معرفی و دانلود کتاب تاریک‌تر از سایه

معرفی کتاب تاریک‌تر از سایه

داستان شهری خاکستری و لجن‌وار با مردمی که همچون موش‌هایی در فاضلاب‌های سیاه و کثیف زندگی می‌کنند، در کتاب تاریک‌تر از سایه نوشته‌ی سامان چشم پیش روایت می‌شود. این کتاب شامل دو داستان مفهومی همراه با فضایی سیاه، وهم‌آلود و جنایی می‌شود.

درباره‌ی کتاب تاریک‌تر از سایه

عشق‌‌هایی که همچون گیاهی در فضاهای سرد و آلوده به جنایت جوانه می‌زنند، چه بسا که سرنوشت‌هایی جز تباهی و ناکامی نصیبشان نمی‌شود. در کتاب تاریک‌تر از سایه نوشته‌ی سامان چشم پیش، دو داستان بلند مفهومی با موضوع زندگی، عشق و مرگ نوشته‌ شده‌اند. دو داستان به گونه‌ای با هم در ارتباطند؛ به‌ویژه که هر دو داستان در شهرهایی با مردمان مسخ‌شده اتفاق می‌افتد.

در داستان اول از کتاب تاریک‌تر از سایه، در خیابانی سرد و بی‌روح با مردمانی دلمرده، دختری به نام دایان در کتاب‌فروشی کار می‌کند. اهالی این محله همگی برای مردی خودخواه و ثروتمند کار می‌کنند. روزی نوازنده‌ای دوره‌گرد به نام دیلان وارد این خیابان می‌شود و بی‌توجه به نگاه‌های تند و خشمگین مرد به ساز زدن ادامه می‌دهد. دیلان درحالی‌که کنار خیابان نشسته شروع به کتاب خواندن می‌کند که درهمین‌حال با دایان برخورد می‌کند و عاشق او می‌شود. از روز بعد دیلان هر روز به بهانه‌ی کتاب‌ خواندن می‌آید تا دایان را ببیند. در داستان دوم این کتاب، مردی به دنبال آدرسی وارد شهری می‌شود. در شهر دختری را می‌بیند و عاشق او می‌شود. مرد تصمیم می‌گیرد برای رسیدن به دختر در شهر بماند تا اینکه با غریبه‌ای روبه‌رو می‌شود. مرد غریبه اظهار می‌‌کند برای رسیدگی به اتفاقات عجیبی که در گورستان قدیمی آن شهر می‌افتد، آمده و از او می‌خواهد که در کارها به او کمک کند. آن دو با هم همراه می‌شوند و به گورستانی می‌رسند که در آنجا اتفاقاتی عجیب و شخصیت‌هایی ترسناک و جنایتکار انتظارشان را می‌کشد.

نویسنده در کتاب تاریک‌تر از سایه، فضاهایی وهمی و ترسناک را توصیف می‌کند. همچنین به نام کتاب‌هایی چون شب‌های روشن یا بوف کور اشاره می‌کند و از طریق این اشارات و مفاهیمی که در داستان نهفته، خواننده را به فکر وامی‌دارد. همه‌ی این فضاسازی‌ها و ابهامات به جذابیت و کشش داستان می‌افزاید. این کتاب را انتشارات شاپرک سرخ منتشر کرده است.

کتاب تاریک‌تر از سایه برای چه کسانی مناسب است؟

این کتاب برای کسانی که به داستان‌های وهمی، رازآلود و معماگونه علاقه‌مند هستند، مناسب است.

در بخشی از کتاب تاریک‌تر از سایه می‌خوانیم

سکوتی عجیب حاکم شد، انگار در شیبی ابدی سقوط کرده باشی. پیرمرد عجیب‌ترین آدمی بود که دیده بودم، هر بار حرف هایش مرا به سکوت وامی‌داشت.
«می‌دانید، فقط مرگ است که ما را به زندگی وامی‌دارد. انسان جاودانه خسته‌کننده‌ترین موجود جهان است. علت تمام زیبایی‌های زندگی و لذت‌های آن در مرگ خلاصه شده.»

باز حرف‌هایش را زد و رفت. من از او می‌ترسیدم. یعنی از تمام آدم‌های اینجا می‌ترسیدم. حتی گاهی رفتارهای آقا برایم عجیب بود. نمی‌دانم فقط می‌گذشت و هرچه جلوتر می‌رفت من بیشتر در خودم فرو می‌رفتم. آقا آمد.

«فردا می‌آیند و تو را به تیمارستان می‌برند. این تنها کاری بود که توانستم برایت بکنم.»
«می‌دانی که من این را نمی‌خواهم.»
«می‌دانم. این را هم می‌دانم اگر به تیمارستان نروی، باید اعدام شوی.»
«بگذار بروم.»
چهره آقا در هم کشیده شد. رویش را به من کرد و گفت: «آماده شو، باید پیش آن پیرمرد برویم.»

آقا در اتاقک را پشت سرمان قفل کرد و راه افتادیم. هوا تنگ‌تر از دل من شده بود. آفتاب ظهر در پشت ابرها بی‌جان می‌تابید. از آقا پرسیدم با آن پیرمرد چه کاری دارد. جوابم را داد که:
«آن مرد دیشب حرف‌هایی به من زد که باید در مورد آن‌ها پرس‌وجو کنم.»
«در مورد چه حرف زد؟»
گفت: «سال‌ها پیش دخترش را دزدیده‌اند و او شهر به شهر دنبال او می‌گردد. از من خواست که دخترش را پیدا کنم. دستمزدم را هم داد.»

فهرست مطالب کتاب

پیشگفتار
نیمکت تنها
تاریک‌تر از سایه