معرفی و دانلود کتاب زیتون

معرفی کتاب زیتون

دیو اگرز در کتاب زیتون، ماجرای واقعی خانواده‌ای گرفتار در طوفان کاترینا را به تصویر می‌کشد و حوادث غریب و غیرمنتظره‌‌ی زندگی این زوج مسلمان را به دنیا گزارش می‌دهد. عبدالرحمن زیتون که مثل دیگر ساکنین نیواورلئان در طوفان سهمگینی گرفتار شده، تصمیم می‌گیرد برای مراقبت از خانه و کمک به افراد آسیب‌دیده شهر را ترک نکند. اما این تصمیم انسان‌دوستانه، مهاجر سوری‌تبار روایت ما را راهی رویداد‌های ناخواسته‌ی زیادی می‌کند.

درباره‌‌ی کتاب زیتون

گزارش‌نویس معروف آمریکایی دیو اگرز (Dave Eggers) در روایتی دست‌اول، از زندگی پرماجرای خانواده‌ی زیتون و حوادث ناعادلانه‌‌ای که بر سر راه این زوج سوری آمریکایی قرار گرفته، پرده برمی‌دارد. کتاب زیتون (Zeitoun) یک اثر غیرداستانی و در‌حقیقت حاصل ماه‌ها تحقیق و گفت‌وگوی مستقیم این خبرنگار با عبدالرحمن، کتی و دیگر اعضای خانواده‌ی زیتون است.

روایت کوبنده‌ی کتاب زیتون از آگوست سال 2005 آغاز می‌شود؛ زمانی که تیتر شبکه‌های خبری سراسر دنیا با یک حادثه‌ی سهمگین پرشده بود: طوفانی بی‌سابقه کرانه‌های خلیج مکزیک را در خود بلعیده و چیزی نمانده تا سواحل شهر نیواورلئان را نیز در خود فرو ببرد. این خبر عبدالرحمن و همسرش کتی را همچون دیگر ساکنین شهر به وحشت انداخت. عبدالرحمن که بیش از دو دهه‌ی قبل از سوریه مهاجرت کرده و در آمریکا ساکن شده‌ بود، حالا به همراه همسر تازه‌مسلمان‌شده‌ی خود کسب‌وکاری تازه را اداره می‌کرد. خانه و محل کار تنها دارایی این زوج جوان و چهار فرزند کوچکشان است و ترک کردن ناخواسته‌ی شهر و دیار، زندگی نوپای این خانواده را بیش از همیشه در خطر قرار می‌دهد؛ اما خانواده‌ی زیتون نیز مانند دیگر اهالی شهر باید هرچه زودتر خانه و کاشانه‌ی خود را خالی می‌کردند.

در این‌ میان، عبدالرحمن، قهرمان این ماجرای واقعی، در عین ناباوری تصمیم می‌گیرد تا در شهر بماند و از خانه و کسب‌وکارشان محافظت کند. دیو اگرز در گزارش خیره‌کننده‌ی خود از ساعات پرتلاطمی می‌گوید که همسر و فرزندان عبد‌الرحمن راهی شهر دیگر و سرنوشتی نامعلوم شده‌اند و خود او به همراه یک قایق دسته‌دوم در شهری آب گرفته سرگردان مانده است. در این شرایط عبدالرحمن فکر‌های دیگری در سر دارد و تصمیم می‌گیرد تا به همراه قایق و چند دوست خود در شهر حرکت کند و به افراد گرفتار کمک برساند. شهر تا به آن روز گرفتار چنین بلایی نشده بود و کمک‌های دولتی همچنان آن‌طور که باید به داد مردم نرسیده بودند. در این شرایط عبد‌الرحمان با قوطی‌های آب‌های آشامیدنی راهی خانه‌ی اهالی سیل‌زده می‌شود و همچنین حیوانات اسیرشده در آب را از مرگ حتمی نجات می‌دهد. اما درادامه، ماجرا آن‌طور که باید برای مرد فداکار این ماجرا پیش نخواهد رفت.

نویسنده‌ی کتاب زیتون، راوی حوادث‌های عجیبی خواهد بود که عبدالرحمن هرگز آن را در خواب هم تصور نمی‌کرد. نیرو‌های گارد ملی به تازگی راهی نیواورلئان شده بودند و در این شرایط اخبار سرقت از اموال مردم هرروز بیش از روز قبل در اخبار پخش می‌شد. در یکی از همین روز‌ها، عبدالرحمن و دوستانش به‌طرزی باورنکردنی توسط نیرو‌های گارد ملی و پلیس محلی دستگیر می‌شوند و به یک زندان موقت منتقل می‌گردند. اتهام عبدالرحمن همچنان معلوم نیست اما هرچه که هست، به ماجرای سرقت از اموال اهالی شهر مربوط می‌شود. او بیست روز دیگر را درکمال‌حیرت و بدون آن که حکمی دریافت کرده باشد در حبس می‌گذراند و کم‌کم می‌فهمد که در ماجرای دستگیری ناعادلانه‌ی او سوگیری نژادپرستانه‌ای پنهان شده. این موضوع، ماجرای دستگیری عبدالرحمن را که در حقیقت یک مهاجر سوری مسلمان است، بیش از گذشته پیچیده می‌کند و حتی ممکن است حوادث سهمگین‌تری را پیش پای این مرد بی‌گناه قرار دهد.

حوادث و بلایای عظیم طبیعی، ماجراهای ریزودرشت بسیاری را در دل خود حبس کرده‌اند؛ ماجراهایی که در بین سیلی از اخبار گزینشی، از چشم مخاطب به دور می‌مانند و برای همیشه به دست فراموشی سپرده می‌شوند. دیو اگرز، خبرنگار تیزبین و خالق کتاب زیتون، با نگاه جوینده و پرسشگر یکی از این روایت‌های ناب اما کم‌تر شنیده‌شده را شکار می‌کند و به گوش مخاطبان جهانی می‌رساند؛ ماجرایی تکان‌دهنده که نکات خواندنی زیادی برای عدالت‌اندیشان دنیا خواهد داشت و علاقه‌مندان به ماجراها و گزارش‌های واقعی را تا پایان میخکوب این روایت پرفرازونشیب خواهد کرد. این گزارش پرهیجان اولین‌بار در سال 2009 منتشر شد و اکنون با تلاش‌های انتشارات کتاب نشر نیکا و با ترجمه‌ای از بابک مظلومی به دست شما می‌رسد.

جوایز و افتخارات کتاب زیتون

• منتخب کتاب غیرداستانی سال به انتخاب شیکاگو تریبون، سال 2010
• بهترین کتاب سال به انتخاب کانزاس سیتی استار (Kansas City Star)، سال 2010
• بهترین کتاب سال، به انتخاب سانفرانسیسکو کرونیکل (San Francisco Chronicle)، سال 2010
• فهرست بهترین‌ کتاب دهه، به انتخاب اینترتینمنت ویکلی (Entertainment Weekly)
• نامزد آثار غیرداستانی خلاق برای جوایز کتاب کالیفرنیا، سال 2010
• کتاب سال مورد‌علاقه نیویورکر، سال 2010

نکوداشت‌های کتاب زیتون

• لحن نویسنده بی‌نظیر است. (بررسی نیویورک تایمز)
• دستاوردی عظیم و بهترین نوشته‌ی اگرز تا حالا. (میامی هرالد)
• کتاب زیتون دوره‌ی شرم‌آوری از تاریخ آمریکا را به‌صورت گزارشی دلسوزانه و شاهکار ارائه می‌دهد. (مجله‌ی اپرا)

اقتباس‌های سینمایی از کتاب زیتون

در سال 2009 اعلام شد که در آینده انیمیشنی سینمایی بر اساس کتاب زیتون تولید خواهد شد. کارگردانی این انیمیشن را جاناتان دمی (Jonathan Demme) بر عهده دارد اما هنوز تاریخ انتشار آن مشخص نیست.

کتاب زیتون برای چه کسانی مناسب است؟

این کتاب خواندنی را به علاقه‌مندان به روایت‌های غیرداستانی و گزارش‌های واقعی پیشنهاد می‌کنیم.

در بخشی از کتاب زیتون می‌خوانیم

زیتون بیرون رفت. هوا مرطوب بود و بادی شدید می‌آمد. قایق را به ایوان پشتی بست. آب در ترک‌های حصار پشتی پچ پچ می‌کرد و بالا می‌آمد و با سرعتی حیرت‌آور به حیاطش جاری می‌شد. همین‌طور که ایستاده بود، آب قوزک‌هایش را بلعید و بعد تا ساق پاهایش بالا آمد.

به خانه برگشت و به انتقال هر چیز باارزش به طبقه‌ی بالا ادامه داد. همین‌طور که سرگرم کار بود، دید آب کف اتاق را از نظر محو می‌کند و از دیوارها بالا می‌رود. ظرف یک ساعت، سه پا آب در خانه بود. خود خانه هم سه پا بالاتر از سطح خیابان بود.

اما آب تمیز بود و شفاف و ته‌رنگی از سبز داشت. زیتون آن را تماشا کرد که اتاق غذاخوری را پر کرد و زیبایی منظره، لحظه‌ای، وی را تحت تأثیر قرار داد. خاطره‌ی مبهم طوفان در جزیره‌ی ارواد، در کودکی‌اش، در ذهنش زنده شد که دریای مدیترانه بالا آمد و خانه‌های کم‌ارتفاع را بلعید و دریای سبز آبی به اتاق‌های نشیمن و اتاق خواب‌ها و آشپزخانه‌ها رفت. آب، بی‌هیچ زحمتی، سنگ‌های فنیقی پیرامون جزیره را می‌شکست یا از کنارشان رد می‌شد.

در آن لحظه، فکری به ذهن زیتون رسید. می‌دانست اگر به ماهی‌های آکواریومش از طریق فیلتر یا مستقیم غذا داده نشود زنده نمی‌مانند، پس دست در آکواریوم برد و آزادشان کرد. آن‌ها را در آبی که خانه را پر کرده بود، انداخت. بهترین فرصت ماهی‌ها برای زنده ماندن بود که به طرف پایین شنا کردند و دور شدند.

تمام روز را با تلفن همراه به کتی زنگ می‌زد. با هم چیزهایی را که نمی‌شد نجات داد، مرور کردند. اثاثیه‌ای که آن‌قدر بزرگ بود که نمی‌شد به طبقه‌ی بالا برد. بوفه‌ها و قفسه‌های لباس. تمام کشوهایی را که می‌توانست برد و هر چیزی را که می‌شد جا به جا و از جا بلند کرد، به طبقه‌ی بالا برد.

آب کابینت‌ها و پنجره‌ها را بلعید. زیتون هم، با وحشت، تماشایش می‌کرد که چهار، پنج و شش پا بالا می‌آمد؛ بالاتر از جعبه‌ی برق و تلفن. دیگر تا هفته‌ها به برق و تلفن ثابت دسترسی نداشت.