معرفی و دانلود کتاب بابابزرگ کله پشمکی و صورتی من

معرفی کتاب بابابزرگ کله پشمکی و صورتی من

ماجرای عجیب‌ترین پدربزرگ دنیا را در کتاب بابابزرگ کله پشمکی و صورتی من بخوانید. نسرین نوش امینی این داستان را نوشته تا اوقات خوش، سرگرمی‌بخش و البته خنده‌داری برای بچه‌ها بسازد. این قصه از زبان یک شخصیت کودک روایت می‌شود؛ کودکی که قرار است ما را با پدربزرگ کله‌ فرفری خود و ویژگی‌های عجیب‌وغریب او آشنا کند. شاید باورش در ابتدا سخت باشد اما این بابابزرگ دوست‌داشتنی، درحقیقت یک جادوگر است!

درباره‌‌ی کتاب بابابزرگ کله پشمکی و صورتی من

بابابزرگ‌ها مهربان‌ترین و دوست‌داشتنی‌ترین نعمت‌های زندگی‌اند، اما پدربزرگ ماجرای کتاب بابابزرگ کله پشمکی و صورتی من شاید عجیب‌ترین آن‌ها نیز باشد! نسرین نوش امینی، داستان‌نویس ادبیات کودکان و خالق این ماجرای شیرین و شوخ‌وشنگ است. او با همراهی تصویر‌سازی‌های هانیه احمدی قرار است خوانندگان کوچک خود را به یک داستان سرگرم‌کننده دعوت کند.

راوی کوچک این داستان، فکر می‌کند متفاوت‌ترین پدربزرگ دنیا را دارد. اما مگر بابابزرگ او چه کاره است؟ شاید در ابتدا تصور کنید این پیرمرد کله پشمکی بامزه، یک دانشمند یا فیلسوف باشد؛ اما اشتباه می‌کنید! او درحقیقت یک جادوگر است. باور نمی‌کنید؟ در ادامه‌ی داستان بابابزرگ کله پشمکی و صورتی من با جزئیات بیشتری درباره‌ی این پیرمرد آشنا می‌شوید. مثلا می‌فهمید او صاحب بزرگ‌ترین طوطی دنیاست که همیشه هم روی سرش نشسته؛ تازه یک چتر رنگارنگ کوچک هم دارد که همه‌وقت و هرکجا آن را از خود دور نمی‌کند. حالا به‌نظرتان رفتار‌های این پدربزرگ کمی دور از انتظار نیست؟

کتاب بابابزرگ کله پشمکی و صورتی من یک داستان فانتزی و سرگرم‌کننده برای کودکانی‌ست که می‌خواهند لذت کتاب‌خوانی را از سال‌های اول مدرسه تجربه کنند. نسرین نوش امینی آفریننده‌ی این ماجرا به‌خوبی می‌داند چگونه عناصر جادویی را با روایت صمیمی و قلم روان خود ترکیب کند و از آن معجونی بسازد که هر خواننده‌ای را تا پایان ماجرا میخ‌کوب خود خواهد کرد. او این داستان خواندنی را با همراهی انتشارات پرنده آبی به دست مخاطبان خود می‌رساند.

کتاب بابابزرگ کله پشمکی و صورتی من برای چه کسانی مناسب است؟

گروه سنی 6 تا 10 سال و کودکانی که عاشق داستان‌های خنده‌دار و جادویی هستند، شیفته‌ی روایت جذاب این کتاب خواهند شد.

در بخشی از کتاب بابابزرگ کله پشمکی و صورتی من می‌خوانیم

کلید را توی قفل در چوبی چرخاندم. خیلی سفت بود. سیبیلو بالای قفسه نشسته بود و کله‌اش را می‌چرخاند.

کلید را فشار دادم، زور زدم ِ و چرخاندم. در چوبی با صدای قرچ قوروچ آرامی باز شد.

دستگیره را گرفتم و در را جلو کشیدم. و بعد یک‌دفعه آن چیز قشنگ پیدا شد!

یک بطری شیشه‌ای بزرگ بود که لوله‌ی تنگ و باریکی داشت. دو تا دستم را جلو بردم و بطری را بیرون آوردم.

وای! قشنگترین چیزی بود که توی زندگی‌ام می‌دیدم!

نور از پنجره می‌تابید و من می‌توانستم همه‌ی آن چیزهای قشنگ و کوچولویی را که توی بطری بود تماشا کنم!

یک کلبه‌ی چوبی و قدیمی با سقفی کاهگلی که درخت‌های کوچولوی دوروبر، شاخ‌وبرگشان را روی آن پهن کرده بودند.