معرفی و دانلود کتاب عاشقانه‌های یک نفوذی

معرفی کتاب عاشقانه‌های یک نفوذی

سارا عباسی در کتاب عاشقانه‌های یک نفوذی روایت‌گر داستانی است که با فرار یک مجرم از دست مأموران پلیس آغاز می‌شود و در کمال ناباوری به ماجرایی عاشقانه ختم می‌شود. عشقی صادقانه و خالصانه که ریشه‌های آن را می‌توان در دوران کودکی دو شخصیت اصلی داستان جست‌وجو کرد.

درباره کتاب عاشقانه‌های یک نفوذی

داستانِ کتاب عاشقانه‌های یک نفوذی، نوشته‌ی سارا عباسی، در یک پارک و با تعقیب و گریزی جالب شروع می‌شود. یاسمن، شخصیت اصلی داستان که در جایگاه راوی اول‌شخص نیز حضور دارد در حال عکاسی از گل‌ها و گیاهان پارک است که متوجه می‌شود تعدادی پلیس با لباس شخصی در تعقیب فردی با کلاه ایمنی هستند. فراری در میان بوته‌های پارک مخفی می‌شود؛ یعنی جایی که فقط یاسمن قادر به دیدن اوست و شروع به تعویض لباسش می‌کند. یاسمن در کمال تعجب متوجه می‌شود که فراری یک دختر است. او برای پنهان داشتن هویت خود از یاسمن استفاده می‌کند و یاسمن هم که دختر ساده‌ای است، ناخواسته به او کمک می‌کند. همین موضوع سبب گرفتاری و بازداشت یاسمن می‌شود.

یاسمن در اتاق بازجویی بسیار پریشان است و گریه می‌کند. یکی از پلیس‌ها به دلجویی از او می‌پردازد و یاسمن در کمال ناباوری او را به جا می‌آورد: همسایه‌ی خانه‌ی مادربزرگ و هم‌بازی دوران کودکی‌اش، نیما رادمنش. یاسمن با دیدن نیما گویی جانی تازه یافته و نوری از امید به درون قلبش تابیده ‌شده. این دیدار با دوست دوران کودکی آغازگر ماجرایی عاشقانه و جذاب می‌گردد...

بد نیست بدانید که از سارا عباسی رمان دیگری با مضمون عشق، با عنوان «عرش عشق» به چاپ رسیده است.

کتاب عاشقانه‌های یک نفوذی برای چه کسانی مناسب است؟

مطالعه‌ی این کتاب را به همه‌ی علاقه‌مندانِ داستان‌های عاشقانه‌ی ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

در بخشی از کتاب عاشقانه‌های یک نفوذی می‌خوانیم

- امروز که رفتی باشگاه اسب‌سواری پیش نازنین باید جوری رفتار کنی که اون فکر کنه تو هم به مهمانی خیلی علاقه داری و هم از نظر مالی وضعیت خوبی نداری و برای داشتن درآمد به کار احتیاج داری و هر کاری که باشه انجام می‌دی، اینم بگم که در وهله اول باید اعتمادشو به خودت جلب کنی تا تورو ببره تو گروهشون و بعد مهمانی‌هاشون، هدف ما اینه که یه کم اطلاعات از این باند به دست بیاریم بعد تو رو می‌کشیم بیرون که دیگه خطری اصلاً و به هیچ وجه برای تو نداشته باشه، ‌تا اینجا که سوالی یا مشکلی نداری؟

با تردید گفتم: نه.

- اوکی. حالا با من بیا بریم تا بهت ردیاب و شنود وصل کنم.

با هم تو یه اتاق رفتیم. یه گوشواره به شکل نگین کنار گوشم نصب کرد و گفت: تو از طریق این نگین با ما در ارتباطی.

بعد یه انگشتر داد. بهم گفت: اینم بذار تو دستت تا ما از طریق این انگشتر بتونیم تو رو ردیابی کنیم و از موقعیت مکانی تو با خبر باشیم.