معرفی و دانلود کتاب گورشاه 4: یاران پادشاه

معرفی کتاب گورشاه 4: یاران پادشاه

کتاب گورشاه 4: یاران پادشاه شرح سفر گروهی از مردان و زنان شجاع، برای بازپس‌گیری دخترکان ربوده‌شده به دست موجودات فراطبیعی است. سیامک گلشیری این سفر پرتعلیق را در بستر طبیعتی هولناک مملو از موجودات ناشناخته روایت کرده و مخاطبان نوجوان را مجذوب خود می‌کند.

درباره‌ی کتاب گورشاه 4: یاران پادشاه

کتاب گورشاه 4: یاران پادشاه شرح یک ماجراجوییِ اجباری است که چند نفر غریبه را باهم متحد و روانه‌ی سفری پرمخاطره می‌کند. آن‌ها در این مسیر صعب و طولانی، با موجودات عجیب‌وغریبی مثل قبیله‌ی آدم‌خواران، غول و اژدها و انسا‌ن‌هایی که از همه‌ی این موجودات خطرناک‌ترند مواجه می‌شوند. تمام افراد این گروه یک هدف دارند و آن نجات دختران گم‌شده است؛ آن‌ها برای رسیدن به این هدف باید موانع بسیار زیادی را پشت سر بگذارند. این گروه مسافر به دنبال ملاقات شاه یوناس، سفرشان را آغاز کرده‌اند؛ پادشاهی که می‌تواند در بازپس‌گرفتن دخترانِ گم‌شده از چنگال سیاهی، یاری‌رسانشان باشد؛ اما حالا خود محبوس شخصی دیگر شده و جانش در خطر است. بنابراین همه‌ی افراد نیروهایشان را در راه نجات جان پادشاه به خدمت می‌گیرند. همان‌طورکه در این سفر آخرالزمانی از شمار افراد گروه کاسته می‌شود، تعدادی نیز به آن‌ها اضافه می‌شوند. بنابراین در هر جلد از مجموعه‌ کتاب گورشاه، شاهد حضور افراد جدیدی هستیم که سبب تنوع بخشیدن به داستان‌ها می‌شود. سیامک گلشیری مخاطبان نوجوان را در جلد چهارمِ مجموعه با اتفاقات هیجان‌انگیزی همراه کرده و در پایان آن‌ها را برای مطالعه‌ی جلد بعدی مشتاق می‌کند.

ازآنجاکه کتاب گورشاه 4: یاران پادشاه از میانه‌ی داستان آغاز می‌شود و ناگهان با شخصیت‌ها و نام‌های زیادی روبه‌رو می‌شویم، لازم است که جلدهای اول تا سوم مجموعه کتاب گورشاه را خوانده باشیم. در اینجا مختصری از داستانِ سه جلد پیشین را برای شما شرح می‌دهیم. اولین اتفاق در جلد اول مجموعه مربوط به گم شدن دختربچه‌ای به نام رکساناست. شبی طوفانی نیما، برادرِ پانزده‌ساله‌ی رکسانا، زنگ خانه‌ی نویسنده‌ای را می‌فشارد و خطاب به او می‌گوید که داستان‌هایش درباره‌ی خون‌آشام‌ها را باور کرده و می‌داند که بر اساس واقعیت نوشته شده‌اند. نویسنده که مدت زیادی زندگی‌اش توسط خون‌آشام‌ها مختل شده بوده، از اینکه می‌بیند برای اولین بار کسی اظهاراتش را راجع‌به آن‌ها باور کرده خوشحال می‌شود. حالا نوبت اوست تا حرف نیما را درمورد گم شدن خواهرش باور کند. نیما معتقد است موجوداتی در زیرزمین خانه‌یشان زندگی می‌کنند و خواهر کوچولویش را دزدیده‌ و به دنیایی دیگر منتقل کرده‌اند. نویسنده در ابتدا به حرف‌های نیما مشکوک است، اما وقتی خودش از نزدیک زیرزمین را می‌بیند متوجه درستیِ حرف‌های نیما می‌شود. زیرزمین به جهانی دیگر اتصال دارد و محل سکونت موجودات غیرانسانی است. وقتی خبرِ گم شدن چند دختر دیگر در شهر می‌پیچد، نیما، نویسنده و چند قربانی دیگر هم‌قول می‌شوند تا به دنبال دختران گم‌شده سفر پرمخاطره‌ای را آغاز کنند؛ سفری که اتفاقات هیجان‌انگیز کتاب گورشاه 4: یاران پادشاه را رقم می‌زند.

سیامک گلشیری در پرداخت داستانی تخیلی و فانتزی بسیار موفق عمل کرده است؛ او چنان حوادث و رویدادها را در نسبتی علت و معلولی کنار هم می‌چیند که کنار گذاشتن کتاب به کاری دشوار بدل می‌شود. گلشیری از کوچک‌ترین و ظریف‌ترین توصیف‌ها برای عبور گروهِ مسافران از دل کوه‌ها و جنگل‌هایی که خطرات و تهدیدات زیادی در بطن خود دارند، فروگذار نمی‌کند؛ به‌طوری‌که ما همراه با قهرمانانِ کتاب گورشاه 4: یاران پادشاه بر لبه‌ی صخره‌ای مرگبار قرار می‌گیریم و ارتفاع چندده‌متری را زیر پای خود حس می‌کنیم و صدای نفس شیدنِ موجوداتی مزاحم و ماورایی را در پشت سرمان می‌شنویم! این نویسنده‌ی پرفروش ادبیات کودک و نوجوان، قهرمانانش را بارها در موقعیت‌های مهلک و خطرناک قرار داده و پس از به لب رساندن جان مخاطب، آن‌‌ها را از یک راه منطقی نجات می‌دهد. حال باید دید رسیدنِ مسافران به بارگاه شاه یوناس، درحالی‌که سپاهِ گورشاه در حال تاخت به مرکز حکومت اوست، راه را برای نجات دخترکان باز می‌کند یا خیر؟!

این رمان در ژانر معمایی و ترسناک از سوی نشر افق روانه‌ی بازار شده است.

کتاب گورشاه 4: یاران پادشاه برای چه کسانی مناسب است؟

نوجوانان و عاشقان ژانر تخیلی و ترسناک، عاشق این رمان خواهند شد.

در بخشی از کتاب گورشاه 4: یاران پادشاه می‌خوانیم

سربازی که ایستاده بود پشت‌سرمان، آماده بود ما را به بیرون هدایت کند که خسرو گفت: «من اونجا بودم،‌ جناب پادشاه. چند ساعت پیش وقتی جلو اون ارتش چندهزارنفره وایساده بودین و داشتین آماده می‌شدین بهشون حمله کنین، من اونجا بودم. تنها چیزی که تو چهره‌تون نمی‌دیدم ناامیدی بود. نمی‌دونم چطور، ولی ایمان دارم که اگه حتی کامون هم با لشکرش سر نمی‌رسید، شما اون جنگو پیروز می‌شدین. حالا هم مطمئنم شهرتونو پس می‌گیرین. شک ندارم. به‌خاطر همین می‌خوام کنارتون بجنگم، به هر قیمتی که شده. حتی اگه همه‌مون کشته بشیم.»

توی آن خیمه چند ثانیه کسی لب از لب باز نکرد. تا اینکه سرانجام پادشاه گفت: «شما چی؟ شما هم همین تصمیمو دارین؟»

داشت به من و مهرو نگاه می‌کرد. مهرو گفت: «من هیچی ندارم که از دست بدم. به‌خاطر همین ترجیح می‌دم بمونم.»

همه‌ی نگاه‌ها برگشته بود سمت من. خسرو گفت: «تو می‌تونی برگردی. اون‌ور خونواده‌ت منتظرتن. تا همین‌جاش هم جونتو به‌خاطر ما به خطر انداختی. مطمئنم هیچ‌کس نمی‌تونه دوستی بهتر از تو داشته باشه.»

به سنجام نگاه کردم که سرش را پایین انداخته بود. اما ملکه زل زده بود به من. به خسرو گفتم: «تو جوابمو می‌دونی. ما با هم اومدیم، با همدیگه هم از اینجا می‌ریم. مطمئنم اگه نیما هم اینجا بود، همینو می‌گفت. من می‌خوام لحظه‌ای که دخترتو می‌بینی، اونجا باشم.»