معرفی و دانلود کتاب زمین هرگز نمی‌میرد

معرفی کتاب زمین هرگز نمی‌میرد

کتاب زمین هرگز نمی‌میرد، رمان معروف علمی و تخلیلی از جورج ر. استورات، پیرامون حوادث فاجعه‌آمیز پسارستاخیزی است.

ادبیات پسارستاخیزی زیر سبکی از ژانر علمی-تخیلی است که به طور خاص به ماجراهای پیش‌ آمده در فضای پس از فاجعه‌ای بزرگ می‌پردازد. در این زیر سبک اکثراً انسانیت نابود شده و جز اندکی از آن باقی نمانده و نجات‌ یافتگان با پی‌آمدهای فاجعه درگیرند.

نابودی انسان و آینده‌ی بشریت با یک حادثه‌ی غیرمنتظره در زمانی بسیار کوتاه، موضوع ترسناک کتاب زمین هرگز نمی‌میرد (Earth Abides) است. داستانی که می‌تواند ترسی بزرگ را در دل انسان به دنبال جاودانگی این عصر بیاندازد. این رمان یکی از بهترین رمان‌ها در تاریخ ادبیات جهان با موضوع پسارستاخیزی است.

جورج ر. استورات (George R. Stewart)، اهل آمریکا و متخصص ریشه‌یابی نام‌های جغرافیایی، رمان‌نویس و استاد زبان انگلیسی در دانشگاه برکلی کالیفرنیا بود. او بیش از همه به خاطر رمان علمی تخیلی زمین هرگز نمی‌میرد پرآوازه است؛ رمانی مابعد آخرالزمانی که نویسنده به پاس آن در سال 1951 برنده‌ی جایزه‌ی نخست ادبیات تخیلی شد. این داستان در رادیو با نام نجات به صورت نمایشنامه در آمد و الهام‌بخش استیون کینگ در رمان مقاومت شد.

آیشروود دانشمند جوان عازم کوهستانی است تا درباره‌ی گیاهان، جانوران و تغییراتی که به دست انسان در زندگی آن‌ها روی داده است تحقیق کند که ماری او را نیش می‌زند و زمین‌گیر می‌شود. او پس از استراحت و بهتر شدن به شهرکی که در نزدیکی محل اقامتش بود می‌رود؛ اما در کمال تعجب می‌بیند که در وسط روز هیچ‌کدام از اهالی سر کارهای خود نیستند و شهرک تخلیه شده است.

او با ماشینش به سمت شهر هوتسون می‌راند که در راه با جسد مردی روبه‌رو می‌شود. تصمیم به تماس با پلیس می‌گیرد اما احدی در شهر نیست. ناگهان به فکر کیوسک روزنامه‌فروشی می‌افتد، شیشه‌اش را می‌شکند و در روزنامه‌ای خبر یک بیماری کشنده را می‌خواند. بیماری ناشناسی که در سراسر ایالات متحده پخش شده و درحال نابود کردن انسان‌ها است.

فرض کنید نوعی مرض جدید می‌آمد و همه‌ی انسان‌ها را جابجا نابود می‌کرد. این مرض امکان داشت به وسیله هواپیما در عرض چند هفته به چهار گوشه عالم سرایت کند و موجب مرگ میلیون‌ها انسان و چه بسا همه‌ی افراد جهان شود. جانوران و پرندگان و مورچگان، حشرات و گیاهان، شاید زنده می‌ماندند؛ ولی در حالیکه از قید و بند انسان رها شده بودند چه اتفاقی می‌افتاد؟ و بر اندک آدمیانی که زنده می‌ماندند چه می‌گذشت؟

در بخشی از کتاب زمین هرگز نمی‌میرد می‌خوانیم:

توجه اساسی آیش به مکان‌هایی بود که در آن‌جا عدّه‌ای از افراد را دیده بودند که به روش خود آن‌ها و نه مثل کشتار دومی‌ها برای خود در جهت ساختن آینده و به صورت دسته‌ جمعی زندگی می‌کردند. دو پسر جوان به دسته‌ای برخوردند که خود را «قوم خدا» می‌نامیدند. آن‌ها به سوی آن دو سنگ انداختند و فریاد زدند: «نجس‌ها! نجس‌ها!» بدین ترتیب پسرها مطلب زیادی از ایشان دستگیرشان نشد. هنگامی که آن دو به سمت جنوب رفتند به قبیله‌ای از سرخپوستان پوئبلو برخوردند که پوست تیره داشتند و ذرت به عمل می‌آوردند و تحت فرمان یک رئیس بودند. تنها بعضی از افراد پیر آن‌جا انگلیسی صحبت می‌کردند. سرخپوست‌ها اسب داشتند و هرگز از ماشین استفاده نمی‌کردند و به شهرها قدم نمی‌گذاشتند.

بخش‌های وسیعی از جنوب کشور به زیر آب رفته بود، به این دلیل بود که پسرها به سمت شمال برگشتند. شهرهای شمالی تقریباً چیزی جز خیابان‌های سوت و کور نبودند. ‌بی‌گمان این شهر‌ها در زمستان به مکان‌های غیر قابل تحملی تبدیل می‌شدند. افراد می‌توانستند هر قسمت از آمریکا را انتخاب کنند، این بود که تغییر مکان داده بودند. آیش به یاد میلت آبرامز و آن در نیویورک افتاد. حتماً آن‌ها سال‌ها پیش از سرما و یخبندان مرده بودند.

رقص و سر و صدای بچه‌ها در اطراف آتش بالا گرفت. پسران بزرگ‌تر و خیلی از زن و بچه‌دارها هم به سایرین ملحق شدند. چارلی هم در آن بین بود، در ردیفی میان ریچارد و اِوی.

فهرست مطالب کتاب

درباره نویسنده
قبیله
1. مرگ بزرگ
2. خانه
3. سفر
4. نیویورک
5. بازگشت به خانه
6. زن
7. موش ها
8. سال کودک
9. سال‌های گذرا (1)
10. سال 21
11. آب
12. چارلی
13. اِوی
14. بیماری
15. تمدن؟
16. کتابخانه
17. تیر و کمان
18. سال‌های گذرا (2)
19. آخرین نفر از اوّلی‌ها
20. حریق
21. واگذاری چکش