معرفی و دانلود کتاب سه گانه جاده مورفیوس 3: خونزار

معرفی کتاب سه گانه جاده مورفیوس 3: خونزار

مرز میان جهان زندگان و مردگان از بین رفته. شبحی که در جلد 1 و 2 این سه‌گانه، کوپر را به قتل رساند و مارشال را آزار داد، به‌قصد کشتن سیدنی، خواهر کوپر بازگشته است. کتاب سه گانه جاده مورفیوس 3: خونزار شما را به پروژه‌ای کشنده و خطرناک دعوت می‌کند. دی. جی مک هیل، سیدنی، مارشال و شما را برای بستن مرز میان جهان زنده‌ها و مرده‌ها مأمور کرده و از شما می‌خواهد جلوی پیش روی ارواح در عالم زندگان را بگیرید. پاداش این مسئولیت ترسی بی‌پایان است؛ امیدواریم از آنچه بر شما محول شده لذت ببرید.

درباره‌ی کتاب سه گانه جاده مورفیوس 3: خونزار

سیاهی همه‌چیز را بلعیده. آتش از دیوارهای اتاق بالا می‌رود و دود از زمین بلند می‌شود. صندلی‌ها، میزها، تخته‌ی کلاس، همگی در جهنمی گدازنده فرو می‌روند و از خود خاکستر و غبار به‌جا می‌گذارند. هدف شعله‌های آتش، جان سیدنی است. او کنار دیوار ایستاده و سعی می‌کند تا راه نجاتی پیدا کند. در ورودی کلاس از بین رفته. هیچ راه نجاتی جز پنجره که تا زمین فاصله‌ی چندین متری دارد و پایین پریدن از آن مساوی با مرگ است، وجود ندارد. جمجمه‌ای بیرون در کلاس به سیدنی خیره شده. از درون جمجمه دود و حرارت بلند می‌شود. خنده‌ای کریه و خوفناک بر دندان‌های کثیفش نقش بسته است. نزدیک می‌آید؛ کلمات مبهم و صدای خنده‌اش واضح‌تر به گوش می‌رسند. مدام می‌گوید: «در رو باز کن سیدنی.» جمجمه با دستگیره‌ی در بازی می‌کند. هدفش مشخص است، کشتن سیدنی. از زمانی که کوپر مرده و مارشال تحت تعقیب یک روح جنایت‌کار است، زندگی سیدنی به یک کابوس بی‌انتها تبدیل شده است.

سیدنی نمی‌خواهد در آن لحظه و در آن اتاق قربانی شعله‌های آتش و خوراک جمجمه‌ی خونخوار شود. یک صندلی نسوخته را از گوشه‌ی کلاس برمی‌دارد و روی آن می‌ایستد. خوشبختانه شیشه‌ی پنجره به‌سادگی شکسته و راه نجات پیدا می‌شود. سیدنی روی چهارچوب پنجره می‌رود. می‌خواهد خود را به پایین بیندازد. یک پایش را در هوا معلق می‌کند که همان موقع صدای فریاد مارشال او را به حال خودش برمی‌گرداند. کلاس آرام است. هیچ دود و آتشی وجود ندارد. خبری از جمجمه‌ی قاتل نیست و صندلی‌ها و میزها بدون حتی یک خراش، روی زمین ردیف شده‌اند. پس آنچه سیدنی دید چه بود؟ توهم؟ تخیل؟ این پرسشی است که کتاب سه گانه جاده مورفیوس 3: خونزار (The Blood: Morpheus Road Trilogy, Book 3) پاسخ آن را به شما می‌گوید. دی. جی. مک هیل (D. J. Machale) ما را به جهان وحشت می‌برد تا خود با فاجعه‌ای که در انتظار سیدنی است مواجه شویم.

مورفیوس، همان روح قاتلی که در جلد اول و دوم این سه‌گانه به دنبال راهی برای کشتن مارشال بود، حالا قوانین جهان را برهم زده است. او دیوار میان جهان زندگان و مردگان را ویران کرده است. مرز میان واقعیت و کابوس را شکسته و حالا به دنبال سیدنی، خواهر کوپر، است. آنچه سیدنی در کلاس درس دید، نه توهم بود نه تخیل؛ تنها لحظه‌ای از درهم‌آمیختگی دنیای میان زندگان و مردگان بود که به سیدنی نشان داده شد. تنها کسانی که می‌دانند این فاجعه با کمک چه کسی ختم به خیر می‌شود، مارشال و سیدنی هستند. آن‌ها باید دامون، روحی بدطینت و خبیث، را بیایند و مرز میان جهان مردگان و زندگان را از نو بسازند. کتاب سه گانه جاده مورفیوس 3: خونزار ما را در این جست‌وجو که مرگ و زندگی سیدنی به نتیجه‌ی آن وابسته است، با این دو دوست همراه می‌کند. دی. جی. مک هیل ما را با بُعد جدیدی از وحشت روبه‌رو می‌کند؛ بُعدی که اگر شما خوانندگان، مارشال و سیدنی نتوانید آن را به حالت قبل برگردانید، بشریت نابود می‌شود. امیدواریم که بتوانید در این جهان وحشت و مرگ، دوام بیاورید و موفق شوید.

کتاب سه گانه جاده مورفیوس 3: خونزار برای نوجوانان علاقه‌مند به داستان‌های ترسناک با ترجمه‌ی حسین شهرابی و مینا طالب لی در انتشارات کتابسرای تندیس منتشر شده است.

کتاب سه گانه جاده مورفیوس 3: خونزار برای چه کسانی مناسب است؟

کتاب سه گانه جاده مورفیوس 3: خونزار ما را به جهان وحشت می‌برد؛ جایی که میان مرگ و زندگی، مرزی وجود ندارد. مردگان، هوشیاری زندگان را نابود و آن‌ها را به سیاه‌چاله‌ای که راه نجاتی از آنجا وجود ندارد، دعوت می‌کنند. در این داستان که دنباله‌ای بر کتاب‌های «روشنی» و «سیاهی» سه‌گانه‌ی مورفیوس است، نمی‌دانیم آنچه پیش روی ماست، کابوس است یا واقعیت. دی. جی. مک هیل داستانی مملو از ترس را برای ما به ارمغان آورده و خوانندگان نوجوان خود را در خانه‌ی خوفناک و مملو از خون تنها می‌گذارد.

در بخشی از کتاب سه گانه جاده مورفیوس 3: خونزار می‌خوانیم

ریاگان سری به تأیید تکان داد. لب‌هایش می‌لرزید. «من زندگیِ خوبی نداشتم. شرمسارم که توی جُرم و جنایتای برنوس نقش داشتم. اگر می‌تونستم کارام رو جبران کنم، حتماً می‌کردم. ولی چون نمی‌تونم، حقّمه هر بلایی سرم بیاد. اینو قبول دارم. پذیرفته‌م. ولی توی این کابوس تا ابد گرفتار شده‌م؛ به نظرم این سرنوشت ظالمانه‌ست. سزاوارش نیستم.»

ریاگان در برابرِ کوپر به زانو افتاد و به تی‌شرتِ سیاهِ کوپر چنگ زد.
داد زد: «کمکم کن، بچه. می‌تونی نابودم کنی؟ ضعیف‌تر از اونم که برم خونزار، ولی حتی اون‌جا هم جای بهتری از این برزخه. اگر می‌تونی نابودم کن.»

کوپر ریاگان را به عقب هل داد. پیرمرد، هق‌هق‌کنان، روی زمینِ خاکی افتاد.
کوپر پرسید: «برادرت کیه؟ چی داره که می‌تونه باهاش آدما رو نجات بده؟»

ریاگان هق‌هق‌کنان گفت: «واقعاً نمی‌دونی؟»
«نه!»
«پس منم حاضر نیستم همچین حقیقتِ تلخی رو به‌ت بگم.»

کوپر از سرِ درماندگی داد زد: «نه! حق نداری!» پشتِ یقه‌ی ریاگان را گرفت و او را بلند کرد. «چرا دامون دنبالش می‌گرده؟ امکان نداره که بخواد توبه کنه از کاراش. حتماً یه دلیلِ دیگه داره.»

ریاگان به عمقِ چشم‌های کوپر خیره شد. کوپر می‌دید که این روحِ پیر چقدر زجر دیده.
پرسید: «واقعاً دنبال دامونی؟ دنبال برنوس نیستی؟»
کوپر گفت: «آره.» بعد او را به عقب هل داد.