معرفی و دانلود کتاب صوتی این راهش نیست

معرفی کتاب صوتی این راهش نیست

کتاب صوتی این راهش نیست نوشته اریک بارکر، یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های نیویورک تایمز در سال 2017 است که از علم پشت پرده‌ی عوامل واقعی تعیین کننده‌ی موفقیت می‌گوید، از آماری تکان دهنده و نمونه‌ها و روایاتی حیرت‌آور که به شما کمک می‌کند مسیر درست را از غلط تشخیص دهید و دیگر به جای رویاپردازی در مورد موفقیت، به همان گونه‌ای زندگی کنید که دلتان می‌خواهد.

اکثر توصیه‌هایی که تا به حال در رابطه با موفقیت شنیده‌اید منطقی، جدی و... کاملا اشتباه هستند. با بررسی اختلاف اشخاص موفق با دیگران، می‌آموزید که چه کارهایی می‌توانیم انجام دهیم تا بیشتر شبیه آن‌ها شویم، و در بعضی موارد درمی‌یابیم که چرا شبیه آن‌ها نبودن، انتخاب بهتری است.

اریک بارکر (Eric Barker) در کتاب صوتی این راهش نیست (Barking Up the Wrong Tree) به شما می‌گوید که:

- چرا دانشجویان ممتاز به ندرت میلیونر می‌شوند؟
- چگونه بزرگ‌ترین ضعف شما می‌تواند بزرگ‌ترین قدرت شما به حساب بیاید؟
- آیا افراد بااخلاق افرادی ناموفق هستند؟
- چرا بهترین درس در رابطه با همکاری کردن را باید از اعضای باندهای متخلف، دزدان دریایی و قاتلان زنجیره‌ای یاد بگیریم؟
- چرا تلاش برای بالا بردن اعتماد به نفس کار درستی نیست؟
- چگونه فلسفه بودا راه حل بهتری پیش پای ما قرار می‌دهد؟
- راز «ثبات قدم» که موجب شده تکاوران نیروی دریایی و بازماندگانی که از خطر جان سالم به در برده‌اند به مسیر خود ادامه دهند چیست؟
- چگونه با استفاده از استراتژی چنگیزخان، خطاهای آلبرت انیشتین و درس کوچکی از مرد عنکبوتی می‌توان بین کار و زندگی تعادل برقرار کرد؟

کتاب صوتی این راهش نیست، با راهکارهایی متفاوت و منطبق بر توانمندی‌ها و خصوصیات شخصی هر فرد در تلاش است واقعیت نهفته و رموز موفقیت انسان‌های برجسته را فاش کند و به شما کمک کند، طبق تفاوت‌های شخصی خود در راه صحیح گام بردارید.

موفقیت و پیشرفت در زندگی، کار و روابط آرزوی هر شخصی است و برای بهبود آن سعی می‌کند و خوشبختانه امروزه منابع و مراجع بسیاری برای رسیدن به این امر مهم در دسترس ما وجود دارد؛ این کتاب هم قطعاً می‌تواند یکی از بهترینِ آن منابع به‌ شمار بیاید.

اریک بارکر در این اثر می‌خواهد به شما بگوید از آنجایی‌ که هر شخصی با شخص دیگر از لحاظ شخصیتی متفاوت است شاید بعضی راه‌هایی که در کتاب‌ها برای رسیدن به موفقیت ارائه شده برای شما مسیر مناسبی نباشد و به همین خاطر هم نباید برای تمامی انسان‌ها یک نسخه تجویز شود.

بارکر بسیار حرفه‌ای به ریز جزئیاتی که خیلی از شما در زندگی روزمره به‌ دلیل مشغله‌ی بسیار از آن‌ها غافل شده‌اید و آن‌ها را بی‌ارزش می‌دانید پرداخته است؛ این جزئیات همان کوچک‌های بزرگی هستند که تغییرات شگرفی در زندگی شما ایجاد می‌کنند. در این کتاب فقط طبق تجربۀ شخصی نویسنده به نگارش درنیامده و در آن به صدها تحقیق علمی و تجربیات صدها نفر از افراد بزرگ و موفق اشاره شده است.

یک ریسمان نامرئی و پیوسته در بین فصول این کتاب کشیده شده که نتایج را به هم وصل می‌کند. برای پیدا کردن راه درست موفقیت خود این کتاب را به طور کامل بشنوید و راهکارهای آن را در زندگی خود به‌ کار ببندید.

این کتاب به شما می‌گوید که چه کارهایی باعث موفقیت در جهان واقعی می‌شود؛ البته منظور من موفقیت در زندگی‌ست و نه‌ فقط کسب درآمد و پول. چه نگرش‌ها و رفتارهایی به شما کمک می‌کند به اهداف خود در هر زمینه‌ای که انتخاب می‌کنید حال چه شغلی و یا شخصی، برسید؟ کتاب‌های بسیاری هستند که فقط به یک زاویه از الماس موفقیت می‌پردازند و یا نظریه‌هایی را شرح می‌دهند که عملی نیستند. در این کتاب می‌خواهیم ببینیم چه‌ کاری عملی‌ست و سپس مسیر رسیدن به آنچه می‌خواهید به آن برسید را بیاموزید.

در بخشی از کتاب صوتی این راهش نیست می‌شنویم:

این مسئله اصلاً چیز عجیبی نیست که یک‌سری افراد بااینکه تحت مراقبت پزشک هستند جان خود را از دست بدهند؛ آنچه عجیب است این است که پزشکی از روی عمد بیمار خود را بکشد. مایکل سوآنگو پزشک خیلی موفقی نبود؛ اما همان‌طور که جیمز بی. استوارت در کتاب خود تحت ‌عنوان کورچشم می‌نویسد: سوآنگو یکی از موفق‌ترین قاتل‌های زنجیره‌ای در طول تاریخ بوده است.

در سال سومی که سوآنگو در مدرسۀ پزشکی مشغول به‌کار بود آمار مرگ‌ومیر بیمارانی که در بیمارستان با او در ارتباط بودند تا حدی زیاد شد که توجه یکی از همکلاسی‌های او را جلب کرد. همه به شوخی می‌گفتند تنها راه خلاص‌شدن از دست یک بیمار این است که او را به دست سوآنگو بسپاریم. درواقع آن‌ها به شوخی اسم مستعاری روی او گذاشته بودند: سوآنگو دو صفر. انگار او هم مثل جیمز باند مجوز داشت که دیگران را بکشد. ولی آن جا یک بیمارستان بود؛ بعضی‌ها در بیمارستان می‌میرند و این اتفاقی است که معمولاً پیش می‌آید؛ پس جای تعجب نبود که تمام مرگ‌ها تصادفی به‌نظر بیایند. اما وقتی سوآنگو کار خود را به‌عنوان دستیار جراح مغز و اعصاب در ایالت اوهایو شروع کرد تعداد نامعقول و عجیب مرگ‌ومیر همچنان ادامه داشت. وقتی کار سوآنگو در طبقۀ نهم شروع شد تعداد بیمارانی که به احیا نیاز داشتند نسبت به سال قبل بیشتر شدند.

چگونه کسی متوجه این موضوع نشده بود؟ آیا او یک مغز متفکر نابغه مثل هانیبال لکتر بود؟ به‌هیچ‌وجه. درست است که سوآنگو واقعاً انسان باهوشی بود (او یکی از فینالیست‌های رقابت‌های شایستگان ملی بود و با نمرات عالی از کالج فارغ‌التحصیل شده بود.) ولی اگر بگویم او آن‌قدرها هم برای اینکه دیگران به او شک نکنند تلاشی نکرد دروغ نگفته‌ام.
زمانی که خبر قتل‌های گروهی مک‌دونالد در تمامی خبرها پخش شده بود سوآنگو به یکی از همکاران خود گفت: «هر بار که فکر خوبی به ذهنم می‌رسد کسی مرا به‌سمت آن هل می‌دهد.» او با جدیت و ظرافت خاصی یک مجموعه از مقالات روزنامه را برای خود جمع کرده بود؛ این مقالات درمورد حوادث خشونت‌آمیز نوشته شده بودند. وقتی از او علت را ‌پرسیدند گفت: «اگر روزی به جرم قتل متهم شوم ثابت می‌کنند که من صلاحیت روانی ندارم. این دفاعیۀ من خواهد بود.»

بالاخره اتفاقی رخ داد که نمی‌شد آن را نادیده گرفت. یکی از پرستارها سوآنگو را دید که در حال تزریق دارویی به یک بیمار بود. آن بیمار رنا کوپر نام داشت و سوآنگو اصلاً دکتر او نبود. کوپر در حال مرگ بود ولی پزشکان موفق شدند او را نجات دهند. وقتی حال او بهتر شد تأیید کرد که سوآنگو در این کار دست داشته و سریعاً تحقیقات گستردۀ پلیس شروع شد.
لابد انتظار دارید در این قسمت به شما بگویم که پلیس او را دستگیر کرد؛ که همه کار خود را درست انجام دادند؛ که سیستم درست کار کرد؛ که خوبی در مقابل بدی پیروز شد. ولی این اتفاق نیفتاد.

فهرست مطالب کتاب صوتی