درخواست کمک می‌کند که از قضا تمایلی به پذیرفتن موکل زن ندارد و این آشنایی نقطه عطفی برای تمام شخصیت‌های کتاب صوتی لبخند خورشید است...

کتاب صوتی لبخند خورشید مناسب چه کسانی است؟

شنیدن این کتاب صوتی به طرفداران رمان‌های ایرانی و آثار خانم منجزی پیشنهاد می‌شود.

با عاطفه منجزی بیشتر آشنا شویم:

عاطفه منجزی نویسنده ایرانی متولد مسجدسلیمان است. او کتاب‌های متعددی را به چاپ رسانده و معمولاً به روایت زندگی زنان می‌پردازد. «بسته به جونم»، «ماه» و «سکه» برخی از کتاب‌های معروف هستند.

در بخشی از کتاب صوتی لبخند خورشید می‌شنویم:

نیمه شب بود که صدای پرالتماس آذر بلند شد.

- «مهتاب! ارواح خاک مادرت رحم کن! ساعت یک صبحه. چرا یک گوشه نمیوفتی تا منم کپه مرگم رو بذارم؟ دو ساعته داری بالای سر من رژه میری که چی بشه؟»

- «نمیتونم خوابم نمی‌بره. آروم ندارم.»

- «نگران رادمینا هستی؟ بهش فکر نکن دیگه کاری نمیشه کرد. فعلا بخواب تا صبح ببینم چیکار میشه کرد.»

- «نمی‌تونم.»

آذر کلافه میان رختخوابش نشست. چنگی به موهایش زد و زیر لب نالید: «الله اکبر بعد از میدونم‌های سر شبت، حالا سوزنت روی نمیتونم گیر کرد.» بعد با ملامت ادامه داد: «مهتابم! چرا خل شدی امشب خواهر؟ اگه نمیخوای بخوابی، پس می‌خوای چیکار کنی هان!؟»

فهرست مطالب کتاب صوتی