معرفی و دانلود کتاب پشت درهای بسته

معرفی کتاب پشت درهای بسته

کتاب پشت درهای بسته نوشته‌ی بی. ای. پاریس که یکی از پرفروش‌ترین آثار نیویورک تایمز است، داستانی روانشناسانه و ماجراجویانه را برای‌تان روایت می‌کند. این رمان هیجان‌انگیز و رازآلود به زندگی زوج در ظاهر موفق و خوشبختی می‌پردازد. آن‌ها رازی مشترک را پنهان می‌کنند که مو بر تن شما سیخ می‌کند!

معرفی کتاب پشت درهای بسته:

همه جک و گریس را می‌شناسند؛ آن‌ها ثروت، جذابیت و ظرافت رشک‌برانگیزی دارند. جک وکیلی موفق محسوب می‌شود که هرگز در پرونده‌ای شکست نخورده است. گریس هم یک خانه‌دار بی‌عیب و نقص به شمار می‌آید که شیفته‌ی خواهر کوچک و معلول خود است. این زوج سال‌ها است که ازدواج کرده‌اند اما مانند تازه عروس و دامادها هستند و هرگز از هم جدا نمی‌شوند. گروهی این را عشق حقیقی می‌نامند اما گروهی دیگر برخی از اعمال این زوج به ظاهر بی‌عیب و نقص را عجیب می‌دانند. به عنوان مثال گریس هیچ‌گاه به تلفن پاسخ نمی‌دهد، تنهایی بیرون نمی‌رود، به هنگام خروج از خانه هیچ‌چیز با خود نمی‌برد وعجیب‌تر از همه این‌که پنجره‌های طبقه‌ی پایین خانه کرکره‌های فلزی دارد!

شما در مورد این زوج بی‌نظیر که در رمان پشت درهای بسته (Behind Closed Doors) به تصویر کشیده شده‌اند چه فکر می‌کنید؟ فکر می‌کنید چه رازی آن‌ها را چنین وابسته به یکدیگر کرده است؟

این کتاب در سال 2016 انتشار یافت و به سرعت بی. ای. پاریس (B. A. Paris) را در دنیای ادبیات به چهره‌ای شناخته شده تبدیل کرد. با مطالعه‌ی هر فصل از رمان جذاب و خواندنی پشت درهای بسته بیشتر در فضای داستان فرو می‌روید و شخصیت گریس را درک می‌کنید.

افتخارات کتاب پشت درهای بسته:

- پرفروش‌ترین کتاب نیویورک تایمز
- پرفروش‌ترین کتاب یو. اس. تودی
- نامزد بهترین رمان روانشناسانه از سوی کاربران گودریدز در سال 2016

نکوداشت‌های کتاب پشت درهای بسته:

- عاشق این کتاب خواهید شد. (Sun)
- اثری که مخاطبین نخواهند توانست آن را کنار بگذارند. (Booklist)
- تریلری جذاب و بسیار هیجان انگیز. (Lovereading. co. uk)
- این کتاب یکی از بهترین و وحشتناک‌ترین رمان‌های روانشناختی بود که من تاکنون خوانده‌ام. (San Francisco Book Review)

در بخشی از کتاب پشت درهای بسته می‌خوانیم:

هجده ماه پیش، روزی که جک با میلی در پارک رقصید، زندگی من بی‌عیب‌ونقص شد. بعضی از چیزهایی که به استر گفتم درست بود؛ جک را یکشنبۀ قبل آن روز در پارک دیده بودم، ولی فکر نمی‌کردم به کسی مثل من علاقه‌مند شود. اول از همه، فوق‌العاده خوش‌قیافه بود و در آن زمان ظاهر من به‌اندازۀ حالا خوب نبود. و از طرف دیگر میلی هم بود.

بعضی وقت‌ها از همان اول به دوست‌پسرهایم از میلی می‌گفتم، بعضی وقت‌ها اگر از آن‌ها خیلی خوشم می‌آمد می‌گفتم یک خواهر کوچک‌تر دارم که دور از من مدرسه می‌رود، ولی فقط وقتی چند هفته از رابطه‌مان می‌گذشت، می‌گفتم به سندروم داون مبتلاست. به بعضی‌شان که می‌گفتم، نمی‌دانستند چه بگویند و خیلی هم نمی‌ماندند که اصلاً بخواهند چیزی بگویند. بعضی‌ها هم کنجکاو بودند و حتی حمایت هم می‌کردند ولی وقتی میلی را می‌دیدند، نمی‌توانستند، مثل جک، پیش‌بینی‌ناپذیر بودنش را جالب بدانند. دوتا از آن‌ها مدت‌ها بعد از دیدن میلی باقی ماندند ولی حتی آن‌ها هم مشکل داشتند در پذیرش این حقیقت که میلی بخش عمده‌ای از زندگی مرا تشکیل می‌دهد.

استدلال قاطع همیشه همین بود؛ از اول هم به میلی گفته بودم که وقتی موقعش برسد که مدرسۀ فوق‌العاده ولی بسیار گران‌قیمتش را ترک کند، باید بیاید و با من زندگی کند و قصد هم نداشتم ناامیدش کنم. این یعنی شش ماه قبلش مجبور بودم الکس را ترک کنم، مردی را که خیال می‌کردم بقیۀ عمرم را با او می‌گذرانم، مردی که دو سال با او خوشبخت زندگی کرده بودم. ولی میلی که شانزده‌ساله شد و آمدنش پیش من نزدیک‌تر شد، الکس را نگران کرد؛ به همین دلیل من در سی‌ودو سالگی دوباره تنها شدم و جداً شک کردم هرگز بتوانم مردی را پیدا کنم که من و میلی را با هم بپذیرد.