معرفی و دانلود کتاب سکوت نازنین - جلد دوم

معرفی کتاب سکوت نازنین - جلد دوم

زندگی سراسر رنج است و گریزی از آن نیست... علی رحیم‌بخش در کتاب سکوت نازنین - جلد دوم روایتگر ادامه‌ی سرنوشت نازنین، شخصیت اصلی داستان است که پس از بارداری ناخواسته و فرار از خانه، اتفاقات جدیدی را تجربه می‌کند. اتفاقاتی همچون عشق،‌ بازگشت و فقدان...

درباره‌ی کتاب سکوت نازنین - جلد دوم

در کتاب اول این رمان سه جلدی خواندیم که نازنین و خانواده‌اش، شرایط نابه‌سامانی دارند و پدرش مدت‌هاست که بیمار شده. شرایط سخت خانه، مشکلات مالی و بدهکاری و بیماری پدر، نازنین را به دختری غمگین و گوشه‌گیر تبدیل کرده و این روند تا اتفاق رخ دادن اتفاق ناگواری برای او و فرار از خانه ادامه دارد... حالا در کتاب سکوت نازنین - جلد دوم، نازنین با سختی‌ها و چالش‌های بیشتری روبه‌رو شده و فرارش از خانه او را با شخصیت‌های جدیدی به نام مهرداد، پرویز، گل جان و مهری آشنا می‌کند. این آشنایی‌ها ماجراهای بعدی را در زندگی نازنین به‌وجود می‌آورند که مهم‌ترین آن‌ها عشق است. عشقی که سه راس دارد و نازنین در راس آن ایستاده!

علی رحیم‌بخش در کتاب سکوت نازنین - جلد دوم، تلاش کرده تا بار دیگر اهمیت خانواده را به‌تصویر بکشد و روایتگر عشق و معضلات اجتماعی در کنار یکدیگر است. داستانی که نویسنده آن را روایت می‌کند از دل جامعه برآمده و به‌همین‌دلیل هم بر جان مخاطب می‌نشیند. درد طبقات پایین جامعه، فقر و بیماری، خواننده را با غمی نهان همراه کرده و سپس شیرینی عشق و دلدادگی در داستان، امید را در دلش زنده می‌کند. در داستان کتاب سکوت نازنین - جلد دوم می‌خوانید که پدر نازنین به دلیل شدن بیماری برای همیشه چشم از جهان فرو می‌بندد و مادر نازنین به دلیل بدهکاری به زندان می‌رود. همه‌ی این اتفاقات در حالی رخ می‌هد که نازنین در گوشه‌ای از شهر و درو از خانواده زندگی می‌کند. حال باید دید رخ دادن این شرایط او را به خانه باز می‌گرداند یا نه... کتاب سکوت نازنین - جلد دوم را انتشارات ابجد چاپ و منتشر کرده است.

کتاب سکوت نازنین - جلد دوم برای چه کسانی مناسب است؟

این کتاب برای علاقه‌مندان به رمان‌های عاشقانه و اجتماعی ایرانی مناسب است.

در بخشی از کتاب سکوت نازنین - جلد دوم می‌خوانیم

‌با این‌که همه چیزم را خود مهیا کرده بودم باز یک چیز کم داشتم آن هم مادرم بود. ولی با او هم در حین انجام کارهایم حرف می‌زدم، وجودش را احساس می‌کردم، پدرم را هم همان‌طور او را هم به‌طور ساختگی در کنارم داشتم. دلم می‌خواست آن دو هم در خوشبختی من شرکت داشته باشند و ناظر این باشند که تنها دختر دلبندشان به ‌سرانجام رسیده و خوشبخت شده، شبی که باید پرویز از راه می‌رسید به ایستگاه کامیون‌ها رفتم، حدود ساعت آمدن او را می‌دانستم، زمان به سرعت می‌گذشت، ساعت هشت باید می‌رسید اما ساعت نه شد و از او خبری نبود، با خودم کلنجار می‌رفتم و خود را متقاعد می‌کردم که اتفاقی نیفتاده. حتماً مدتی که برای ناهار ایستاده طولانی شده، شاید هوس چای کرده، اصلاً شاید کامیونش خراب‌شده و در راه مانده، هیچ معلوم نبود شاید هم پنچر کرده بود.

‌ولی نمی‌دانم چرا ناخواسته ته دلم شور می‌زد و خبر از اتفاق بدی می‌داد، هر کامیونی که از راه می‌رسید، سراسیمه به سویش می‌دویدم، کسی خبری از پرویز نداشت. ساعت یازده شب شده ‌بود، کم‌کم از آمدنش ناامید شدم، شاید اصلاً حرکت نکرده باشد ولی چرا، حتماً حرکت کرده با هم قرار داشتیم، فردا باید برای خرید آینه و شمعدان می‌رفتیم. هنوز لوازم سفره عقد را به‌طور کامل ‌نگرفته بودیم، یعنی طوری شده؟ به خود گفتم: فکر بد نکن گلی، آخر حالا وقت فکر بد و فال بد زدن است دختر! احمق نباش! دیر آمدنش صد تا دلیل می‌تواند داشته باشد تو که نمی‌دانی، پس این همه ‌فکرهای ناجور نکن. ساعت دو و نیم شب بود، پرویز هنوز نیامده بود. ‌زیر نگاه سنگین رانندگان کامیون‌ها در گوشه گاراژ کز کرده و نشسته ‌بودم، اگر صد سال هم طول می‌کشید به انتظارش می‌ماندم، ‌صد سال که سهل بود حاضر بودم تا دنیا، دنیاست انتظارش را بکشم و تا روز قیامت به انتظارش بمانم، اکثر راننده‌ها رفته بودند، دو سه تایی هم که مانده بودند گاه‌گاه از میان دفتر نیم‌نگاهی به من می‌انداختند، دلیل ماندن مرا می‌دانستند، دخالت نمی‌کردند.