معرفی و دانلود کتاب سیاه
برای دانلود قانونی کتاب سیاه و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب سیاه
کتاب سیاه نوشتهی اورهان پاموک، داستان پژمردگی و عشق دو انسان و روایتگر زندگی یک وکیل مدافع است که با همسر خود در شهر استانبول سکونت دارند اما ناگهان همسرش بدون هیچ توضیحی او را ترک میکند.
اورهان پاموک (Orhan Pamuk) در رمان شگفتانگیز کتاب سیاه (The Black Book) خیلی زیرکانه ادبیات نوین غربی را با قصهها و حکایتهای کهن فرهنگ و ادبیات کلاسیک عثمانی اسلامی مانوس میکند. ماجرا با گم شدن همسر گالیپ شخصیت اصلی داستان آغاز میشود. او که برای پیدا کردن همسر خود به جستجو در شهر میپردازد گمان میکند که همسرش با پسر عمویش جلال که روزنامهنگاری فوقالعاده است فرار کردهاست و جالب اینجاست متوجه میشود که جلال هم گم شده است. گالیپ در راه پیدا کردن همسر و پسر عموی خود بسیاری از کوچه و خیابانهای استانبول را زیر و رو میکند.
رمان حال و هوایی جنایی و پلیسی را دنبال میکند اما نه به سبک رمانهای معمول. کتاب سیاه برخلاف رمانهای دیگر به مسائلی میپردازد، به جاهایی سرک میکشد و از معناهایی میگوید که در رمانهای کارآگاهی چندان مرسوم نیست.
پاموک در این اثر مخاطبش را با وجههای عمیق یک تحقیق فلسفی، جامعهشناختی و مردمشناسانه روبهرو کرده است؛ روایتی از تضادهای هویت فردی و ملی، ویژگیهای ریز و درشت و ظریف شخصیت انسانی، سبک و سیاق حیات تاریخی استانبول و جنبههای فلسفی زندگی در یک شهر هزارانساله ولی پژمرده و افسرده. مخاطب با کتاب سیاه نه با یک رمان، که با یک پژوهش جامع انسانشناسانه روبهرو خواهد شد.
قصههای هزار و یک شب، روایتهای حُسن و عشق شیخ غالب، سختیهای عبور و مرور در ترافیک دایماً سنگین استانبول، حال و هوای روزنامهها و مجلات سیاسی به خصوص وابسته به چپها، سکانسهایی از فیلمهای هالیوودی و دیالوگهایی از فیلمهای وطنی، گوشه و کنارهایی از تاریخ سیاسی و هویت واقعی روزنامهنگاری در ترکیه، کوچه پس کوچههای تنگ و تاریک استانبول و آدمهای عجیب و غریب همین کوچه پس کوچهها، مغازهها، قهوهخانهها، روسپیخانهها و میخانهها، بیزانس و صدها و صدها عنصر شگفتانگیز از این دست کنار هم در دل این رمان قرار گرفته و چنین هنری، باعث شده تا این کتاب متنی بینظیر، بیرون از محدودیتهای زمان و مکان را دارا باشد.
اورهان پاموک که در سال 2006 برندهٔ جایزه نوبل ادبیات شده است، نخستین ترک تباری است که این جایزه را دریافت کرده. کتابهای او قبل از دریافت این جایزه به 46 زبان و بعد از آن به 56 زبان دنیا ترجمه شده است.
برخی نظرات دربارهی رمان چالشبرانگیز کتاب سیاه:
- به زیبایی طرح یک فرش ایرانی (San Francisco Chronicle)
- یک حماسهی ملی مدرن، بدیع و باطراوت (An inventive and exuberant modern national epic)
- در اصل چیز تازهای به اطلاعات او نمیافزود و جذابیت کتاب به همین خاطر بود. چیزی را میگفت که وی در صورت سروسامان دادن به افکار پریشانش میتوانست بگوید. محصول ذهنی شبیه ذهن خود وی بود. با خود فکر کرد بهترین کتابها، کتابهایی هستند که آنچه را انسان میداند به او عرضه کنند، کتابهایی که درشان را چهارتاق باز بگذارند تا احتیاجی نباشد برای گشودنش دنبال کلید بگردیم. (جورج اورول)
جملات برگزیده کتاب سیاه:
- هیچچیزی در زندگی به اندازهی خود زندگی شگفتانگیز نیست، جز نوشتهها.
- زمانی که یک نفر یک نفر را ترک میکند باید دلیلی داشته و این دلیل را به طرف مقابل هم توضیح بدهد تا طرف مقابل هم بتواند از خودش دفاع کند که لابد او هم توضیحی دارد. بدون هیچ دلیل و هیچ توضیحی نمیشود یک نفر را ترک کرد. بچه که نیستیم.
- اگر مقدار کلی نوشتههاش را به تعداد کلی روزهای زندگیاش تقسیم کنیم سهم هر روز بیش از پنج صفحه میشود.
- چندوچون نوشتار من نه به علاقهی مخاطب بلکه فقط و فقط به سلیقهی شخص خودم مربوط میشود، وقتی مینویسم انگار دارم با صدای بلند فکر میکنم، همین.
شما که اکنون این نوشته را میخوانید زنده هستید اما من که اینها را نوشتهام، خیلی وقت هست که راهی دیار سایهها شدهام.
در بخشی از کتاب سیاه میخوانیم:
پدربزرگ و مادربزرگ حافظهی خوبی نداشتند و از اینکه از هر بار تکرار یک خاطره یا حتی قصهای تکراری به اندازهی دفعهی اولش لذت میبردند غالب واقعاً به آنها حسودی میکرد. مثلاً پدربزرگ آن خواب دوران بچگیاش را که بارش یک باران سیلآسا که قطراتش به درشتی یک مشت بودند و رنگش لاجوردی باعث شده بود موی سروصورتش تا پاشنهی پاش برسند همیشه با آبوتابی تعریف میکرد که انگار نه انگار صدها بار برای همهی اعضای خانواده، تکتک، تعریف کرده است. یک نکتهی جالب توجه دیگر در بحثهای پدربزرگ و مادربزرگ برای غالب این بود که مدام از این شاخه به آن شاخه میپریدند و قصه قصهِ از هر دری سخنی بود و اصلاً مثل پدر و مادر دنبال این نبودند که در کوتاهترین زمان ممکن بحث را به سرانجامی برسانند و قانونی اصلی چیزی را ثابت کنند. مثلاً هر وقت که پدربزرگ آن خواب دوران بچگیاش را تعریف میکرد مادربزرگ میگفت: «آره، موهات حسابی بلند شده. یادم باشه فردا سلمونیه رو خبر کنم.» و پدربزرگ که میگفت: «پیرمرد خرفت حسابی پررو شده، میگه خونهتون خیلی دوره.» و مادربزرگ که میگفت: «باید یه جای دیگه و به یه شکل دیگه میساختیم این خونه رو، هیچ اومد نداشت برامون.»
سالها بعد که همهی واحدهای آپارتمان که پدربزرگ همیشه شهر دل خطابش میکرد فروش رفت و غالباینها برای همیشه آن را ترک کردند هربار که غالب از جلو درِ دکان علاءالدین نیمچهنگاهی به آن میانداخت و میدید که بیشتر واحدهاش دیگر مسکونی نیستند و مثل بیشتر آپارتمانهای کناریاش دفتر بیمههای درمانی و تولیدی لباس بچگانه و حتی مطب قابلههایی که غیرقانونی کورتاژ میکردند در تمام طبقات پر شدهاند و گند زدهاند به نمای آپارتمان با آن تابلوهای لامپ نئونشان، تازه میفهمید چرا مادربزرگ آن روزها مدام میگفت: «هیچ اومد نداشت برامون.» اما غالب حرف پدربزرگ را که میگفت: «پیرمرد خرفت حسابی پررو شده» همان روزها هم خوب میفهمید، برای اینکه هر وقت آن سلمانی با یک خندهی ابلهانه میگفت: «پس بالاخره برگشت؟» خشم و نفرت را روی جایجای چهرهی پدربزرگ به وضوح تشخیص میداد. این آنی که بالاخره برگشته بود عموملیح، پسرِ بزرگ پدربزرگ، بود که بعد از ترک زن و بچهی اولش و یک سفر دور و دراز به اروپا، اول به افریقا بعد به ازمیر بعدش به استانبول و بالاخره هم به شهر دل، آپارتمان غالب اینها، برگشته بود با یک دختربچه به اسم رویا.
فهرست مطالب کتاب
دربارهی نویسنده
قسمت اول
فصل اول: اولینبار که غالب رویا را دید
فصل دوم: وقتی آب بغاز ته کشید
فصل سوم: به رویا سلام برسان
فصل چهارم: دکان علاءالدین
فصل پنجم: بچه که نیستیم
فصل ششم: اولاد استادبدیع
فصل هفتم: ق مثل قلهی قاف
فصل هشتم: سه تفنگدار
فصل نهم: یکی من را تعقیب میکند
فصل دهم: چشم
فصل یازدهم: ما حافظهمان را در سینما از دست دادیم
فصل دوازدهم: بوسه
فصل سیزدهم: بهبه ببین کی آمده است
فصل چهاردهم: همه منتظرند
فصل پانزدهم: قصهی عاشقانهی آن شب برفی
فصل شانزدهم: میخواهم خودم باشم
فصل هفدهم: نشناختی من را؟
فصل هجدهم: تاریکی آپارتمان
فصل نوزدهم: اشاره نشانههای شهری
قسمت دوم
فصل اول: خانهی ارواح
فصل دوم: شما هم خوابتان نمیبرد؟
فصل سوم: شمس را چه کسی کشت
فصل چهارم: قصهی آنها که اهل قصه نیستند
فصل پنجم: راز چهرهها
فصل ششم: جلاد و چهرهای گریان
فصل هفتم: اسرار حروف
فصل هشتم: یک شطرنج مفصل و طولانی
فصل نهم: کشفالاسرار
فصل دهم: قهرمانش من بودم
فصل یازدهم: برادر عزیز من
فصل دوازدهم: قصهی قصه از آینه پرس
فصل سیزدهم: من نه یک دیوانهی زنجیری بلکه یک مخاطب سادهام، ساده اما صادق
فصل چهاردهم: تصاویر مرموز
فصل پانزدهم: مهم خودِ قصه است نه قصهگو
فصل شانزدهم: قصهی شاهزاده
فصل هفدهم: اما من که اینها را نوشتهام...
فهرست منابع سرفصلها
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب سیاه |
نویسنده | اورهان پاموک |
مترجم | عین له غریب |
ناشر چاپی | نشر چشمه |
سال انتشار | ۱۳۹۲ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 653 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-600-6846-02-6 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان و رمان جنایی و معمایی خارجی |