معرفی و دانلود کتاب گزیده‌ای از قصه‌های ازوپ

معرفی کتاب گزیده‌ای از قصه‌های ازوپ

کتاب گزیده‌ای از قصه‌های ازوپ شامل مجموعه‌ای از حکایات و داستان‌های دلنشین این قصه‌نویس یونانی است. گفتنی‌ست مهدی غبرایی، مترجم برجسته‌ی کشورمان این افسانه‌ها را با زبانی ساده و نثری شیوا برای کودکان بیان کرده است.

درباره کتاب گزیده‌ای از قصه‌های ازوپ

چه احساسی به شما دست می‌دهد اگر خلاصه‌ای از کارتون‌ها، داستان‌ها، قصه‌های رادیویی و خلاصه تمام حکایت‌هایی که کودکی‌تان با آن‌ها آمیخته شده بود را در یک داستان بیابید؟ کتاب گزیده‌ای از قصه‌های ازوپ چنینی است!

ازوپ از داستان‌سرایان قرن ششم قبل از میلاد در یونان بود. او به واسطه‌ی حکایت‌هایش شهرتی مثال‌زدنی یافته و داستان‌ها و قصه‌های بی‌شماری را به رشته‌ی تحریر درآورده است که از زمان قدیم تا به امروز به عنوان منبع الهام بسیاری از داستان‌ها و امثال و حکم‌های متعددی قرار گرفته‌اند. حالا مترجم به‌نام کشورمان، مهدی غبرایی، چندین قصه از داستان‌های ازوپ را گردآوری کرده و در اختیار مخاطبان قرار داده است.

هر کدام از این داستان‌ها نکات آموزنده‌ای را در بر می‌گیرند و مطالعه‌ی آن‌ها بسیار سودمند خواهند بود. گفتنی‌ست کتاب گزیده‌ای از قصه‌های ازوپ با زبانی ساده برای کودکان به رشته‌ی تحریر درآمده؛ با این وجود، مطالعه‌ی‌ آن می‌تواند بزرگسالان را نیز به دنیای خیال و داستان‌ها ببرد و اینگونه خالی از بهره نخواهد بود.

کتاب گزیده‌ای از قصه‌های ازوپ مناسب چه کسانی است؟

کودکان 6 تا 12 سال مخاطبان اصلی کتاب گزیده‌ای از قصه‌های ازوپ هستند.

با ازوپ بیشتر آشنا شویم

ازوپ، ایزوپ یا آیسوپوس (Aesop) از نویسندگان یونانی‌ست. او از اهالی تریس بود و در اوایل قرن شش به بردگی درآمد. پس از آن بود که در جزیره‌‌ی ساموس ساکن شد و به قصه‌گویی پرداخت و واسطه‌ی همین حکایت‌ها بود که شهرتی به هم زد. در برخی منابع نیز چنین روایت کرده‌اند که ایزوپ به دلیل اهانت به مردم دلفی، از صخره‌ای به پایین انداخته شد.

در یکی از اسناد معتبر چنین نقل کرده‌اند که سقراط، آن زمان که در زندان به سر می‌برد و انتظار مرگ را می‌کشید، با به نظم‌ درآوردن حکایات ازوپ زمان می‌گذراند.

اغلب داستان‌های ازوپ به زبان‌های دیگر ترجمه شده و چند تن از شاعران فارسی زبان، از جمله ناصر خسرو و مولوی داستان‌هایش را به صورت نظم درآورده‌اند.

در بخشی از کتاب گزیده‌ای از قصه‌های ازوپ می‌خوانیم

در میان نی‌های کاکل‌قهوه‌یی، لیزیماکیای ارغوانی، سوسن زرد و نیلوفرهای زردفامِ رودِ آرامی، قوی سفیدی شناور بود. گردن دراز منحنی، سر مغرور و چشمان درخشانش تماشایی بود. همسرش روی پشته‌ی خاشاکی که به کمک یکدیگر جمع کرده بودند، در مردابی در احاطه‌ی نی‌های سبزرنگ نشسته بود. شش تخم بزرگ زیرش قرار داشت. قوی ماده از آشیانه‌ شوهرش را که این‌سو و آن‌سو شنا می‌کرد و نگهبانی می‌داد با تحسین تماشا می‌کرد. اگر کسی زیاد به آشیانه نزدیک می‌شد، قوی نر بال‌های قشنگش را چنان طاق‌وار می‌گشود تا در بالای سرش به هم برسند و با عصبانیت خس ‌خس می‌کرد.

در کرانه‌ی رود، در محلی نه چندان دور، کلاغ زشت سیاهی زندگی می‌کرد. کلاغ خوراک کافی به دست نیاورده بود و مسافتی طی کرده بود تا غذایی پیدا کند. تقریباً هر استخوانی برای کلاغ غذا بود؛ او معمولاً در کوه زندگی می‌کرد و در آن‌جا موجودات کوچک بینوای مرده‌ای برای خوراکش پیدا می‌شد. کسی کلاغ را دوست نداشت و یک علتش نوع خوراکش بود. پسربچه‌ها به سویش سنگ می‌انداختند و دختربچه‌ها می‌گفتند: «اوخ! چه موجود زشت و کثیفی!» اما هم دختربچه‌ها و هم پسربچه‌ها وقتی قوی سفید را می‌دیدند یکدیگر را صدا می‌زدند.

خوب، کلاغ از این موضوع خیلی عصبانی بود. خود را میان دسته‌ای نی مخفی کرد و از میان ساقه‌ها به قو که غذای خود را با فرو بردن گردن دراز براقش در عمق آب به دست می‌آورد خیره شد. کلاغ متوجه شد که قوی نر کمتر از رودخانه بیرون می‌آید، مگر این‌که بخواهد دقایقی جای همسرش را در آشیانه بگیرد تا او قدری بیاساید. پرنده‌ی زشت سیاه به این نتیجه رسیده که قو به خاطر آن سفید است که نه تنها بام تا شام، بلکه تمام شب را نیز خود را در آب رودخانه می‌شوید.

کلاغ با خود قار قار کرد: «پس قضیه از این قرار است. من هم مثل قو توی آب زندگی می‌کنم و به زودی سفید و قشنگ می‌شوم.»

فهرست مطالب کتاب

خر و سایه‌اش
گرگ آمد!
داستان خفاش
قورباغه و ورزا
شیر و موش
کوهِ نالان
کلاغ و قو
خرِ میلر
گنجینه در باغ
خرچنگ کوچک و خرچنگ بزرگ
خر و سگ دست‌آموز
دو سبو
غاز تخم طلا
سه آرزو
فیل‌ها و ماه
خرگوش و لاک‌پشت
سگ توی آخور