معرفی و دانلود رایگان کتاب دستان کوچک خون آلود

عکس جلد کتاب دستان کوچک خون آلود
قیمت:
رایگان
۵۰٪ تخفیف اولین خرید با کد welcome

برای دانلود قانونی کتاب دستان کوچک خون آلود و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.

برای دانلود قانونی کتاب دستان کوچک خون آلود و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.

معرفی کتاب دستان کوچک خون آلود

کتاب دستان کوچک خون آلود داستانی جنایی و ترسناک به قلم محمدعلی قجه است که در ادامه‌ی رمان جذاب و پرکشش صندلی به نگارش درآمده و برای افراد زیر 16 سال توصیه نمی‌شود.

دانلد و رابرت در دومین پرونده‌شان در شهر مرسر با مورد عجیب و غیر عادی‌ای رو‌به‌رو می‌شوند؛ پرونده‌ای که تأسف‌بار و دلخراش است. آن دو بار دیگر برای حل ماجرایی مرموز، در مقابل قاتلی سرکش قرار می‌گیرند.

در بخشی از کتاب دستان کوچک خون آلود می‌خوانیم:

گزارش پزشکی قانونی خیلی زود به دست رابرت رسید. او پاکت محرمانه را باز کرد و با کنجکاوی محتوای گزارش را ازنظر گذراند.

تنها چند کلمه عجیب و غیرقابل‌باور: هیچ اثری از شکنجه، ضرب و شتم و یا کبودی حاصل از آن نه در مدت اخیر و نه در دراز مدت مشاهده نشد! پوست در تمام نقاط بدن سالم بوده و نشانی از زخم، پارگی یا بخیه وجود ندارد! استخوان‌ها سالم بوده و نشانی از ضرب‌دیدگی یا شکستگی ندارد! تنها مورد دیده‌ شده اثر خوردگی ناخن‌ها در اثر جویدگی یا تماس با وسایلی مانند سوهان است که برای بررسی دقیق‌تر نیاز به آزمایش نمونه ناخن است.

رابرت شوکه شد و بی‌درنگ شماره تماس پزشکی قانونی مرسر را گرفت و مسئول دفتر او را به دکتر پرونده وصل کرد. دکتر جاناتان گراهام پشت خط آمد و گفت: سلام رابرت عزیز، چه خبر؟

- من خوبم دکتر. اوضاع چطوره؟

- راستش معاینه رو انجام دادم. یه پسربچه نه‌ساله داریم که بدنش کاملاً سالمه. هیچ ردی از خشونت یا کتک روی بدنش نیست.

- در مورد ناخن‌هاش چی؟

- درست نمی‌شه تشخیص داد. شاید ناخن می‌جوه.

- چیز مهمی هست که بخوایم بررسی بیشتری داشته باشیم؟

دکتر فکری کرد و جواب داد: به نظرم مورد نیست و می‌شه گفت که اشتباه همسایه‌ها بوده.

رابرت با دلخوری گفت: راستش از بابت بچه خوشحال شدم ولی از بابت پدرش نه.

مشخصات کتاب الکترونیک

نام کتابکتاب دستان کوچک خون آلود
نویسنده
سال انتشار۱۳۹۹
فرمت کتابEPUB
تعداد صفحات79
زبانفارسی
موضوع کتابکتاب‌های داستان و رمان جنایی و معمایی ایرانی
قیمت نسخه الکترونیک

نقد، بررسی و نظرات کتاب دستان کوچک خون آلود

زهرا
۱۴۰۱/۰۱/۲۱
خب... نویسنده موفق شدن به خوبی احساسات مورد نظرشون رو منتقل کنن، تصور کردن اتفاقات خیلی راحت بود و شدیدا تحت تاثیر بعضی قسمت‌ها، مخصوصا انتهای کتاب قرار گرفتم. داستان موضوع متفاوتی داشت و موقع شروع کردن انتظار چنین اتفاقاتی رو نداشتم. پس از آقای قجه برای زحمتی که کشیدن ممنونم.
اما چند تا ایراد که
وجود داشت، اول عنوانی برای کتاب انتخاب کردن باعث می‌شد که انتظار قاتل بودن اون فرد رو داشته باشم و خیلی متعجب نشم.
یه جاهایی داستان بیشتر شبیه رمان‌های تخیلی بود، انقدر که با خودم فکر کردم شاید ژانر داستان اشتباه یادم مونده.
بعضی از اتفاقات هم با عقل جور در نمی‌اومدن. مثل وقتی که رابرت و دوستش به خونه‌ی قبلی لارا رفتند. خانم هاپکینز به تلفن اون خونه زنگ زد و بعد از اینکه اون دو نفر جواب دادن و گفتن خونه خالیه خانم هاپکینز پرسید: "مطمئنین آدرس رو اشتباه نرفتین؟ " اگه اشتباه رفته بودن چطوری تلفن رو جواب دادن؟!! چند مورد دیگه هم بود اما نمی‌خوام چیز زیادی از داستان رو لو بدم که غافلگیر کننده بمونه.
ماجرا در کل به خاطر متفاوت بودن موضوع غیر قابل پیش بینی بود و از لحاظ ایجاد کنجکاوی برای پیدا کردن قاتل، تاحدودی ضعیف عمل کرده بود.
شخصیت پردازی بعضی کاراکتر‌ها مثل رابرت جای کار داشت. حرفهایی که رد و بدل میشد، اگه دل به داستان می‌دادم خیلی اثرگذار بود. وقتی همون جمله رو دوباره می‌خوندم شبیه شعار و کلیشه‌ای به نظر می‌رسید. و اینکه همدیگه رو "دوست من" خطاب میکردن قشنگ بود ولی یکم غیر طبیعی بود.
در نهایت چون کتاب کم حجمی بود و فقط ٧٩ صفحه داشت برای یک بار خوندن خوبه.
بازم ممنون از نویسنده.
زینب پورکلهر
۱۴۰۱/۰۶/۰۱
به نام خدا و باسلام و درود، بر خلاف کتاب صندلی، در این کتاب آقای قجه با دقت و پختگی بیشتری موضوع داستان جنایی خود را پردازش کرده و باید به ایشان آفرین گفت، اما عنوان کتاب"دستان کوچک خون آلود"از همان ابتدا پایان را لو می‌دهد و قاتل را تا حدی معرفی می‌کند که از جذابیت داستان می‌کاهد‌. رابرت نیز به یک عنوان‌ مامور کارکشته زیاد تحت تاثیر احساسات قرار می‌گیرد وقضاوت‌های نابجا می‌کند و دست به خشونت‌های عجیب می‌زند که من اگر جای مافوق او بودم در قسمت اداری کاری به او میدادم نه در قلب عملیات. مورد دیگر اینکه بچه‌ای از بهزیستی ناپدید شود و به قتل برسد و با این توجیه که چون کس و کار ندارد کسی برایش مهم نیست بعد جنازه‌اش پیدا شود اول اینکه قابل قبول نیست و اگر واقعا چنین چیزی در دنیای واقعی اتفاق بیفتد باید اول همان خانم هاپکینز یا همان مسئول پرورشگاه محاکمه شود که بی مسئولیتش سبب قتل کودکان بیگناه میگردد، علیرغم این ایرادات و بعضی ایرادات دیگر، من با اشتیاق کتاب را خواندم و همچنین با اشتیاق منتظر کتاب بعدی آقای قجه هستم. با آرزوی موفقیت برای ایشان و همه دوستداران کتاب و کتابراه
....
۱۴۰۳/۰۵/۲۲
زیبا غمگین و درد الود نمیدانم چه چیزی برای تسکین این الام و دردها مناسبه تا کجا باید انسانیت رو زیر سوال برد واقعیت چیه تا کجا فقط خیال و تصوره مرز این دو تا کجاست؟ آه داستان تاثیر گذار بود به خوبی درش غرق شدم و باهاش همراه شدم و درش غوطه خوردم قلمش فوق العاده قوی و تاثیر گذاره احساس به میکنم نسبت داستانهای جنایی خارجی که خوانده ام ارزش بالاتری داشته آدم ها را هرگز نمیشود قضاوت کرد آدمها را هرگز نمیشود قضاوت نکرد این دو جمله متضاد و در عین حال واقعی ست فکر می کنم در ادامه یکی از کتابهای قبلی نویسنده هست که داستانش را تا حدودی به خاطر دارم کلیات ان قصه دردناک اما اسمش خاطرم نیست در نهایت همین بس که نوشتن داستانهای پر از درد آدم را تسخیر میکند و درگیر و داستانهای سرشار از خوشی یک قصه کودکانه و احمقانه برای منی که تو بچگی ازش لذتمی بردم و خیال پردازیهای شیرین میکردم کاش همونجا تو بچگیمی موندم و ارزوی بزرگ شدن نمیکردم اما حالا که فکر میکنممیبینم بچه ها حق دارن ارزوی بزرگتر بودن داشته باشند، وقتی ازدردهای دنای ادمهای بزرگ هیچ نمیدانند و دردهای دنیای خودشانبر آن ها گران است چه میتوان گفت قلبم از این همه غم به درداومد راستی پیچهایی که تو داشتان می افتاد خیلی خوب به همجوش میخوردند و اصلا عدم تناسب در آن به چشم نمی خوردممنونم ممنون از نویسنده
پونه
۱۴۰۱/۰۶/۰۴
زیبا، غمگین و درد الود، نمی‌دانم چه چیزی برای تسکین این الام و دردها مناسبه، تا کجا باید انسانیت رو زیر سوال برد، واقعیت چیه، تا کجا فقط خیال و تصوره، مرز این دو تا کجاست؟ آه، داستان تاثیر گذار بود، به خوبی درش غرق شدم و باهاش همراه شدم و درش غوطه خوردم، قلمش فوق‌العاده قوی و تاثیر گذاره، احساس به می‌کنم نسبت داستان‌های جنایی خارجی که خوانده‌ام ارزش بالاتری داشته، ادم‌ها را هرگز نمی‌شود قضاوت کرد، ادم‌ها را هرگز نمی‌شود قضاوت نکرد، این دو جمله متضاد، ودر عین حال واقعی‌ست، غکر می‌کنم در ادامه یکی از کتا‌ب‌های قبلی نویسنده هست که داستانش را تا حدودی به خاطر دارم، کلیات ان قصه دردناک، اما اسمش خاطرم نیست، در نهایت همین بس که نوشتن داستان‌های پر از درد ادم را تسخیر می‌کند و درگیر و داستان‌های سرشار از خوشی یک قصه کودکانه و احمقانه، برای منی که تو بچگی ازش لذت می‌بردم و خیال پردازی‌های شیرین می‌کردم، کاش همونجا تو بچگی می‌موندم و ارزوی بزرگ شدن نمی‌کردم، اما حالا که فکر می‌کنم می‌بینم بچه‌ها حق دارن ارزوی بزرگتر بودن داشته باشند، وقتی از دردهای دنای ادم‌های بزرگ هیچ نمی‌دانند و درد‌های دنیای خودشان بر انها گران است، چه می‌توان گفت، قلبم از این همه غم به درد اومد، راستی پیچ‌هایی که تو داشتان می‌افتاد خیلی خوب به هم جوش می‌خوردند و اصلا عدم تناسب در ان به چشم نمی‌خورد، ممنونم، ممنون از نویسنده.
و در اخر، کتابای ایشون نخونید اگه نمی‌خواین یه ادم غمزده بشید، اما اگه غمزده‌اید از کسالت ذهن و روزگار درک نشدنی و روح تون از این همه تکرار بی‌عاطفه به درد اومده، ارومتون می‌کنه.
Negar Kord
۱۴۰۰/۱۲/۲۷
عالی بود، جدا از اینکه از چیزی مثل کودک ازاری شروع شد بعدش به جاهای بزرگ تر کشیده شد مثل تصویری که انتها نداشت و تا بینهایت ادامه داشت بخاطر این فکر میکنم بی نهایته چون در انتهای داستان یکدفعه سرو کله یک باغبان پیدا شد که شریک جرم سوم بود و دیگه داستان تموم شد و نمیشد فهمید که سرنوشتش چی میشه، و که هنوزم سوالات مبهمی باقی مونده جوابشون رو نمیشد فهمید
به هرحال خیلی جالب بود
مخصوقا قسمتی که گفت: ما انسان‌ها هیچ‌وقت گناهکار به دنیا نمی‌آیم. همه پاک و ساده‌ایم. این دنیاست که ما رو تبدیل به جنایت‌کارهای بی‌رحم می‌کنه. دنیایی که هیچ‌وقت درکش نکردیم و همیشه در راه تاریک و بی‌سرانجامش گرفتار شدیم.
این حرف خیلی تاثیر گذاشت و من مدتها بهش فکر کردم و گفتم اره واقعا که همینطوره و دقیقا از اینکه مردم با اونها بدرفتاری کردن عین همین دنیای واقعیه مردم با چیزی که وا به میلشون نباشه همین کارو انجام میدن حتی اگه بی گناه باشه ولی باز هم از مرگشون خوشحال میشن مثل ویلیام که تقصیری نداشت چون بیماری بود ولی مردم از مردنش خوشحال شدن
این داستان به تنهایی مثل داستان‌های خارجی بود و حس و حال هیجانی و ترسناکو جالبی داشت، خلاصه که عالی بود
عارف محبی
۱۴۰۳/۰۷/۳۰
قسمتی از متن کتاب در قسمتی از فصل ۶ می خوانیم: دانلد لبخندی زد و زمزمه کرد: نگو که توی این شرایط عاشقش شدی. رابرت خنده ای کرد و گفت: البته که نه. فقط دارم توصیفش می کنم. خب؟ – یه دختر لاغراندام و رنگ پریده. چشم و ابرو مشکی و مرموز. هر حرفی که میزد مسخش می شدم. – رابرت ازش چی پرسیدی و اون چی گفت؟ و در مورد ویلیام پرسیدم اون گفت که حالش خوبه. خواستم ببینمش و اون ناچار شد منو ببره پیشش. ویلیام تا منو دید وحشت کرد و لارا اون رو عین یه مادر توی بغلش گرفت و نگرانش شد. احساسش به اون برام عجیب بود. انگار که واقعاً بچه خودش بود. دانلد شگفت زده شد و تا چند ثانیه ای ماتش برد. رابرت همچنان به دوردست خیره شده بود. ادامه داد: وقتی حس کرد می خوام از ویلیام پرسوجو کنم بدجور ترسید و ملتمسانه ازم خواست کاریش نداشته باشم. منم دلم نرم شد و پسرک رو رها کردم. او که گویی در خیالش بود به خود آمد و آرام زمزمه کرد: موقع خداحافظی ازم خواست تا نذارم کسی ویلیام رو اذیت کنه. وقتی خواست بره صدایش لرزید و با وحشت به دانلد نگاه کرد. نگاهش آکنده از ناباوری و بهت زدگی بود. دانلد پرسید: چی دیدی؟ – دستش باندپیچی بود. درست عین اون بچه ها توی زیرزمین. به محض اینکه فهمید زخمش رو دیدم دستش رو پشتش قایم کرد و زود ازم خداحافظی کرد و رفت. چند بار برگشت و نگاهم کرد
هدی میرزامحمدی
۱۴۰۳/۰۶/۱۳
بهش صفر میدم. نوع نوشتار خوب بود ولی این داستان چرند در و پیکر نداشت. چند نکته بگم من فیلم و کتاب جنایی زیاد میخونم. وکیل جزایی بودم و قوانین را خوب میدانم از این لحاظ برای شما مینویسم.
اول. ضد و نقیض در زمان. گفت جسر مارگارت بوی چرم میداد و خشک شده بود در صورتی که مدت زمان زیادی از مرگ او نگذشته
بود چون همسایه گفت چند مدت قبل مورفی همسرش را از خانه بیرون برده.
دوم. مورفی گفت من و مارگارت شبها کشیک می‌دادیم که مبادا ویلیام شبها به سراغ کسی برود. پس ولیام قدرت فرار و قتل را داشته
سوم. لارا از پلیس سوال کرد تکلیف ویلیام چی میشه و اونا گفتن که باید به کانون اصلاح و تربیت برود تا بزرگ بشود و بعد برای او تصمیم گیری شود. ولی بعد مرگ لارا کودک و پدرش را آزاد کردند
چهارم. مورفی شریک در قتل بود باید محاکمه میشد حتی اگر بعنوان مباشر نبود بعنوان مطلع که همکاری نکرده و مجرم و آثار آن را مخفی کرده مجرم بود. ولی آزاد شد
پنجم. چطور ممکنه کودکی که خون می‌خورد را آزاد کنند بدون درمان یا اینکه مخل مناسبی برای او مشخص کنند. مگه مسخره بازیه؟ او را رها کردند تا به شهر دیگری برود؟ این کودک با خون زنده است. و اگر نخورد اختیار از دستش در می‌رود. او را رها کردند تا قتل دیگری رخ بدهد؟ ششم. قسمت بهزیستی مبهم بود. کودک اول را لارا برده بود که مثلا خانواده دورش را ملاقات کند. وقتی کودک برنگشته او را مواخذه نکردند؟
در آن شهر همین یک بهزیستی بوده است که برادرش را برای کودک آزاری به مرکزی ببرند که خواهرش آن جا است؟
آیا نام خانوادگی آن‌ها یکی نبوده است؟ آنقدر داستان مسخره بود که اگر بخواهم آن را نقد کنم باید صد صفحه بنویسم.
مثلا میخواست خواننده را مشکوک کند؟ گربه مال آن‌ها نبود مال همسایه بود؟؟؟ وااااای
M_ir
۱۴۰۳/۰۲/۰۶
درود فراوان... درباره موضوع کتاب باید بگم ک گیرا و جذاب بود و واقعا ارزش خوندن داشت مخصوصا اخرش که انتطار ورود یه آدم جدید رو نداشتم..، و اینکه نویسنده خیلی خوب صحنه رو بیان می کرد و تصویر سازی خوبی داشته... بنظرم اگه اسم کتاب چیز دیگه ای بود برکنجکاوری و هیجان کتاب اضافه میکرد. یکی دو جا یه دیدیم ناهماهنگی که ظاهرا بقیه دوستان بهش اشاره کردن.. یکی از ایراد های وارده که بنظرم جالب نبود اینه که احساسات و ترس رابرت و دالند رو زیادی نشون میدن، به هرحال پلیسای جنایی و کاراگاها با این صحنه ها غریبه نیستن که بخوان از شدت ترس بلزرن یا توان راه رفتن نداشته باشن یا رنگشون بپره طوری که همه متوجه بشن... من احساس کردم در بیان احساس ترس دو کاراکتر اصلی داستان مقداری تلمق و تکرر جملات صورت گرفته... یه نتیجه گیری کلی بخوام بکنم کتاب خوبی بود و موضوع جذابی داشت ولی میتونست بهتر هم باشه... توصیه میکنم بخونیدش
فرزاد رضایی
۱۴۰۲/۱۲/۱۹
اول از همه ممنونم از شما آقای قجه و کتاب‌های خوب و آموزنده‌ای که در اختار ما میگزارید به کسانی که این کتاب را نخوندن توصیه میکنم که اول کتاب صندلی از این نویسنده را بخونن تا در خواندن این کتاب سردرگم نشن من از این داستان پند بزرگی گرفتم که تا عمر دارم در ذهن من حک میشه مهمترین درسی که این کتاب به و من داد این بود که هیچ انسانی گناهکار جنایتکار به این دنیا نمیاد و این دنیا است که مشکلات بزرگی را برای یک انسان بوجود می‌آورد و زمینه ساز گناه‌ها و جنایت‌های بزرگ میشه البته اگر اقوام وهمسایه‌ها در حل این مشکل به او کمک کنند باعث نابودی او نمیشود
این نویسنده ایراد‌های ریزی داشت که یکی از آن‌ها این بود که درسته لارا بچه را از یتیم خانه آورده و اون را به قتل رسونده اما چرا مسئول یتیم خانه و خانم هاپکینز پیگیر نشدن که بچه چرا یهویی غیبش زده پس اون‌ها هم مجرم به حساب میایند چون بی مسئولیتی کردند اما در این کتاب فقط لارا محاکمه و اعدام شد یک ایراد دیگر این است که خانم هاپکینز از رابرت میپرسه که آقای رابرت آیا مطمئن هستید که آدرس را اشتباه نرفتید اگه اشتباه رفتن پس چجوری جواب تلفن را دادن و بعد از اون میپرسه آیا شما آقای پلیس رابرت هستید اگه نبود پس چرا در سوال اولش اسم پلیس را برد
آناهیتا رضایی
۱۴۰۲/۱۲/۱۷
اول از همه ممنون و سپاسگزارم از نویسنده آقای قجه که این کتاب را رایگان در دسترس گذاشته است تا ما آن را بخوانیم و لذت ببریم
آقای قجه شما واقعا قلم خوبی دارید من وقتی که این کتاب را می‌خواندم فکر می‌کردم که در آن داستان هستم و مانند تماشاچی هستم که فیلم نگاه می‌کند من فکر می‌کردم که پایان شادی داشت
خواهد اما حقایق تلخ هستند و آقای قجه کتاب را طوری نوشته که فکر می‌کنم واقعی است
من دومین درسی که از کتاب‌های آقای قجه گرفتم اینه که هر انسانی گناهکار به این دنیا نیامده و این دنیا و مردمانش است که انسان را گناهکار و جنایتکار میکند
از نظر من خانواده همیشه تو خوشی و ناخوشی کنار هم هستند
وقتی خانواده‌ای از همسایه‌ها و اقوام کمک می‌خواهند و چاره‌ای جز کمک آن‌ها ندارد و آن‌ها به او کمک نمی‌کنند ناراحت میشن و ناچار میشن دست به کارهایی بزنن که دور از انسانیت هست و اینکار را ناچاراً میکنم
پس تا جایی که میتونیم به همسایه‌ها و اقوام کمک کنیم
به کسانی که این کتاب را نخوانده‌اند توصیه می‌کنم که حتما این کتاب جذاب و جنایی را بخونن‌ام حتما قبلش کتاب صندلی از این نویسنده را بخونن
محمدرضا مولاءی
۱۴۰۲/۱۱/۲۶
برای بار دوم کتاب را خواندم. انسانها در خانواده خود با تمام خوشی‌ها و ناخوشی‌ها، دارایی و نداری زندانی شدند و افرادی منتظر شکاف یا سوراخی در زندگی خانوادگی همسایه یا اقوام خود هستند تا دزدانه دیدی بزند. با مشاهدۀ مشکلی، عوض همدردی و کمک، به بزرگ نمایی و طرد آن خانواده از جامعه یا فامیل خود هستند. و نقش بعضی از پزشکان را به وضوح به تصویر کشیده که سوگندنامه خود را فراموش کرده به مریض به چشم پول نگاه می‌کنند. به خصوص در کشور ما. پزشک عمومی مشغول نوشتن نسخه‌های آنتی بیوتیک تکراری، جراح منتظر سلاخی بیمار بدبخت یا شبیه کردن افراد ناراضی از ظاهر طبیعی و خدایی خود به چهره‌ و ظاهر کارتونی. روانشناس محترم نیز با زیاد کردن حق ویزیت تنها در خدمت بچه‌ها یا خانم‌های لوس متمولین. مجریان قانون هم قول‌های مساعدت نا ممکن. نقد: مورفی ناظر وقوع جرم چگونه تبرئه شد. بچه خون آشام چگونه بدون مداوا آزاد شد. و مکرر از ترس و باختن رنگ دانلد و رابرت در صحنه نوشته بود که بی معنی است. احتیاط، هوشیاری در برخورد با هر نوع صحنه جرمی است تا آمادگی لازم را داشته باشند ولی ترس و لرز... معنی ندارد. مامور متعهد و دستکار تنها در اتفاق دنبال واقعیت است. نه سر هم کردن قضیه که موجب فرار متهم اصلی و مجازات بی کناهی باشد. نشانه افزایش جرم، کم کاری و خیانت مبارزین مربوطه به آن جرم است. (در جامعه‌ای اگر مردم هر صنفی به وظایف انسانی خود عمل کند. هیچ جرم و جنایتی واقع نخواهد شد.) شیطان آماده است تا ظلمی در حق کسی، و یا ناآگاهی و غفلتی در وظایف انسانی صورت بگیرد تا کسی متضرر مالی یا جانی شود. وارد معرکه شده و جرمی یا جنایتی صورت می‌گیرد. صداقت، درستکاری، موجب می‌شود انسان در خانه و خانواده آرامش داشته. متشکرم
Mahshad
۱۴۰۱/۰۳/۱۸
به نام خدا
رمان جذابی بود. استعداد و ویژگی نویسندگی منحصر به فرد این نویسنده را در تک تک جملات میشه درک کرد. اما‌ ای کاش به چند تا نکته توجه بیشتری میشد....
پردازش چهره شخصیت‌ها خیلی بیشتر باید صورت میگرفت.
پردازش خانوادگی شخصیت ها.... خب هر انسانی خانواده‌ای داره و باید از اونها و زندگی کم و
خصوصیشون بیش یادی میشو. اما باز نقص خیلی زیادی وارد داستان نکرد و داستان فوق العاده خوب بود.
از طرفی توصیفات به جا بودن و اینکه کمی دیر متوجه میشدم که این شخصیت در کدام صحنه هست... مثلا در اتاق بازجویی یا پشت شیشه اتاق....؟
اما باز هم این رمان یکی از رمان‌های فوق العاده بود و امیدوارم ادامه این داستان هارو باز هم در کتابراه ببینیم!
عنوان رمان عالی ✅
حتی طراحی جلد هم فوق العاده✅
با تشکر.
N.B
۱۴۰۱/۱۰/۲۳
با سلام و خسته نباشید خدمت آقای قجه عزیز. دوست دارم بابت این کتاب بسیار از شما تشکر کنم چون به شدت از خوندنش لذت بردم‌.
داستان بسیار جالب و هیجان برانگیزی داشت. جزئیات به اندازه و جریان داستان با سرعت مناسبی بود هر چند به خاطر اینکه خیلی این کتاب رو دوست دارم ترجیح می‌دادم داستانش طولانی تر یا با
جزئیات بیشتر باشه اما خب همینطوریش هم عالی بود.
راستش من نظر شمارو نمیدونم اما به نظر خودم بعضی از قسمت‌های داستان که برای ذهن خواننده قابل پیش بینی باشه بهتره و منم همین اتفاق برام افتاد. یک سری چیز هارو حدس زدم و درست از آب در اومد اما خب اتفاقات غیر منتظره هم زیاد داشت.
در آخر باید دوباره به شما خسته نباشید بگم بابت این داستان عالی.
فریبا امینی امینه
۱۳۹۹/۰۷/۰۴
باسپاس فراوان از جناب آقای قجه، نویسنده‌ی گرانقدر! به نظر بنده این کتاب نسبت به تمام کتاب‌های حضرتعالی یه سروگردن بالاتر می‌درخشید. چه از نظر موضوع و شخصیت پردازی عالی که نشان دهنده‌ی تلاش بی وقفه و پیشرفت شماس و چه ویراستاری خوب کتاب. خیلی لذت بردم و از نظر بنده با رمان‌های پلیسی خارجی تا حدودی با برابری می‌کرد. پیشنهاد می‌کنم آقای قجه این استعدادی که در ژانر جنایی دارن کتاب‌های جنایی ایرانی بنویسن که در اون صورت صددرصد مخاطب بیشتری جذب می‌کنن. با آرزوی موفقیت روزافزون برای ایشون و تشکر فراوان از دست اندرکاران سایت خوب کتابراه.
مریم بیاتی
۱۴۰۱/۰۱/۰۹
با سلام و احترام به کتابراه عزیز و گرانقدرم که با تلاشی وافر سعی در شکوفایی هر روزه عطش کتابخوانی در جامعه ایرانی دارد، بی نهایت سپاسگزارم. عرض احترام هم دارم به حضور خردمند نویسنده ارجمند، جناب آقای قجه. این داستان جنایی را خواندم و بر فضا سازی‌های آن در بعضی لحظات هولناک روایت، احسنت گفتم اما یک آنچه باعث می‌شود بعنوان خواننده به کلیت موضوع داستان، نمره عالی ندهم آنست که سوژه‌ی انتخابی از نظر اینجانب بسیار نخ نما بوده و بارها آنرا در فیلمهایی با محوریت خون آشام‌ها شاهد بودیم بنظرم بهتر بود بستره داستان در روایتی بکر و به دور از صحنه آفرینی‌های فیلم‌های جنایی خارجی جریان می‌یافت. موید باشید.
مشاهده همه نظرات 389

راهنمای مطالعه کتاب دستان کوچک خون آلود

برای دریافت کتاب دستان کوچک خون آلود و دسترسی به هزاران کتاب الکترونیک و کتاب صوتی دیگر و همچنین مطالعه معرفی کتاب‌ها و نظرات کاربران درباره کتاب‌ها لازم است اپلیکیشن کتابراه را نصب کنید.

کتاب‌ها در اپلیکیشن کتابراه با فرمت‌های epub یا pdf و یا mp3 عرضه می‌شوند.