معرفی و دانلود کتاب قهوه از چشمهایش در جان چکید...
برای دانلود قانونی کتاب قهوه از چشمهایش در جان چکید... و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب قهوه از چشمهایش در جان چکید...
فاطمه مرادی در کتاب قهوه از چشمهایش در جان چکید... روایتگر زندگی دختری جوان به نام آرزو است که طی یک حادثه، دچار معلولیت جسمی میشود. از آنجایی که آرزو و مادرش از پس هزینههای عمل برنمیآیند، قبول میکنند آرزو به شکل صوری همسر مردی به نام دارا فهیم شود تا دارا بتواند از خدمت سربازی معاف شود و در مقابل هزینههای عمل آرزو را بپردازد؛ اما این تمام ماجرا نیست و سرنوشت خوابهای دیگری دیده است.
دربارهی کتاب قهوه از چشمهایش در جان چکید
شاید بیان این جمله که «معلولیت محدودیت نیست»، برای گویندهای که هیچ درکی از مفهوم معلولیت به معنای واقعی کلمه ندارد، آسان باشد؛ اما اجرا کردن آن در عمل ساده نیست. افراد معلول، چه آنها که با معلولیت ژنتیکی به دنیا میآیند و چه آنها که تیر حوادث آنها را نشانه میگیرد، با شرایط بسیار سختی دستوپنجه نرم میکنند که شاید بخشی از این مشکلات ناشی از جامعهایست که گویی تنها برای افراد سالم ساخته شده است. از دیگر سو، دیدگاه مردم و جامعه نسبت به معلولیت نیز اهمیت بسیاری دارد.
در کتاب قهوه از چشمهایش در جان چکید... به قلم فاطمه مرادی، سرگذشت زندگی دختری به نام آرزو روایت خواهد شد. جایی که عشق ابتدا به شکل حادثهای خانمانسوز ظاهر میشود و بعد ماهرانه و بدون راهنما، راه خود را برای پیوند زدن دلها پیدا میکند.
آرزو دختری هفدهساله، زیبا و باوقار است که در طی یک تصادف، پس از آسیب دیدن ستون فقراتش، از ناحیهی پا فلج میشود. او پدری ندارد و تمام بار زندگی به روی دوش مادر جوانش سنگینی میکند. مادر از طریق فروش ترشی، سبزی و ماست کسب درآمد میکند و سختیهای زندگی مانع از آن میشود که بتواند خرج عمل پای آرزو را دربیاورد.
آرزو به اصرار دوستش، نرگس، در کنکور شرکت میکند و در رشتهی حسابداری قبول میشود. در دانشگاه، بهخاطر کمک گرفتن برای حملونقل ویلچر آرزو، با دو پسر به نامهای علی و صدرا آشنا میشوند. علی سنگین و جدی و صدرا بامحبت و شوخ است. پس از مدتی آرزو متوجه توجه و تمایل صدرا نسبت به خود میشود.
بااینحال داستان آرزو در کتاب قهوه از چشمهایش در جان چکیدِ فاطمه مرادی در همین جا متوقف نمیشود. آرزو به پیشنهاد مادرش، برای به دست آوردن هزینهی عمل پاهایش، حاضر میشود به شکل صوری، همسر فردی به نام دارا فهیم شود. دارا فهیم برای نرفتن به خدمت سربازی، تصمیم میگیرد دختری معلول را به عقد خود درآورد تا اینچنین مشمول معافیت از خدمت شود. بهترین گزینه برای او آرزو است تا در ازای این کار، هزینههای عملش را بپردازد و به یک معاملهی دو سر سود برسند. مادر آرزو تأکید میکند که آرزو نباید هیچگونه کنجکاویای نسبت به دارا فهیم داشته باشد، تا مبادا دل به او ببندد. حتی دیدن مرد را نیز ممنوع میکند و آرزو تا لحظهی عقد، هیچ تصوّری از دارا فهیم ندارد.
روز عقد، بهناگاه همهچیز بهم میخورد؛ زیرا دارا از طریق دوستش متوجه میشود قانون فردی را از سربازی معاف میکند که دستکم پنج سال از ازدواجش با زنی معلول گذشته باشد. دارا پشیمان و از ازدواج منصرف میشود، اما در لحظهی آخر هزینههای عمل آرزو را در وجه یک چک به دست مادرش میسپارد و سپس میرود. سرانجام، آرزو پاهایش را با موفقیت عمل کرده و سلامتی خود را بازمییابد، اما نام دارا فهیم، محال است از خاطرش زدوده شود...
رمان قهوه از چشمهایش در جان چکید به صورت ضمنی و با قلمی نسبتاً طنازانه، دغدغهی افراد معلول جامعه را دارد؛ افرادی که از نعمت سلامتی محروم شدهاند و جدای از آن، از لحاظ روحی نیز تحت فشار اجتماعی قرار دارند. در کنار اینها در بخشی از کتاب، نویسنده به مشکلی ریشهای در رابطه با افراد معلول اشاره میکند. اینکه برخی از آنها به یکجا نشینی و دلسوزی دیگران نسبت به خودشان عادت کردهاند و دوست ندارند از این شرایط خارج شوند. بهویژه کسانی که به دنبال یک اتفاق ناگوار به این حال درآمدهاند، بهخاطر اینکه کسی به آنها به شکل خاصی نگاه نکند، وارد جامعه نمیشوند، خودشان را در خانه حبس میکنند و منتظر مینشینند تا معجزهای از آسمان نازل شود و زندگی آنها را عوض کند.
تمام این مسائل از کتاب فاطمه مرادی، داستانی زیبا و جذاب ساخته است.
کتاب قهوه از چشمهایش در جان چکید... برای چه کسانی مناسب است؟
اثر پیش رو برای افراد علاقهمند به رمانهای عاشقانهی فارسی جالبِتوجه خواهد بود.
با فاطمه مرادی بیشتر آشنا شویم
فاطمه مرادی، در سال 1372 به دنیا آمد. این نویسندهی جوان چندین اثر در کارنامهی خود دارد که در سالهای اخیر به چاپ رسیدهاند. آثاری چون «قیزبس»، «کسی مثل کسی نیست»، «اگر تو بخواهی»، «اولین سفر من به چین» و «آرام جانم» ازجمله بهترین کتابهای فاطمه مرادی هستند.
در بخشی از کتاب قهوه از چشمهایش در جان چکید... میخوانیم
تمام دلشورههایم با قرار گرفتن در کلاس، دود شد و به هوا رفت. برایم رضایتبخش بود که کسی نگاهی عجیب به من نمیاندازد و یا ترحمی نمیکند. انگار جنس دانشجو، یکجورهایی با مردم کوچه و خیابان تفاوت داشت. نگاهشان برایم آزاردهنده نبود. نه اینکه تمام نگاهها خالی از ترحم و دلسوزی باشد؛ اما آزاردهنده نبود. کسی رفتاری از سر دلسوزی نداشت و این برایم قابل ستایش بود. اگر کمکی به من میشد، میان خنده و شادی انجام میگرفت؛ طوری که احساس بدی در من به وجود نمیآورد. روز اول دانشگاه آنقدر برایم خاص و پررنگ بود که میدانستم تا سالهای سال در ذهنم باقی خواهد ماند.
روزها از پی هم میگذشت و ما هر روز بیشتر از روزهای قبل، غرق در درس میشدیم. آنقدر سرم گرم درس و دانشگاه شده بود که دیگر وضعیت فعلیام چندان برایم آزاردهنده نبود. در طول ترم، چند بار دیگر صدرا ابراهیمی را دیدم. همان پسری که روز اول کمکم کرد و باز هم در طول ترم چند بار دیگر به کمکم آمد. پسر مهربانی به نظر میرسید. تنها چیزی که از او میدانستم، همین اسمش بود و صفت مهربانیاش. نرگس هم که دل خوشی از او نداشت، وگرنه همان روز اول ته زندگیاش را درآورده بود. تنها پسری که برخورد بیشتری با او داشتم، همان ابراهیمی بود. سروکار چندانی با بقیهی آنها نداشتم؛ جز گاهی سلام و خداحافظی. نمیخواستم به روی خودم بیاورم که بهخاطر شرایطم، کسی دوروبرم نمیآید. از لحاظ ظاهری چیزی کم نداشتم. جزو آن دسته از دخترها بودم که میشد گفت چهرهی زیبایی دارم.
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب قهوه از چشمهایش در جان چکید... |
نویسنده | فاطمه مرادی |
ناشر چاپی | انتشارات آئیسا |
سال انتشار | ۱۴۰۱ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 380 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-622-7555-27-1 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان و رمان عاشقانه ایرانی |