معرفی و دانلود کتاب شاگرد قصاب

معرفی کتاب شاگرد قصاب

کتاب شاگرد قصاب رمانی تحسین‌شده از پاتریک مک کیب، نویسنده‌ی سرشناس اهل ایرلند، است. مک کیب در این اثر، داستان زندگی پسرکی به نام «فرنسی» را به تصویر کشیده، که به واسطه‌ی زندگی در شرایطی نامطلوب، اغلب رفتارهایی نابهنجار را از خود بروز می‌دهد. گفتنی است که رمان شاگرد قصاب برنده‌ی جایزه‌ی ادبی آیریش تایمز شده است.

درباره کتاب شاگرد قصاب

در کارنامه‌ی فرهنگ هر ملتی، آثار و عناوین ادبی‌ای وجود دارند که به نوعی، گل سرسبد ادبیات آن ملت به شمار می‌روند. این قبیل از آثار، اغلب به بهترین وجه ممکن مختصات فرهنگی را که در دل آن خلق شده‌اند، بازنمایی می‌کنند. کتاب شاگرد قصاب (The Butcher Boy) چنین جایگاهی در ادبیات و فرهنگ سرزمین ایرلند دارد. این اثر اگرچه در اوایل دهه‌ی نود میلادی منتشر شده، امروزه یکی از کلاسیک‌های ادبیات ایرلند به شمار می‌رود. فراموش نکنید که وقتی از ادبیات ایرلند صحبت می‌کنیم، از بستری سخن می‌گوییم که غول‌هایی نظیر جیمز جویس و ساموئل بکت در آن به ظهور رسیده‌اند. ناگفته پیداست اثری که در چنین فضایی به شهرتی عام و جهانی می‌رسد، واجد ویژگی‌هایی استثنایی است.

قهرمان کتاب شاگرد قصاب «فرنسی» نام دارد. بسیاری از خوانندگانِ رمانِ پاتریک مک کیب، قهرمانِ او را همزاد ایرلندی «هولدن کالفیلد»، شخصیت اصلی رمان ناطور دشت، لقب داده‌اند. فرنسی همچون هولدن، نوجوانی عاصی و شوریده‌سر است. پدر او مردی دائم‌الخمر، و مادرش زنی افسرده و نومید از زندگی است. نخستین تراژدی زندگی فرنسی زمانی رقم می‌خورد که مادرش، تحت تأثیر رفتارهای پرخاشگرانه‌ی همسر بی‌قیدوبند خویش، اقدام به خودکشی می‌کند، و اگرچه از این قضیه جان سالم به در می‌برد، به ناچار باقی عمر را در بیمارستانی روانی بستری می‌شود. پس از این ماجرا، فرنسی که به کل از خانه و خانواده ناامید شده، رفاقتی پایدار را با پسرکی به نام «جو» آغاز می‌کند و به همراه او، از جهان بی‌رحمِ خارج، به دنیای شروشورهای کودکانه پناه می‌برد.

اصلی‌ترین سرگرمی فرنسی و جو، مطالعه‌ی کمیک‌بوک‌های دست‌دوم است. دومین تراژدی زندگی فرانسی، حول محور همین سرگرمی به ظاهر بی‌خطر حادث می‌گردد. ماجرا از این قرار است که فرانسی و جو، پس از آشنایی با پسربچه‌ای تازه‌وارد به نام «فیلیپ»، تصمیم می‌گیرند که با قلدری کمیک‌بوک‌های او را از آنِ خود کنند. این تصمیم به آبروریزی‌ای بزرگ ختم می‌شود و پای خانواده‌ی فیلیپ را به ماجرا باز می‌کند. امری که سبب می‌شود زندگی فرانسی به مراتب دشوارتر از پیش گردد...

پاتریک مک کیب در کتاب شاگرد قصاب تصویری تراژیک از دوران نوجوانی ترسیم کرده است؛ تصویری که به جهنمی واقعی شبیه است. در مرکز این تصویر، سیمای پسرکی یاغی را می‌بینیم که بیش از هر چیز، قربانیِ بی‌گناه شرایطی اسف‌بار به شمار می‌رود. شرارت‌های فرانسی، با همه‌ی آزاردهنده بودنشان، برای خواننده قابل درک به نظر می‌رسند. چرا که معلول شرایط دشوار زندگی اویند. حتی می‌توان گفت که از دل این شرارت‌ها، فریاد معصومانه‌ی کودکی بی‌پناه به گوش می‌رسد، که نومیدانه مفری برای نجات خویش می‌جوید.

کتاب شاگرد قصاب توسط پیمان خاکسار به زبان فارسی ترجمه شده و از سوی نشر چشمه روانه‌ی بازار گشته است. امید که مطالعه‌ی آن تجربه‌ای فراموش‌نشدنی را برای شما رقم بزند.

اقتباس سینمایی از کتاب شاگرد قصاب

نیل جوردن، فیلمساز شهیر ایرلندی، در سال 1998 اقتباسی سینمایی از رمان شاگرد قصاب را کارگردانی کرد. فیلم سینمایی شاگرد قصاب، در سایت آی. ام. دی. بی نمره‌ی خوب 7.1 از 10 را به خود اختصاص داده است.

افتخارات کتاب شاگرد قصاب

• نامزد دریافت جایزه‌ی بوکر در سال 1992
• برنده‌ی جایزه‌ی Irish Times-Aer Lingus Literature
• حضور در فهرستی موسوم به «بیست اثر برجسته‌ی تاریخ ادبیات ایرلند»
• حضور در فهرستی موسوم به «هزار و یک کتابی که باید پیش از مرگ خواند»

نکوداشت‌های کتاب شاگرد قصاب

• کتاب شاگرد قصاب یک رمان بی‌نقص و درخشان، یک مونولوگ بکتی با شالوده‌ای هیچکاکی است. (واشنگتن پست)

• اثری مسحورکننده... بخش‌هایی از آن یادآور شخصیت هاکلبری فین است؛ بخش‌هایی یادآور هولدن کالفیلد و بخش‌هایی یادآور هانیبال لکتر! (نیویورک تایمز)

• یک داستان گزنده درباره‌ی جهنم دنیای کودکی... کتاب شاگرد قصاب واجد نوعی زیبایی دردآور است. (بوستون گلاب)

• پاتریک مک کیب نویسنده‌ای برجسته، و کتاب شاگرد قصابِ او اثری درخشان و فراموش‌نشدنی است. (توماس مک‌گان)

کتاب شاگرد قصاب مناسب چه کسانی است؟

علاقه‌مندان به ژانر دارک‌کمدی (طنز سیاه) و مخاطبین ادبیات مدرنیستی، بیش از همه از مطالعه‌ی کتاب شاگرد قصاب، اثر تحسین‌شده‌ی پاتریک مک کیب، لذت خواهند برد.

با پاتریک مک کیب بیشتر آشنا شویم

پاتریک مک کیب (Patrick McCabe)، نویسنده‌ی نامدار اهل ایرلند، به سال 1955 در شهر کلونز دیده به جهان گشود. در دوران کودکی، آنچه او را به سوی دنیای ادبیات و هنر سوق داد، تماشای فیلم‌های هالیوودی و مطالعه‌ی کمیک‌بوک‌های مشهور زمان بود. در سال 1985 به لندن رفت و همزمان با اشتغال به کار تدریس در مدرسه، رمان‌نویسی را آغاز کرد. نخستین رمان برجسته و اصلی‌ترین عامل شهرتش در مقام داستان‌نویس، «شاگرد قصاب» بود. منتها او پیش از انتشار این کتاب، دو اثر داستانی با عناوین «کارن» و «موسیقی خیابان کلینتون» را نیز از خود به انتشار رسانده بود. مک کیب پس از موفقیت فوق‌العاده‌ی کتاب شاگرد قصاب و فروش خیره‌کننده‌ی آن، کار معلمی را رها کرد و به نویسنده‌ای تمام‌وقت بدل شد. از میان دیگر کتاب‌های برجسته‌ی او می‌توان به عناوینی چون «مدرسه‌ی مرده» و «صبحانه در پلوتون» اشاره کرد.

در بخشی از کتاب شاگرد قصاب می‌خوانیم

باران ناجوری می‌آمد. یک گوشه‌ی خیابان ایستادم و تابلویی را تماشا کردم. یک مرد کچل که با چراغ نئون درست کرده بودند. وقتی چراغ خاموش بود کچل بود، ولی وقتی روشن می‌شد مو درمی‌آورد. عالی بود. چرا کچل شوید؟ با انواع‌و‌اقسام رنگ‌ها این را می‌نوشت. تا آخر عمرم می‌توانستم بایستم و تماشا کنم. صدای آواز یک دختر شنیدم. از کلیسا می‌آمد، رفتم تو. لباس سفید تن‌اش بود و آهنگی راجع‌به باغ‌و‌بستان می‌خواند. به عمرم همچین آوازی نشنیده بودم. نت‌های پیانو به شفافیت آب چشمه بودند که از صخره می‌ریزد پایین و مرا یاد جو انداختند. اولین‌بار در کوچه‌ی پشت خانه‌مان دیدمش. چهار پنج سال‌مان بیشتر نبود. کنار یک چاله بغل مرغدانی نشسته بود. چند هفته یخ‌بندان بود و او هم داشت با یک تکه چوب می‌زد روی یخ. یک‌کم نگاهش کردم و بعد بهش گفتم اگه صد میلیون میلیارد تریلیون دلار ببری چه‌کار می‌کنی؟ نگاهم نکرد، به زدن روی یخ ادامه داد. بعد بهم گفت چه‌کار می‌کند و همین سرمان را مدت زیادی گرم کرد. این اولین‌باری بود که جو پرسل را دیدم.

آن روز یک گل نرگس برفی توی راه‌آب بود، یادم مانده چون فقط همان یکی بود. یکی از آن روزهایی بود که تقریباً می‌توانستی صدای همه‌چیز را به شفافیت صدای این دختر بشنوی. بهترینِ روزها بود، آن روزها با جو. بهترین روزهای عمرم، قبل از بابا و نوجنت و شروع این‌ها. یک مدت طولانی آن‌جا نشستم، نمی‌دانم چه‌قدر. بعد خادم کلیسا آمد پیانو را هل داد و برد. وقتی دوباره نگاه کردم دختر لباس‌سفید رفته بود. ولی اگر با ‌دقت گوش می‌کردی هنوز موسیقی را می‌شنیدی. اسم آهنگ بود در باغ‌های سالی. می‌خواستم این‌قدر بنشینم که تمام رد آهنگ پاک شود. انگار توی نور رنگی خورشید عصر که از پنجره به داخل می‌ریخت شناور بودم.