معرفی و دانلود کتاب مزاحم نشوید

معرفی کتاب مزاحم نشوید

فریدا مک فادن، نویسنده‌ی پرفروش، با کتاب مزاحم نشوید باری دیگر به سراغ داستانی روان‌شناختی و جنایی رفته است. کویین الکساندر جرمی غیر قابل تصور مرتکب شده و برای گریز از حبس متواری است. او در حین طوفان و بوران به مسافرخانه‌ی مطرودِ بَکستر پناه می‌برد، اما متوجه می‌شود که اتفاقات شوم و آزاردهنده‌ای در گذشته در این مسافرخانه روی داده است.

درباره‌ی کتاب مزاحم نشوید

فریدا مک فادن (Freida McFadden) در کتاب مزاحم نشوید (Do Not Disturb) زندگی کویین الکساندر را دنبال می‌کند. کویین الکساندر پس از اینکه دِرِک، همسر بدرفتارش، را در درگیری و دفاع از خود به قتل می‌رساند، زندگی‌اش ازاین‌رو به آن رو شده و به آشوب کشیده می‌شود. او که حتم دارد پلیس و قانون حرفش را باور نخواهند کرد، با قلبی آکنده از درد و اندوه از خانه‌اش فرار می‌کند. وقتی بوران و کولاک سد راه او می‌شود و نقشه‌ی فرارش را خراب می‌کند، در کمال استیصال مجبور می‌شود در مسافرخانه‌ای مطرود و دور افتاده به اسم بکستر، توقف کند.

فضایی که فریدا مک‌فادن در این متل خلق کرده، تیره‌وتار است و توانسته با مهارت نوشتاری بالای خود، حس تعلیق را به‌خوبی به خواننده منتقل کند. فردی به نام نیک این مسافرخانه را می‌گرداند که آدم خوش‌برخوردی است و وقتی کویین به آنجا می‌رسد، اتاقی برای شب ماندن به او می‌دهد، هرچند که حال و هوای مسافرخانه حاکی از اتفاقاتی آزاردهنده است. رزالی، همسر بیمار نیک، از خانه‌ی آن سوی جاده با نگاهی خیره و دلهره‌آور، کویین را زیر نظر دارد. کویین ناگهان درمی‌یابد که پناه گرفتنش در این مسافرخانه خطرناک‌تر از اتفاقی است که پیش از این برایش روی داده. کویین در ادامه‌ی شب با مهمانان دیگر نیز روبه‌رو می‌شود که یکی از آن‌ها خانم مسنی است به نام گرتا؛ او فالگیر است و به کویین می‌گوید تا دیر نشد از این متل فرار کند. کویین که با احساس و گناه و خشم برآمده از مرگ همسرش دست به گریبان است، چیزهایی را درباره‌ی مسافرخانه می‌فهمد و باعث می‌شود تهدیدهایی که متوجه اوست، بیشتر و بیشتر شوند.

فریدا مک فادن زمانی که چیزهای بیشتری درباره‌ی رابطه‌ی نیک و رزالی برای خواننده برملا می‌کند، متوجه می‌شویم که تک به تک شخصیت‌های کتاب مزاحم نشوید، اسرار خودشان را دارند. عذاب وجدان، خیانت و انتقام باعث می‌شود داستان شخصیت‌ها به یکدیگر گره بخورد و کویین را هرچه بیشتر به اعماق تاریکی و کابوس فرو برد. کویین باید نخ‌های پلید و شومی را که سرنوشتش را به مسافرخانه‌ی اضطراب‌آور بکستر گره زده است، پاره کند تا بتواند شب را به صبح رساند و از آنجا بگریزد. داستان کتاب مزاحم نشوید سرشار از تنش‌های سهمگین و خوفناک، پیچیدگی‌های داستانی غیرمنتظره و فضایی هول‌انگیز است که خواننده را سر جایش میخکوب می‌کند.

فریدا مک فادن در کتاب مزاحم نشوید با هوش سرشار و تبحری که در نوشتن چنین ژانری دارد، توانسته فضایی پرتعلیق و پرتنش خلق کند. همین باعث می‌شود تا خواننده نتواند به این سادگی‌ها کتاب را زمین گذارد و از خواندنش صرف نظر کند. شخصیت‌هایی که نویسنده خلق کرده است، غالباً ویژگی‌های روان‌شناختی پیچیده‌ای دارند؛ او در ردیابی داستان شخصیت‌ها، به مضامینی همچون واکاوی عذاب وجدان و احساس گناه، تروما و ابهامات اخلاقی می‌پردازد. فریدا مک فادن گاهی از راویانی استفاده می‌کند که بیان داستانشان می‌تواند گمراه کننده و ناقص باشد که همین امر باعث می‌شود لایه‌های بیشتری به فضای پرتعلیق و اسرارآمیز قصه‌اش اضافه شود. نویسنده معمولاً از فضاهایی خوف‌انگیز و تاریک، مکان‌هایی دورافتاده و مطرود استفاده می‌کند؛ کتاب مزاحم نشوید نیز از این قاعده مستثنی نیست و از این طریق می‌تواند احساس ناآرامی و تعلیق را به دل مخاطب بیندازد. یکی دیگر از ویژگی‌های قابل توجه کتاب مزاحم نشوید، ریتم تند روایت قصه است که با صحنه‌های پرتحرک و پویا و هیجان‌انگیز خواننده را پای داستان نگه می‌دارد.

هم‌اکنون می‌توانید کتاب مزاحم نشوید را با ترجمه‌ی نشاط رحمانی‌نژاد که به یاری نشر نون چاپ و منتشر شده است، تهیه کنید و از مطالعه‌ی آن لذت ببرید.

در نکوداشت کتاب مزاحم نشوید

• کتاب مزاحم نشوید اثری است روان‌شناختی به سبک فیلم‌های آلفرد هیچکاک که لحظه‌ای نمی‌گذارد کتاب را زمین بگذارید تا اینکه سرانجام به یک پایان غافلگیرکننده می‌رساندتان. (آمازون)

کتاب مزاحم نشوید برای چه کسانی مناسب است؟

اگر از طرف‌داران ژانر تریلر روان‌شناختی، جنایی و پر از تعلیق هستید، خصوصاً اگر به آثار فریدا مک فادن علاقه دارید، لحظه‌ای برای خواندن این کتاب درنگ نکنید.

در بخشی از کتاب مزاحم نشوید می‌خوانیم

باک بنزین تقریباً خالی است. روی نشانگرِ سطح بنزین باک، دوازده نقطه هست و من روی پایین‌ترین نقطه هستم. نمی‌دانم این نقطه‌ی آخر چقدر دوام می‌آورد و نمی‌خواهم هم که بدانم. باید کمی بنزین بزنم... همین الان.

حدود نیم ساعت است که در بزرگراه پیش می‌روم و دنبال تابلوی مجتمع رفاهی بعدی هستم. دنبال جایی کوچک هستم، از آن جاهایی که معمولاً کسی در آن توقف نمی‌کند. این‌طوری احتمال شناسایی شدنم بسیار کم است. فکر نمی‌کنم هنوز کسی دنبالم باشد، اما مطمئن که نیستم.

با دیدن تابلوی کوچک پمپ‌بنزین روکو از بزرگراه بیرون می‌روم. وقتی وارد پمپ‌بنزین دوردیفه می‌شوم، از اینکه می‌بینم دقیقاً همان چیزی است که دنبالش بوده‌ام، احساس آرامش می‌کنم. پمپ‌بنزین کوچکی است که خودت باید بنزین بزنی و یک فروشگاه کوچک هم دارد. پیرمردی هم پشت پیشخوان این فروشگاه نشسته است. فقط یک ماشین دیگر در پمپ‌بنزین هست؛ یک وانت خاکستری که به نظر می‌رسد روزگاری خیلی بهتر از این بوده است.

ماشینم را کنار پمپی که خالی مانده است، پارک می‌کنم و در باکم را باز می‌کنم. زیپ کاپشن سیاهم را بالا می‌کشم و کلاهش را روی سرم می‌کشم. سپس قدم به هوای سرد می‌گذارم. قطرات یخ‌زده‌ی باران بلافاصله به صورتم می‌بارد. هرچند به‌سختی احساسشان می‌کنم.

دیگر هیچ ‌چیز را درست‌وحسابی احساس نمی‌کنم.