معرفی و دانلود کتاب آترا و گردنبند نفرین شده در سرزمین جنیان

معرفی کتاب آترا و گردنبند نفرین شده در سرزمین جنیان

کتاب آترا و گردنبند نفرین شده در سرزمین جنیان، نوشته‌ی فخر الدین هاشمی داستانی تخیلی با فضایی ترسناک و وهم‌انگیز است. روایت آشنایی شاهزاده‌ای جوان با دختری پریزاد که نمی‌خواهد هیچ‌کس گذشته‌اش را بداند. این رمان اولین کتاب نویسنده محسوب می‌شود و برای نوشتن آن از محیط شهر ایذه و همینطور روایات مذهبی و تاریخی الهام گرفته است.

درباره‌ی کتاب آترا و گردنبند نفرین‌ شده در سرزمین جنیان

داستان در روزی برفی آغاز می‌شود. در جنگلی برفی و سفیدپوش، دختری به‌ نام پریزاد گم شده و گرگ‌ها به سوی‌اش حمله می‌کنند. پریزاد ناامید خود را در محاصره‌ی گرگ‌های گرسنه می‌بیند و کمک می‌خواهد. شاهزاده‌ای جوان، پسر امپراتور پارس، در همان جنگل در پی شکار گوزنی است. او صدای فریاد دختر را می‌شنود و به کمک پریزاد می‌شتابد. دختر به او می‌گوید از سرزمین پریان آمده و به یُمن نجاتش می‌تواند آرزوی شاهزاده را برآورده کند. شاهزاده می‌گوید آرزویش ازدواج با اوست. پریزاد مقاومت می‌کند ولی در نهایت تسلیم خواسته‌اش می‌شود و می‌پذیرد با او ازدوج کند، اما به این شرط که هیچ‌گاه از گذشته‌اش چیزی نپرسد.

کتاب آترا و گردنبند نفرین‌ شده در سرزمین جنیان، همانطور که از عنوان و خلاصه‌ی داستانش پیداست فضایی ماورایی و وهم‌انگیز دارد. فخرالدین هاشمی، نویسنده‌ی رمان، در مقدمه به گذشته‌ی تاریخی و مذهبی جن‌ها اشاره می‌کند. اینکه در کتب مقدس اکثر ادیان از این موجودات و ارتباط آن‌ها با خدا و انسان سخن به میان آمده. همینطور در کتیبه‌های باستانی و نگاره‌های به‌جای‌مانده از گذشته، نشانه‌هایی هست که می‌توان آن‌ها را به جن‌ها نسبت داد. اما با وجود این، جنیان برای انسان‌ها موجوداتی مرموز، نامشخص و عموماً ترسناک هستند.

جن موجودی اساطیری و مذهبی است و در فرهنگ عامه‌ی ایران حضوری طولانی دارد. خاستگاه این موجود چندان مشخص نیست؛ برخی معتقدند از فرهنگ اسلامی وارد ایران شده و عده‌ای خاستگاه آن را به داستان‌های سامی نسبت می‌دهند. نویسنده‌ی داستان آترا و گردنبند نفرین‌ شده در سرزمین جنیان گرچه این موجودات را زاده‌ی ذهن خود و فضای شهرش، ایذه می‌داند ولی هم‌زمان اشاره می‌کند شخصیت آن‌ها را از روایات مذهبی و کتب مقدس الهام گرفته است.

جن‌ها گرچه بیشتر در ادبیات دینی حضور داشته‌اند، اما در ادبیات غیردینی نیز به آن‌ها اشاره شده یا داستانی حول آن‌ها شکل گرفته است. شاید معروف‌ترین آن‌ها داستان علاءالدین و غول چراغ جادوی هزار و یک شب باشد؛ جنی که از داخل چراغی ظاهر می‌شود و آرزوی صاحبش را برآورده می‌کند. در ادبیات فارسی هم نشانه‌هایی از کاراکتر جن وجود دارد و حتی در شاهنامه هم به این موجود اشاره می‌شود: در نامه‌ی سعد بن ابی وقاص به سردار ساسانی رستم فرحزاد.

همچنین، از مشهورترین داستان‌های ایرانی که جن در آن‌ها نقش مهمی داشته، کتاب ملکوت بهرام صادقی است. داستانی سوررئال در مورد آقای مودت و دوستانش که برای تفریح به باغی رفته بودند اما «در ساعت یازده شب چهارشنبه آن هفته، جن در آقای مودت حلول کرد.»

رمان داستان آترا و گردنبند نفرین‌ شده در سرزمین جنیان را فخرالدین هاشمی نوشته و نشر آناپل به انتشار رسانده است.

کتاب آترا و گردنبند نفرین‌ شده در سرزمین جنیان برای چه کسانی مناسب است؟

علاقمندان به رمان‌های فانتزی و داستان‌های ترسناک می‌توانند اثر حاضر را مطالعه کنند.

در بخشی از کتاب آترا و گردبند نفرین شده در سرزمین جنیان می‌خوانیم

آرسز، کمانش را برداشت و خنجر فولادی‌اش را به کمرش بست، از آندیا جدا شد و به طرف جنگل کوهستانی بلوط به راه افتاد؛ جنگلی پر راز که سال‌ها گرگی مرموز را در خود جای داده بود و افسانه‌های زیادی درباره‌ی آن وجود داشت. در حالی که نمی‌دانست این شکار چه سرنوشت شومی برای او رقم خواهد زد، از میان انبوه درختان بلوط در دامنه‌ی کوهستان گذشت. عطر گیاهان و گل‌های جنگلی در هوای بارانی جنگل پیچیده بود و مشام آرسز را نوازش می‌داد. صدای پرندگان جنگلی و حیوانات وحشی در همه جای جنگل شنیده می‌شد. آرسز نفس‌زنان از میان جنگل می‌گذشت. او می‌دانست باید تا قبل از غروب آفتاب پاییزی خود را به بلندای قله برساند. راه پرپیچ‌وخم کوهستان و ازدحام جنگل و عبور از آن، آرسز را کلافه کرده بود. پس از یک مسیر طولانی و خسته‌کننده، به بلندای قله رسید.

بر روی تخته‌سنگ بزرگی نشست. نسیم پاییزی و خنکی که از طرف شمال می‌وزید، صورت خسته‌ی آرسز را نوازش می‌داد. کوزه‌ی آبی که همراه خود داشت را سرکشید. نفس عمیقی کشید. نگاهی به پایین قله انداخت. در مقابل چشمانش، رودخانه همچون ماری پیچیده از وسط کوه‌ها می‌گذشت. در اطراف رودخانه، جنگل گرمسیری بلوط و عظمت کوهستان، آرسز را به فکر وامی‌داشت. دقایقی را محو تماشای مناظر رؤیایی بود. خورشید پاییزی در آسمان نیمه‌ابری پس از یک روز بارانی، آرام‌آرام در پشت کوه‌های مغرب پنهان می‌گشت و نشانه‌های شبی شوم برای آرسز پدیدار می‌شد. آرسز آرام از روی تخته‌سنگ بلند شد. احساس می‌کرد که خیلی قبراق و سرحال شده است. چشمانش را بست. نفس عمیقی کشید؛ بوی گل‌های وحشی، جانی دوباره به آرسز داد. او می‌دانست که غار گرگ‌ها در بین درختان جنگلی کمی پایین‌تر از او قرار دارد.