نقد، بررسی و نظرات کتاب دستان کوچک خون آلود - محمدعلی قجه
مرتبسازی: پیشفرض
به نام خدا و باسلام و درود، بر خلاف کتاب صندلی، در این کتاب آقای قجه با دقت و پختگی بیشتری موضوع داستان جنایی خود را پردازش کرده و باید به ایشان آفرین گفت، اما عنوان کتاب"دستان کوچک خون آلود"از همان ابتدا پایان را لو میدهد و قاتل را تا حدی معرفی میکند که از جذابیت داستان میکاهد. رابرت نیز به عنوان یک مامور کارکشته زیاد تحت تاثیر احساسات قرار میگیرد وقضاوتهای نابجا میکند و دست به خشونتهای عجیب میزند که من اگر جای مافوق او بودم در قسمت اداری کاری به او میدادم نه در قلب عملیات. مورد دیگر اینکه بچهای از بهزیستی ناپدید شود و به قتل برسد و با این توجیه که چون کس و کار ندارد کسی برایش مهم نیست بعد جنازهاش پیدا شود اول اینکه قابل قبول نیست و اگر واقعا چنین چیزی در دنیای واقعی اتفاق بیفتد باید اول همان خانم هاپکینز یا همان مسئول پرورشگاه محاکمه شود که بی مسئولیتش سبب قتل کودکان بیگناه میگردد، علیرغم این ایرادات و بعضی ایرادات دیگر، من با اشتیاق کتاب را خواندم و همچنین با اشتیاق منتظر کتاب بعدی آقای قجه هستم. با آرزوی موفقیت برای ایشان و همه دوستداران کتاب و کتابراه
زیبا غمگین و درد الود نمیدانم چه چیزی برای تسکین این الام و دردها مناسبه تا کجا باید انسانیت رو زیر سوال برد واقعیت چیه تا کجا فقط خیال و تصوره مرز این دو تا کجاست؟ آه داستان تاثیر گذار بود به خوبی درش غرق شدم و باهاش همراه شدم و درش غوطه خوردم قلمش فوق العاده قوی و تاثیر گذاره احساس به میکنم نسبت داستانهای جنایی خارجی که خوانده ام ارزش بالاتری داشته آدم ها را هرگز نمیشود قضاوت کرد آدمها را هرگز نمیشود قضاوت نکرد این دو جمله متضاد و در عین حال واقعی ست فکر می کنم در ادامه یکی از کتابهای قبلی نویسنده هست که داستانش را تا حدودی به خاطر دارم کلیات ان قصه دردناک اما اسمش خاطرم نیست در نهایت همین بس که نوشتن داستانهای پر از درد آدم را تسخیر میکند و درگیر و داستانهای سرشار از خوشی یک قصه کودکانه و احمقانه برای منی که تو بچگی ازش لذتمی بردم و خیال پردازیهای شیرین میکردم کاش همونجا تو بچگیمی موندم و ارزوی بزرگ شدن نمیکردم اما حالا که فکر میکنممیبینم بچه ها حق دارن ارزوی بزرگتر بودن داشته باشند، وقتی ازدردهای دنای ادمهای بزرگ هیچ نمیدانند و دردهای دنیای خودشانبر آن ها گران است چه میتوان گفت قلبم از این همه غم به درداومد راستی پیچهایی که تو داشتان می افتاد خیلی خوب به همجوش میخوردند و اصلا عدم تناسب در آن به چشم نمی خوردممنونم ممنون از نویسنده
زیبا، غمگین و درد الود، نمیدانم چه چیزی برای تسکین این الام و دردها مناسبه، تا کجا باید انسانیت رو زیر سوال برد، واقعیت چیه، تا کجا فقط خیال و تصوره، مرز این دو تا کجاست؟ آه، داستان تاثیر گذار بود، به خوبی درش غرق شدم و باهاش همراه شدم و درش غوطه خوردم، قلمش فوقالعاده قوی و تاثیر گذاره، احساس میکنم نسبت به داستانهای جنایی خارجی که خواندهام ارزش بالاتری داشته، ادمها را هرگز نمیشود قضاوت کرد، ادمها را هرگز نمیشود قضاوت نکرد، این دو جمله متضاد، ودر عین حال واقعیست، غکر میکنم در ادامه یکی از کتابهای قبلی نویسنده هست که داستانش را تا حدودی به خاطر دارم، کلیات ان قصه دردناک، اما اسمش خاطرم نیست، در نهایت همین بس که نوشتن داستانهای پر از درد ادم را تسخیر میکند و درگیر و داستانهای سرشار از خوشی یک قصه کودکانه و احمقانه، برای منی که تو بچگی ازش لذت میبردم و خیال پردازیهای شیرین میکردم، کاش همونجا تو بچگی میموندم و ارزوی بزرگ شدن نمیکردم، اما حالا که فکر میکنم میبینم بچهها حق دارن ارزوی بزرگتر بودن داشته باشند، وقتی از دردهای دنای ادمهای بزرگ هیچ نمیدانند و دردهای دنیای خودشان بر انها گران است، چه میتوان گفت، قلبم از این همه غم به درد اومد، راستی پیچهایی که تو داشتان میافتاد خیلی خوب به هم جوش میخوردند و اصلا عدم تناسب در ان به چشم نمیخورد، ممنونم، ممنون از نویسنده.
و در اخر، کتابای ایشون نخونید اگه نمیخواین یه ادم غمزده بشید، اما اگه غمزدهاید از کسالت ذهن و روزگار درک نشدنی و روح تون از این همه تکرار بیعاطفه به درد اومده، ارومتون میکنه.
و در اخر، کتابای ایشون نخونید اگه نمیخواین یه ادم غمزده بشید، اما اگه غمزدهاید از کسالت ذهن و روزگار درک نشدنی و روح تون از این همه تکرار بیعاطفه به درد اومده، ارومتون میکنه.
عالی بود، جدا از اینکه از چیزی مثل کودک ازاری شروع شد بعدش به جاهای بزرگ تر کشیده شد مثل تصویری که انتها نداشت و تا بینهایت ادامه داشت بخاطر این فکر میکنم بی نهایته چون در انتهای داستان یکدفعه سرو کله یک باغبان پیدا شد که شریک جرم سوم بود و دیگه داستان تموم شد و نمیشد فهمید که سرنوشتش چی میشه، و هنوزم سوالات مبهمی باقی مونده که جوابشون رو نمیشد فهمید
به هرحال خیلی جالب بود
مخصوقا قسمتی که گفت: ما انسانها هیچوقت گناهکار به دنیا نمیآیم. همه پاک و سادهایم. این دنیاست که ما رو تبدیل به جنایتکارهای بیرحم میکنه. دنیایی که هیچوقت درکش نکردیم و همیشه در راه تاریک و بیسرانجامش گرفتار شدیم.
این حرف خیلی تاثیر گذاشت و من مدتها بهش فکر کردم و گفتم اره واقعا که همینطوره و دقیقا از اینکه مردم با اونها بدرفتاری کردن عین همین دنیای واقعیه مردم با چیزی که وا به میلشون نباشه همین کارو انجام میدن حتی اگه بی گناه باشه ولی باز هم از مرگشون خوشحال میشن مثل ویلیام که تقصیری نداشت چون بیماری بود ولی مردم از مردنش خوشحال شدن
این داستان به تنهایی مثل داستانهای خارجی بود و حس و حال هیجانی و ترسناکو جالبی داشت، خلاصه که عالی بود
به هرحال خیلی جالب بود
مخصوقا قسمتی که گفت: ما انسانها هیچوقت گناهکار به دنیا نمیآیم. همه پاک و سادهایم. این دنیاست که ما رو تبدیل به جنایتکارهای بیرحم میکنه. دنیایی که هیچوقت درکش نکردیم و همیشه در راه تاریک و بیسرانجامش گرفتار شدیم.
این حرف خیلی تاثیر گذاشت و من مدتها بهش فکر کردم و گفتم اره واقعا که همینطوره و دقیقا از اینکه مردم با اونها بدرفتاری کردن عین همین دنیای واقعیه مردم با چیزی که وا به میلشون نباشه همین کارو انجام میدن حتی اگه بی گناه باشه ولی باز هم از مرگشون خوشحال میشن مثل ویلیام که تقصیری نداشت چون بیماری بود ولی مردم از مردنش خوشحال شدن
این داستان به تنهایی مثل داستانهای خارجی بود و حس و حال هیجانی و ترسناکو جالبی داشت، خلاصه که عالی بود
قسمتی از متن کتاب در قسمتی از فصل ۶ می خوانیم: دانلد لبخندی زد و زمزمه کرد: نگو که توی این شرایط عاشقش شدی. رابرت خنده ای کرد و گفت: البته که نه. فقط دارم توصیفش می کنم. خب؟ – یه دختر لاغراندام و رنگ پریده. چشم و ابرو مشکی و مرموز. هر حرفی که میزد مسخش می شدم. – رابرت ازش چی پرسیدی و اون چی گفت؟ در مورد ویلیام پرسیدم و اون گفت که حالش خوبه. خواستم ببینمش و اون ناچار شد منو ببره پیشش. ویلیام تا منو دید وحشت کرد و لارا اون رو عین یه مادر توی بغلش گرفت و نگرانش شد. احساسش به اون برام عجیب بود. انگار که واقعاً بچه خودش بود. دانلد شگفت زده شد و تا چند ثانیه ای ماتش برد. رابرت همچنان به دوردست خیره شده بود. ادامه داد: وقتی حس کرد می خوام از ویلیام پرسوجو کنم بدجور ترسید و ملتمسانه ازم خواست کاریش نداشته باشم. منم دلم نرم شد و پسرک رو رها کردم. او که گویی در خیالش بود به خود آمد و آرام زمزمه کرد: موقع خداحافظی ازم خواست تا نذارم کسی ویلیام رو اذیت کنه. وقتی خواست بره صدایش لرزید و با وحشت به دانلد نگاه کرد. نگاهش آکنده از ناباوری و بهت زدگی بود. دانلد پرسید: چی دیدی؟ – دستش باندپیچی بود. درست عین اون بچه ها توی زیرزمین. به محض اینکه فهمید زخمش رو دیدم دستش رو پشتش قایم کرد و زود ازم خداحافظی کرد و رفت. چند بار برگشت و نگاهم کرد
بهش صفر میدم. نوع نوشتار خوب بود ولی این داستان چرند در و پیکر نداشت. چند نکته بگم من فیلم و کتاب جنایی زیاد میخونم. وکیل جزایی بودم و قوانین را خوب میدانم از این لحاظ برای شما مینویسم.
اول. ضد و نقیض در زمان. گفت جسر مارگارت بوی چرم میداد و خشک شده بود در صورتی که مدت زمان زیادی از مرگ او نگذشته بود چون همسایه گفت چند مدت قبل مورفی همسرش را از خانه بیرون برده.
دوم. مورفی گفت من و مارگارت شبها کشیک میدادیم که مبادا ویلیام شبها به سراغ کسی برود. پس ولیام قدرت فرار و قتل را داشته
سوم. لارا از پلیس سوال کرد تکلیف ویلیام چی میشه و اونا گفتن که باید به کانون اصلاح و تربیت برود تا بزرگ بشود و بعد برای او تصمیم گیری شود. ولی بعد مرگ لارا کودک و پدرش را آزاد کردند
چهارم. مورفی شریک در قتل بود باید محاکمه میشد حتی اگر بعنوان مباشر نبود بعنوان مطلع که همکاری نکرده و مجرم و آثار آن را مخفی کرده مجرم بود. ولی آزاد شد
پنجم. چطور ممکنه کودکی که خون میخورد را آزاد کنند بدون درمان یا اینکه مخل مناسبی برای او مشخص کنند. مگه مسخره بازیه؟ او را رها کردند تا به شهر دیگری برود؟ این کودک با خون زنده است. و اگر نخورد اختیار از دستش در میرود. او را رها کردند تا قتل دیگری رخ بدهد؟ ششم. قسمت بهزیستی مبهم بود. کودک اول را لارا برده بود که مثلا خانواده دورش را ملاقات کند. وقتی کودک برنگشته او را مواخذه نکردند؟
در آن شهر همین یک بهزیستی بوده است که برادرش را برای کودک آزاری به مرکزی ببرند که خواهرش آن جا است؟
آیا نام خانوادگی آنها یکی نبوده است؟ آنقدر داستان مسخره بود که اگر بخواهم آن را نقد کنم باید صد صفحه بنویسم.
مثلا میخواست خواننده را مشکوک کند؟ گربه مال آنها نبود مال همسایه بود؟؟؟ وااااای
اول. ضد و نقیض در زمان. گفت جسر مارگارت بوی چرم میداد و خشک شده بود در صورتی که مدت زمان زیادی از مرگ او نگذشته بود چون همسایه گفت چند مدت قبل مورفی همسرش را از خانه بیرون برده.
دوم. مورفی گفت من و مارگارت شبها کشیک میدادیم که مبادا ویلیام شبها به سراغ کسی برود. پس ولیام قدرت فرار و قتل را داشته
سوم. لارا از پلیس سوال کرد تکلیف ویلیام چی میشه و اونا گفتن که باید به کانون اصلاح و تربیت برود تا بزرگ بشود و بعد برای او تصمیم گیری شود. ولی بعد مرگ لارا کودک و پدرش را آزاد کردند
چهارم. مورفی شریک در قتل بود باید محاکمه میشد حتی اگر بعنوان مباشر نبود بعنوان مطلع که همکاری نکرده و مجرم و آثار آن را مخفی کرده مجرم بود. ولی آزاد شد
پنجم. چطور ممکنه کودکی که خون میخورد را آزاد کنند بدون درمان یا اینکه مخل مناسبی برای او مشخص کنند. مگه مسخره بازیه؟ او را رها کردند تا به شهر دیگری برود؟ این کودک با خون زنده است. و اگر نخورد اختیار از دستش در میرود. او را رها کردند تا قتل دیگری رخ بدهد؟ ششم. قسمت بهزیستی مبهم بود. کودک اول را لارا برده بود که مثلا خانواده دورش را ملاقات کند. وقتی کودک برنگشته او را مواخذه نکردند؟
در آن شهر همین یک بهزیستی بوده است که برادرش را برای کودک آزاری به مرکزی ببرند که خواهرش آن جا است؟
آیا نام خانوادگی آنها یکی نبوده است؟ آنقدر داستان مسخره بود که اگر بخواهم آن را نقد کنم باید صد صفحه بنویسم.
مثلا میخواست خواننده را مشکوک کند؟ گربه مال آنها نبود مال همسایه بود؟؟؟ وااااای
اول از همه ممنونم از شما آقای قجه و کتابهای خوب و آموزندهای که در اختار ما میگزارید به کسانی که این کتاب را نخوندن توصیه میکنم که اول کتاب صندلی از این نویسنده را بخونن تا در خواندن این کتاب سردرگم نشن من از این داستان پند بزرگی گرفتم که تا عمر دارم در ذهن من حک میشه مهمترین درسی که این کتاب به من داد این بود که هیچ انسانی گناهکار و جنایتکار به این دنیا نمیاد و این دنیا است که مشکلات بزرگی را برای یک انسان بوجود میآورد و زمینه ساز گناهها و جنایتهای بزرگ میشه البته اگر اقوام وهمسایهها در حل این مشکل به او کمک کنند باعث نابودی او نمیشود
این نویسنده ایرادهای ریزی داشت که یکی از آنها این بود که درسته لارا بچه را از یتیم خانه آورده و اون را به قتل رسونده اما چرا مسئول یتیم خانه و خانم هاپکینز پیگیر نشدن که بچه چرا یهویی غیبش زده پس اونها هم مجرم به حساب میایند چون بی مسئولیتی کردند اما در این کتاب فقط لارا محاکمه و اعدام شد یک ایراد دیگر این است که خانم هاپکینز از رابرت میپرسه که آقای رابرت آیا مطمئن هستید که آدرس را اشتباه نرفتید اگه اشتباه رفتن پس چجوری جواب تلفن را دادن و بعد از اون میپرسه آیا شما آقای پلیس رابرت هستید اگه نبود پس چرا در سوال اولش اسم پلیس را برد
این نویسنده ایرادهای ریزی داشت که یکی از آنها این بود که درسته لارا بچه را از یتیم خانه آورده و اون را به قتل رسونده اما چرا مسئول یتیم خانه و خانم هاپکینز پیگیر نشدن که بچه چرا یهویی غیبش زده پس اونها هم مجرم به حساب میایند چون بی مسئولیتی کردند اما در این کتاب فقط لارا محاکمه و اعدام شد یک ایراد دیگر این است که خانم هاپکینز از رابرت میپرسه که آقای رابرت آیا مطمئن هستید که آدرس را اشتباه نرفتید اگه اشتباه رفتن پس چجوری جواب تلفن را دادن و بعد از اون میپرسه آیا شما آقای پلیس رابرت هستید اگه نبود پس چرا در سوال اولش اسم پلیس را برد
اول از همه ممنون و سپاسگزارم از نویسنده آقای قجه که این کتاب را رایگان در دسترس گذاشته است تا ما آن را بخوانیم و لذت ببریم
آقای قجه شما واقعا قلم خوبی دارید من وقتی که این کتاب را میخواندم فکر میکردم که در آن داستان هستم و مانند تماشاچی هستم که فیلم نگاه میکند من فکر میکردم که پایان شادی خواهد داشت اما حقایق تلخ هستند و آقای قجه کتاب را طوری نوشته که فکر میکنم واقعی است
من دومین درسی که از کتابهای آقای قجه گرفتم اینه که هر انسانی گناهکار به این دنیا نیامده و این دنیا و مردمانش است که انسان را گناهکار و جنایتکار میکند
از نظر من خانواده همیشه تو خوشی و ناخوشی کنار هم هستند
وقتی خانوادهای از همسایهها و اقوام کمک میخواهند و چارهای جز کمک آنها ندارد و آنها به او کمک نمیکنند ناراحت میشن و ناچار میشن دست به کارهایی بزنن که دور از انسانیت هست و اینکار را ناچاراً میکنم
پس تا جایی که میتونیم به همسایهها و اقوام کمک کنیم
به کسانی که این کتاب را نخواندهاند توصیه میکنم که حتما این کتاب جذاب و جنایی را بخوننام حتما قبلش کتاب صندلی از این نویسنده را بخونن
آقای قجه شما واقعا قلم خوبی دارید من وقتی که این کتاب را میخواندم فکر میکردم که در آن داستان هستم و مانند تماشاچی هستم که فیلم نگاه میکند من فکر میکردم که پایان شادی خواهد داشت اما حقایق تلخ هستند و آقای قجه کتاب را طوری نوشته که فکر میکنم واقعی است
من دومین درسی که از کتابهای آقای قجه گرفتم اینه که هر انسانی گناهکار به این دنیا نیامده و این دنیا و مردمانش است که انسان را گناهکار و جنایتکار میکند
از نظر من خانواده همیشه تو خوشی و ناخوشی کنار هم هستند
وقتی خانوادهای از همسایهها و اقوام کمک میخواهند و چارهای جز کمک آنها ندارد و آنها به او کمک نمیکنند ناراحت میشن و ناچار میشن دست به کارهایی بزنن که دور از انسانیت هست و اینکار را ناچاراً میکنم
پس تا جایی که میتونیم به همسایهها و اقوام کمک کنیم
به کسانی که این کتاب را نخواندهاند توصیه میکنم که حتما این کتاب جذاب و جنایی را بخوننام حتما قبلش کتاب صندلی از این نویسنده را بخونن
برای بار دوم کتاب را خواندم. انسانها در خانواده خود با تمام خوشیها و ناخوشیها، دارایی و نداری زندانی شدند و افرادی منتظر شکاف یا سوراخی در زندگی خانوادگی همسایه یا اقوام خود هستند تا دزدانه دیدی بزند. با مشاهدۀ مشکلی، عوض همدردی و کمک، به بزرگ نمایی و طرد آن خانواده از جامعه یا فامیل خود هستند. نقش بعضی از پزشکان را به وضوح به تصویر کشیده که سوگندنامه خود را فراموش کرده و به مریض به چشم پول نگاه میکنند. به خصوص در کشور ما. پزشک عمومی مشغول نوشتن نسخههای آنتی بیوتیک تکراری، جراح منتظر سلاخی بیمار بدبخت یا شبیه کردن افراد ناراضی از ظاهر طبیعی و خدایی خود به چهره و ظاهر کارتونی. روانشناس محترم نیز با زیاد کردن حق ویزیت تنها در خدمت بچهها یا خانمهای لوس متمولین. مجریان قانون هم قولهای مساعدت نا ممکن. نقد: مورفی ناظر وقوع جرم چگونه تبرئه شد. بچه خون آشام چگونه بدون مداوا آزاد شد. و مکرر از ترس و باختن رنگ دانلد و رابرت در صحنه نوشته بود که بی معنی است. احتیاط، هوشیاری در برخورد با هر نوع صحنه جرمی است تا آمادگی لازم را داشته باشند ولی ترس و لرز... معنی ندارد. مامور متعهد و دستکار تنها در اتفاق دنبال واقعیت است. نه سر هم کردن قضیه که موجب فرار متهم اصلی و مجازات بی کناهی باشد. نشانه افزایش جرم، کم کاری و خیانت مبارزین مربوطه به آن جرم است. (در جامعهای اگر مردم هر صنفی به وظایف انسانی خود عمل کند. هیچ جرم و جنایتی واقع نخواهد شد.) شیطان آماده است تا ظلمی در حق کسی، و یا ناآگاهی و غفلتی در وظایف انسانی صورت بگیرد تا کسی متضرر مالی یا جانی شود. وارد معرکه شده و جرمی یا جنایتی صورت میگیرد. صداقت، درستکاری، موجب میشود انسان در خانه و خانواده آرامش داشته. متشکرم
درود فراوان... درباره موضوع کتاب باید بگم ک گیرا و جذاب بود و واقعا ارزش خوندن داشت مخصوصا اخرش که انتطار ورود یه آدم جدید رو نداشتم..، و اینکه نویسنده خیلی خوب صحنه رو بیان میکرد و تصویر سازی خوبی داشته... بنظرم اگه اسم کتاب چیز دیگهای بود برکنجکاوری و هیجان کتاب اضافه میکرد. یکی دو جا یه ناهماهنگی دیدیم که ظاهرا بقیه دوستان بهش اشاره کردن.. یکی از ایرادهای وارده که بنظرم جالب نبود اینه که احساسات و ترس رابرت و دالند رو زیادی نشون میدن، به هرحال پلیسای جنایی و کاراگاها با این صحنهها غریبه نیستن که بخوان از شدت ترس بلزرن یا توان راه رفتن نداشته باشن یا رنگشون بپره طوری که همه متوجه بشن... من احساس کردم در بیان احساس ترس دو کاراکتر اصلی داستان مقداری تلمق و تکرر جملات صورت گرفته... یه نتیجه گیری کلی بخوام بکنم کتاب خوبی بود و موضوع جذابی داشت ولی میتونست بهتر هم باشه...
به نام خدا
رمان جذابی بود. استعداد و ویژگی نویسندگی منحصر به فرد این نویسنده را در تک تک جملات میشه درک کرد. اما ای کاش به چند تا نکته توجه بیشتری میشد....
پردازش چهره شخصیتها خیلی بیشتر باید صورت میگرفت.
پردازش خانوادگی شخصیت ها.... خب هر انسانی خانوادهای داره و باید از اونها و زندگی خصوصیشون کم و بیش یادی میشو. اما باز نقص خیلی زیادی وارد داستان نکرد و داستان فوق العاده خوب بود.
از طرفی توصیفات به جا بودن و اینکه کمی دیر متوجه میشدم که این شخصیت در کدام صحنه هست... مثلا در اتاق بازجویی یا پشت شیشه اتاق....؟
اما باز هم این رمان یکی از رمانهای فوق العاده بود و امیدوارم ادامه این داستان هارو باز هم در کتابراه ببینیم!
عنوان رمان عالی ✅
حتی طراحی جلد هم فوق العاده✅
با تشکر.
رمان جذابی بود. استعداد و ویژگی نویسندگی منحصر به فرد این نویسنده را در تک تک جملات میشه درک کرد. اما ای کاش به چند تا نکته توجه بیشتری میشد....
پردازش چهره شخصیتها خیلی بیشتر باید صورت میگرفت.
پردازش خانوادگی شخصیت ها.... خب هر انسانی خانوادهای داره و باید از اونها و زندگی خصوصیشون کم و بیش یادی میشو. اما باز نقص خیلی زیادی وارد داستان نکرد و داستان فوق العاده خوب بود.
از طرفی توصیفات به جا بودن و اینکه کمی دیر متوجه میشدم که این شخصیت در کدام صحنه هست... مثلا در اتاق بازجویی یا پشت شیشه اتاق....؟
اما باز هم این رمان یکی از رمانهای فوق العاده بود و امیدوارم ادامه این داستان هارو باز هم در کتابراه ببینیم!
عنوان رمان عالی ✅
حتی طراحی جلد هم فوق العاده✅
با تشکر.
با سلام و خسته نباشید خدمت آقای قجه عزیز. دوست دارم بابت این کتاب بسیار از شما تشکر کنم چون به شدت از خوندنش لذت بردم.
داستان بسیار جالب و هیجان برانگیزی داشت. جزئیات به اندازه و جریان داستان با سرعت مناسبی بود هر چند به خاطر اینکه خیلی این کتاب رو دوست دارم ترجیح میدادم داستانش طولانی تر یا با جزئیات بیشتر باشه اما خب همینطوریش هم عالی بود.
راستش من نظر شمارو نمیدونم اما به نظر خودم بعضی از قسمتهای داستان که برای ذهن خواننده قابل پیش بینی باشه بهتره و منم همین اتفاق برام افتاد. یک سری چیز هارو حدس زدم و درست از آب در اومد اما خب اتفاقات غیر منتظره هم زیاد داشت.
در آخر باید دوباره به شما خسته نباشید بگم بابت این داستان عالی.
داستان بسیار جالب و هیجان برانگیزی داشت. جزئیات به اندازه و جریان داستان با سرعت مناسبی بود هر چند به خاطر اینکه خیلی این کتاب رو دوست دارم ترجیح میدادم داستانش طولانی تر یا با جزئیات بیشتر باشه اما خب همینطوریش هم عالی بود.
راستش من نظر شمارو نمیدونم اما به نظر خودم بعضی از قسمتهای داستان که برای ذهن خواننده قابل پیش بینی باشه بهتره و منم همین اتفاق برام افتاد. یک سری چیز هارو حدس زدم و درست از آب در اومد اما خب اتفاقات غیر منتظره هم زیاد داشت.
در آخر باید دوباره به شما خسته نباشید بگم بابت این داستان عالی.
باسپاس فراوان از جناب آقای قجه، نویسندهی گرانقدر! به نظر بنده این کتاب نسبت به تمام کتابهای حضرتعالی یه سروگردن بالاتر میدرخشید. چه از نظر موضوع و شخصیت پردازی عالی که نشان دهندهی تلاش بی وقفه و پیشرفت شماس و چه ویراستاری خوب کتاب. خیلی لذت بردم و از نظر بنده با رمانهای پلیسی خارجی تا حدودی برابری میکرد. پیشنهاد میکنم آقای قجه با این استعدادی که در ژانر جنایی دارن کتابهای جنایی ایرانی بنویسن که در اون صورت صددرصد مخاطب بیشتری جذب میکنن. با آرزوی موفقیت روزافزون برای ایشون و تشکر فراوان از دست اندرکاران سایت خوب کتابراه.
با سلام و احترام به کتابراه عزیز و گرانقدرم که با تلاشی وافر سعی در شکوفایی هر روزه عطش کتابخوانی در جامعه ایرانی دارد، بی نهایت سپاسگزارم. عرض احترام هم دارم به حضور خردمند نویسنده ارجمند، جناب آقای قجه. این داستان جنایی را خواندم و بر فضا سازیهای آن در بعضی لحظات هولناک روایت، احسنت گفتم اما آنچه باعث میشود بعنوان یک خواننده به کلیت موضوع داستان، نمره عالی ندهم آنست که سوژهی انتخابی از نظر اینجانب بسیار نخ نما بوده و بارها آنرا در فیلمهایی با محوریت خون آشامها شاهد بودیم بنظرم بهتر بود بستره داستان در روایتی بکر و به دور از صحنه آفرینیهای فیلمهای جنایی خارجی جریان مییافت. موید باشید.
سلام، داستان فوق العادهای بود. بسیار متشکرم.
اول از همه فک میکنمای کاش ماجرای باغبانی که در آخر اومد یا ادامه داشت یا نمیومد.
در ادامه، اگر این داستان واقعی هست بنظرم اگر همون اول ویلیام رو از بین میبردن بهتر بود تا اینکه این همه اتفاقات ناگواری رخ بده.
و همچنین همونطور که گفته شده اون کودکانی که قربانی شدن کسی رو نداشتن و بدو تولد به بهزیستی سپرده شدند پس بر میگرده به پدرومادرشون که مقصر هستند و اگر شرایط نگهداری فرزند نداشتن نباید این کارو میکردن چون در کمترین سن کودکان به پرورشگاه منتقل شدند. تمام نظرات من نسبت به داستان واقعی این ماجرا بود (اگر واقعی بود). یا حق.
اول از همه فک میکنمای کاش ماجرای باغبانی که در آخر اومد یا ادامه داشت یا نمیومد.
در ادامه، اگر این داستان واقعی هست بنظرم اگر همون اول ویلیام رو از بین میبردن بهتر بود تا اینکه این همه اتفاقات ناگواری رخ بده.
و همچنین همونطور که گفته شده اون کودکانی که قربانی شدن کسی رو نداشتن و بدو تولد به بهزیستی سپرده شدند پس بر میگرده به پدرومادرشون که مقصر هستند و اگر شرایط نگهداری فرزند نداشتن نباید این کارو میکردن چون در کمترین سن کودکان به پرورشگاه منتقل شدند. تمام نظرات من نسبت به داستان واقعی این ماجرا بود (اگر واقعی بود). یا حق.
خیلی ممنونم از نویسنده توانمند و موفق اقای قجه این کتاب هم مانند کتاب صندلی بسیار جذاب و خواندنی بود توصیفهای دقیق و قابل تصور شما از مکانها و اتفاقات بسیار فوقالعاده بود قلم شما را بسیار تحسین میکنم این کتاب در عین حال ک کتابی پلیسی ماجراجویانه غیر قابل پیشبینی بود ک ب یکی از مشکلات جامعه هم پرداخته بود ک ما انسانها بدون درک یکدیگر و و فکر کردن تنها ب خود کمک هایمان را از دیگران دریغ میکنیم شخصیتهای داستان هرکدان ب نحوی در عذاب بودند در تمام. کتاب تا اخرین صفحه هم حس کنجکاوی من حفظ شد ک از قلم خوب نویسنده بود بسیار لذت بردم و ب شما توصیه میکنم حتما این کتاب رو بخونین
اینم پیام خوبی داشت که به خودمون بیایم. اینکه ما ممکنه نادانسته چه جنایتها در حق هم نوع خودمون بکنیم
داستان اما ضعیف بود. اولا گیریم اون پسر نیاز به خون داشت و خانوادهاش نمیتونستن دست از پسرشون بکشن. اما مگه خون انسان با مثلا گوسفند چه فرقی میکنه؟ خون حیوانات میدادن.
انسان بالغ چهارپنج لیتر خون داره. اینطور بگم مرگ مادرش توسط بچه اصلا جور در نمیومد
ضمنا رگ و پی هم خیلی بافت محکی دارن. با یه گاز بچه اونم مچ دست طرف نمیمیره
و اینکه هربار بچه مچ دست گاز میگرفت....
در کل از این ایرادها زیاد داشت که میزد تو ذوق
داستان اما ضعیف بود. اولا گیریم اون پسر نیاز به خون داشت و خانوادهاش نمیتونستن دست از پسرشون بکشن. اما مگه خون انسان با مثلا گوسفند چه فرقی میکنه؟ خون حیوانات میدادن.
انسان بالغ چهارپنج لیتر خون داره. اینطور بگم مرگ مادرش توسط بچه اصلا جور در نمیومد
ضمنا رگ و پی هم خیلی بافت محکی دارن. با یه گاز بچه اونم مچ دست طرف نمیمیره
و اینکه هربار بچه مچ دست گاز میگرفت....
در کل از این ایرادها زیاد داشت که میزد تو ذوق
تشکر میکنم از نویسنده محترم بابت این کتاب من واقعا تحت تاثیر کتاب قبلیشون صندلی و این یکی قرار گرفتم
در کنار این خوبیها ایراداتی هم داشت که گفتن یا نگفتنش لرزش کتاب رو پایین نمیاره یکی اینکه بعضی از صحنه هاش خیالاتی بود و توی عقل نمیگنجید یا مثلا یه قسمتی یود که رابرت و همکارش توی خونه اول لارا بودن و وقتی کسی که آدرس رو به اونا داده بود زنگ میزنه و میفهمه که خونه خالیه میگه آیا آدرس رد درست رفتین! خب اگه اشتباه رفته بودن که الان شاون زنگ میزد رابرت جواب نمیداد!!!!!
ولی در کل خوشم اومد
پیشنهاد میکنم بخونیدش!
در کنار این خوبیها ایراداتی هم داشت که گفتن یا نگفتنش لرزش کتاب رو پایین نمیاره یکی اینکه بعضی از صحنه هاش خیالاتی بود و توی عقل نمیگنجید یا مثلا یه قسمتی یود که رابرت و همکارش توی خونه اول لارا بودن و وقتی کسی که آدرس رو به اونا داده بود زنگ میزنه و میفهمه که خونه خالیه میگه آیا آدرس رد درست رفتین! خب اگه اشتباه رفته بودن که الان شاون زنگ میزد رابرت جواب نمیداد!!!!!
ولی در کل خوشم اومد
پیشنهاد میکنم بخونیدش!
سلام و خسته نباشید. داستان رو دوست داشتم. بیشتر تا اینکه ترسناک به نظر برسه اموزنده بود، اما کنار تمام خوبی هایش ایراد هوایی هم داشت.
بعضی جاهای فیلم نویسنده اشتباهاتی کرده بود که نمیگم تا داستان لو بره.
یکم داستان از منطق دور بود ولی باز خوب بود.
اخر داستان نیمه تموم موند و میتونست ادامه پیدا کنه.
بعضی قسمتها نویسنده نتونست خوب بفهمونه که با کدوم شخصیت کار داره.
توی ایمیلی که دانلد برای رابرت نوشته بود بهتر بود لحن دانلد با راوی داستان فرق کنه و......
ولی باز به نظر داستان خوبی بود و ارزش خوندن داشت:)
بعضی جاهای فیلم نویسنده اشتباهاتی کرده بود که نمیگم تا داستان لو بره.
یکم داستان از منطق دور بود ولی باز خوب بود.
اخر داستان نیمه تموم موند و میتونست ادامه پیدا کنه.
بعضی قسمتها نویسنده نتونست خوب بفهمونه که با کدوم شخصیت کار داره.
توی ایمیلی که دانلد برای رابرت نوشته بود بهتر بود لحن دانلد با راوی داستان فرق کنه و......
ولی باز به نظر داستان خوبی بود و ارزش خوندن داشت:)
وقتتون بخیر
کتاب زیبایی بود که روابط بین انسانها از دوست داشتن تا بی توجهی به اطرافیان را در برداشت و همچنین ردپاها و اثرات این اعمال و رفتار را نیز به نحوهی خود نشان داده بود
نویسنده نیز با تخصص کتاب را نگاشته بودند به طوریکه صحنههای غم انگیز داستان خواننده را متاثر میساخت با اینکه خواننده میدانست این یک داستان است و شاید واقعیت نداشته باشد.
ریتم داستان نیز برای بنده جذابیت خاص خودش را داشت و جالب اینکه در هنگامی که گمان میکردی به پایان رسیده است داستان ادامه مییافت.
با تشکر از نویسنده 🙏🙏🙏
کتاب زیبایی بود که روابط بین انسانها از دوست داشتن تا بی توجهی به اطرافیان را در برداشت و همچنین ردپاها و اثرات این اعمال و رفتار را نیز به نحوهی خود نشان داده بود
نویسنده نیز با تخصص کتاب را نگاشته بودند به طوریکه صحنههای غم انگیز داستان خواننده را متاثر میساخت با اینکه خواننده میدانست این یک داستان است و شاید واقعیت نداشته باشد.
ریتم داستان نیز برای بنده جذابیت خاص خودش را داشت و جالب اینکه در هنگامی که گمان میکردی به پایان رسیده است داستان ادامه مییافت.
با تشکر از نویسنده 🙏🙏🙏
اول باید به نویسنده تبریک گفت گرچه داستان تخیلی است ولی ایشان توانسته بود صحنههای دلهره آور و مکانهای مخوف را بخوبی ترسیم کند که گاهی ترس تا مغز استخوان نفوذ میکرد بحث درباره این داستان بسیار زیاد است و در این جا بدر ازا میکشد نقاط مثبت داشت ضمن اینکه ضعف هم داشت اینجور داستانها در خوانش اول تاثیر زیادی دارد ولی وقتی موضوع روشن شد کشش و تاثیر خود را ازدست میده ولی اول خواننده را بدنبال خود میکشد و این حسن داستان است و در پایان ناگهان همه چی معلوم میشود و مجهولات زیادی برجا میگذارد.
کتاب زیبا جالبی بود
من خیلی خوشم اومد این نویسنده کتابهای خیلی زیبایی نوشتن و این جز بهترین کتابهایی بود که از اثار ایشون خوندم
تخیلی غم انگیز و جنایی بود و همین باعث میشد که بیشتر جذب کتاب بشی واقعا عالی بود من خوشم اومد 😊
و از شما نویسنده عزیز بخاطر این کتاب خیلی ممنونم که این کتاب را به صورت رایگان در اختیار ماگذاشتین و همینطور از کتابراه
این کتاب زیبا جذاب رو پیشنهاد میکنمم به علاقه مندان این نو سبک از داستان ها
😊🌹 ارزوی موفیقتم میکنم برای نویسنده عزیز
من خیلی خوشم اومد این نویسنده کتابهای خیلی زیبایی نوشتن و این جز بهترین کتابهایی بود که از اثار ایشون خوندم
تخیلی غم انگیز و جنایی بود و همین باعث میشد که بیشتر جذب کتاب بشی واقعا عالی بود من خوشم اومد 😊
و از شما نویسنده عزیز بخاطر این کتاب خیلی ممنونم که این کتاب را به صورت رایگان در اختیار ماگذاشتین و همینطور از کتابراه
این کتاب زیبا جذاب رو پیشنهاد میکنمم به علاقه مندان این نو سبک از داستان ها
😊🌹 ارزوی موفیقتم میکنم برای نویسنده عزیز
نسبت به اثرهای دیگه نویسنده، این بهتر از همه شون بود. اما ایراداتی داشت. کاری به خون خواری پسره ندارم. داستان از تخیل بهره برده بود. اما قسمتهایی که رابرت خودشو به عدم درک مطلب میزد، و فرانک چیزی از موضوع بهش نمیگفت تا زمان بازجویی دختره، ایراد داشت. رابرت باید خیلی واضح از اتفاقات و صحبتهای شخصیتها متوجه قضیه باید میشد. این که خودشو به خنگی زده بود سطح داستان رو پایین آورده بود. و همه کشفیات در مورد حقایق به دست فرانک صورت گرفته بود. این هم موضوعی هست که جای بحث داره
سلام ب همگی کتاب خیلی خیلی خوبی بود گاهی ما انسانها ب خاطر اینکه عزیزترین کسامون رو از دست ندیم مجبوریم ک آدمای بی گناهو قربانی کنیم خیلی سخته ک عزیزترین کست جلو چشمات جون بده و نتونی کاری کنی این کتاب کتاب خیلی خوبی بود و ادمو تحت تاثیر قرار میده تمام قسمتها و صفحهها باجزئیات کاملی نوشته شده بود و کاملا داستانو جذاب کرده بود توی این دنیا ب نظر من تنها کسی، ک کتابهای جنایی رو خوب و کامل و عالی مینویسه آقای قجه هست ممنون از ایشون و کتاب عالی شون:)
کتاب خوب و پخته ای بود. موضوع جدیدی داشت و از آقای قجه خیلی ممنون که اینقدر پخته داستان می نویسند. ابتدا از موضوع کودک آزاری و در انتها به یه نهایتی میرسن که قابل تصور نیست. اما اسم کتاب تا حدودی انتهای کتاب رو لو میده. البته در مورد همسایه های مورفی و پزشکانی که حاضر نشدن بهش کمک کنن همه ی این افراد در قتل ها شریک بودن. که اگر همون اول دست یاری میدادن نهایت داستان این نمی شد و جای بسی تاسف که این واقعیت جامعه هستش. ممنون از کتابراه.
ay. h
با شکوه و زیبا برای ذهنهایی که درکی از پیچیدگی ندارند ولی اگر حق مطلب را برسانیم آنچنان شگفت کننده نیست اگر یک رمان جنایی را در نظر بگیریم.
و قانونی وجود ندارد که بگوید هر پایان غمگین تاثیر گذار خواهد بود, با توجه به غم و اندوه موجود در زندگی اهالی این سرزمین, کتابها باید جایی باشند که از این بی نهایتی غم بر آنها پناه ببریم و حداقل با خواندن آنها لحظهی خوشی را رمق بزنیم.
ممنون از جوهر قلمتان که هر چند اندک بود ولی دلپذیر.
با شکوه و زیبا برای ذهنهایی که درکی از پیچیدگی ندارند ولی اگر حق مطلب را برسانیم آنچنان شگفت کننده نیست اگر یک رمان جنایی را در نظر بگیریم.
و قانونی وجود ندارد که بگوید هر پایان غمگین تاثیر گذار خواهد بود, با توجه به غم و اندوه موجود در زندگی اهالی این سرزمین, کتابها باید جایی باشند که از این بی نهایتی غم بر آنها پناه ببریم و حداقل با خواندن آنها لحظهی خوشی را رمق بزنیم.
ممنون از جوهر قلمتان که هر چند اندک بود ولی دلپذیر.
خیلی عالی بود، مثل کتاب قبلی که خواندم نویسنده، صندلی. و اینکه خیلی برام چرت میاد اونایی میگن تخیلیه؛ اگه دنبال واقعیت میکردیم چرا نمیرین کتابهای زندگیهای واقعی رو میخوانیم؛ به جای رمان بدین هزار نوع کتاب وجود دا اره اونا رو بخونین، اقتصادی مذهبی، سلامتی، کلاسیک.... چه نظرهای این کتاب باشه چه نظرهای کتابهایی که قبلا خوندم خیلی حرف چرت و تو خالی هستی که"تخیلاتیه😂😂"
پس سیندرلا، سفید برفی..... فیلمهای هالیودی...... بدن نگا نکنین چون تخیلاتیه
پس سیندرلا، سفید برفی..... فیلمهای هالیودی...... بدن نگا نکنین چون تخیلاتیه
اولش فکر کردم که چرا خوندن این کتاب رو شروع کردم وقتی از اولش چیزی معلومنیست و ربطی به داستان نداره ولی وقتی کم کمبه وسط کتاب رسیدم متوجه شدم بسیار هم جالب و هیجان انگیزه طوری شده بود که من صبح تا شب چشمام به این کتاب بود. تا اخر خوندم ولی جالبیش اینجا بود که اخرش ترسناک شد مخصوصا اونجا که خواهرش میدونست داداشش خوناشام و ازش هر جور شده نگه داری میکرد: / در کل کتاب جالبی بود من از کتابهای هیجان انگیز خوشم میاد.
کتاب با ریتم عادیای شروع میشه ولی کم کم معماهایی که در داستان بوجود میاد باعث میشه هم سردرگم و هم هیجان زده بشین برای خوندنش. داستان فوق العاده غمباره و به کسایی که افسردگی دارن اصلا توصیه نمیشه! چون هیچ نشانی از طنز حتی با یه کلمه وجود نداره.
⚠️خطر اسپویل⚠️
انتهای داستان یکمی برام عجیب بود گرچه حدس زده بودم که کار کیه اما چون تخیلی بنظر میومد اعتنا نکردم ولی ظاهرا همچین بیماریای وجود داره و نوعی سندرومه.
⚠️خطر اسپویل⚠️
انتهای داستان یکمی برام عجیب بود گرچه حدس زده بودم که کار کیه اما چون تخیلی بنظر میومد اعتنا نکردم ولی ظاهرا همچین بیماریای وجود داره و نوعی سندرومه.
اینکه نمیشد آخرش رو حدس زد دوست داشتم، ولی چند تا نکته رو میخواستم خدمت نویسنده بگم و اون اینکه اصلا همچین بیماری وجود داره؟ و اگر وجود داره خیلی راحت میتونستن با سازمان انتقال خون جریان رو بگن و خون بگیرن دیگه کشتن آدمی هم در کار نبود. از طرفی کودک دومی که از پرورشگاه آورده شده بود، طبق گفتهی خود نویسنده، تعدادی از افراد دیدنش که با لارا بیرون رفته، پس حتما باید کنجکاو میشدن و علت نیومدنش رو از لارا میپرسیدن!!!!
کتاب خوبی بود ولی چند تا ایراد داشت اول اینکه چرا به بچه خون حیوان نمیدادن حتما باید خون انسان میبود اگه نه باید توکتاب علتش توضیح داده میشد دوم چرا گروه تجسس همون اول متوجه جای دندان شد ولی نفهمید متعلق به یه بچه است سوما تو داستان گفته شده ویلیام باید هر هفته خون میخورد ولی فقط ٥-٦تو کل داستان اینکارو کرده بود وچندتا ایراد دیگه که دوستان به ان اشاره کردن وای روند داستان وتصویر سازی عالی بود
خب باید بگم که اگر واقعا کمتر از شونزده سال سن دارید سعی نکنید کتاب رو بخونید. در عین جذابیت، ناراحت کننده ست و بعضاً دل آدم رو سخت به درد می آره. و گاها ترسی به دل آدم میندازه که شب تا صبح رو نمیشه خوابید. داشتان های پلیسی و جنایی بینهایت جذاب هستند و بنظرم این یکی از بهترین اثر هاست. در عین اینکه کتاب بلند و وقت گیر نیست، داستان به زیبایی و کاملی تمام نوشته شده.
من عاشق رمانهای جنایی و پلیسی و معماییام. این رمان شروع واقعن جذابی داشت. حتی یه ثانیم از خوندنش خسته نشدم. تا جایی که رسید به اونجایی ک مشخص شد قاتلی در واقع وجود نداشته. من منتظر یه پایان هیجان انگیز تر بودم تا یه ویلیام خون آشام! این قسمتش یکم تخیلی اومد به نظرم. نمیدونم شایدم واقن یه همچین بیماریای وجود داره. ولی کاش یه پایان دیگه داشت. اینجوری جالب تر میشد 😉
نویسنده قلم خیلی خوبی داشت و خوب میتونست اون وقایع و اتفاق هارو برای خواننده به تصویر بکشه... و جدای از اینها اون حس و تأثیری بود که روی روح و روان آدم میزاشت! هم داستانی غم انگیز و وحشتناک، هم اینکه میفهمی با رفتار و گفتارت چه اثری برای دیگران داری... من بشخصه روحیهای شکننده دارم و خوندن این کتاب رو برای افرادی همانند خودم زیاد توصیه نمیکنم!...
خداقوت و خسته نباشید خدمت نویسنده محترمداستان پر از رمز و راز بود و نمیشد اتفاقات رو حدس زد و عالی پیش میبرند داستان رو. خیلی راحت خواننده میتونست تصور بکنه همه چی رو به واسطه قلم خوبشون به نظرم بعضی جاها بیش از حد اغراق شده بود. مخصوصا حسهای رابرت. طبیعتاً مأموری که به تازگی پرونده مشابه رو حل کرده آنقدر راحت تعجب، حیرت، ترس و... به این میزان نداره
رمان بسیار عالی و زیبا بود و قابل تصور ولی اینکه آخر اینطور تموم شد برام قابل درک نیست ک چرا نویسنده شخص سومی هم وارد داستان میکنه و ب جایه اینکه اثبات کنه اون گناهکاره و اون خانواده بخواطر بی رحمی مردم و اون شخص کارشون به اینجا کشیده شده و باعث بانی مرگشونن یهو با چند جلمه داستان رو ب پایان رسوندن خب ب هر حال کار بسیار جالبی از خودشون ب جای گذاشتن
با سلام خدمت همه دوستان
اول که داستان ویلیام به نظر میرسه برگرفته از داستان خون آشامها باشه که حداقل یه مرتبه فیلم یا کتابهای اینچنینی بحونیم بقیه داستان به راحتی قابل حدس زدن است داستان محتوی خیلی خاصی نداشت نسبت به تعریفهای دوستانی که نظر داده بودن گفتم داستانهایی باژانر جنایی به نظر من باید خیلی خیلی عمیقتر وغیر قابل حدس زدن باشه ممنونم
اول که داستان ویلیام به نظر میرسه برگرفته از داستان خون آشامها باشه که حداقل یه مرتبه فیلم یا کتابهای اینچنینی بحونیم بقیه داستان به راحتی قابل حدس زدن است داستان محتوی خیلی خاصی نداشت نسبت به تعریفهای دوستانی که نظر داده بودن گفتم داستانهایی باژانر جنایی به نظر من باید خیلی خیلی عمیقتر وغیر قابل حدس زدن باشه ممنونم
من نظر متوسط رو میدم چون داستان واقعا متوسط بود به نظر منی که خیلی از داستانها و کتابهای این ژانر جنایی خارجی رو مثل آگاتاکریستی رو خوندم داستان قلم متوسطی داشت هرچند صحنه جرم رو خوب توصیف کرده بود ولی بعضی جاها ناقص بود و متوجه شدم داستان یه مجموعه دنباله داره برا همینم پایان بازی داشت و نمیدونم فکر میکنم چون دنباله دار بوده نتونستم کارکترا رو درک کنم
آقای قجه خدا به عقلت توانی بده که انشاالله بتونی همانند لغمان حکیم تعمل و تفکر کنی و مثل پیامبران و امامان تفکر کنی
اگر پدر مادرت زنده هستن خدا حفظشون کنه
اگرم فوت شدن نو به قبرشون بباره
من که حال کردم با این رمان دوس داشتم که صوتی باشه و یا اینکه فیلمی در این باره ساخته بشه
اگه میشد فیلمی ساخته بشه که عالی میشد
به هر حال ممنونم ازت👍❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
اگر پدر مادرت زنده هستن خدا حفظشون کنه
اگرم فوت شدن نو به قبرشون بباره
من که حال کردم با این رمان دوس داشتم که صوتی باشه و یا اینکه فیلمی در این باره ساخته بشه
اگه میشد فیلمی ساخته بشه که عالی میشد
به هر حال ممنونم ازت👍❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
داستان جالبی داشت ولی نویسنده یا نباید دربارهی پرونده قبلی چیزی میگفت یا اگه میگفت دربارش توضیح میداد. باعث میشه سوالی تو ذهن خواننده ایجاد بشه که بهش هیچ پاسخی داده نمیشه. میشد روی این بخش داستان بیشتر کار بشه و جای ریزه کاری داشت. اما در کل داستان جالبی داشت نویسنده احساسات رو خوب بیان کرده بود و روی من تاثیر گذاشت.
داستان بدی نبود ولی راحت میشد قاتل رو حدس زد و خیلی جاها کلیشهای و اشتباه بود. مثل اونجایی که بچههای بهزیستی غیب میشدن و هیشکی پیگیر نبود. یا اینکه مورفی شاهد قتل بود ولی به راحتی آزاد شد. یا اینکه رابرت به عنوان مامور این پرونده، خیلی غیرمنطقی و تحت تاثیر احساسات رفتار میکرد.
و چندتا چیز دیگه... در کل متوسط بود
و چندتا چیز دیگه... در کل متوسط بود
با توجه به کتاب قبلی نویسنده (صندلی) این کتاب بهتری بود اما باز هم همان زیاده گویی حصله سر بر در آخر کتاب باعث شد صفحات پایانی کتاب را با نگاهی گذرا بخوانم تا فقط به پایان برسم و اصلا خوشایند نیست در کتابی جنایی به جای منتظر ماندن حل معما توسط شخصیت داستان همه چیز را از قبل بدانی و منتظر باشی شخصیتهای داستان هم متوجه موضوع شوند
جالب بود مخصوصا که آخرش سر و کله مظنون جدیدی پیدا میشه اما بدون هیچ مدرکی...
اما اینکه قاتل رو براحتی میشه حدس زد زیاد جالب نبود البته برای من، سلیقهها متفاوته اما بنظر من خواننده تا دقه ۹۰ نباید قادر به تشخیص قاتل و انگیزه قتل باشه تا با جذابیت بیشتری داستان رو دنبال کنه و همیشه یه چیز جدید و غافلگیر کننده سر راهش سبز بشه
اما اینکه قاتل رو براحتی میشه حدس زد زیاد جالب نبود البته برای من، سلیقهها متفاوته اما بنظر من خواننده تا دقه ۹۰ نباید قادر به تشخیص قاتل و انگیزه قتل باشه تا با جذابیت بیشتری داستان رو دنبال کنه و همیشه یه چیز جدید و غافلگیر کننده سر راهش سبز بشه
کتاب خوبی بود، به روابط بین انسانها و اینکه چقدر تصمیمات و افکار و اعمال ما رو زندگی هم و زندگی دیگران تاثیر داره رو نشون میده.
اما در مورد ماجرای باغبان که در نهایت اومده بود و ناقص گذاشته شده بود کاش نمیومد یا کاش حداقل ادامه پیدا میکرد.
این چنین کتاب جنایی و پلیسی قوی از نویسندههای ایرانی باعث خوشحالی و قوت قلبه.
ممنون از کتابراه
اما در مورد ماجرای باغبان که در نهایت اومده بود و ناقص گذاشته شده بود کاش نمیومد یا کاش حداقل ادامه پیدا میکرد.
این چنین کتاب جنایی و پلیسی قوی از نویسندههای ایرانی باعث خوشحالی و قوت قلبه.
ممنون از کتابراه
بسیارممنون از کتابراه به خاطر زحمات بی دریغ که در راه اعتلای فرهنگ جامعه متحمل میشن و کتابهای بسیار زیبا و مفیدی را بصورت رایگان در اختیار علاقمندان قرار میدم.
همچنین تشکر میکنم از جناب قجه به دلیل خلق آثارزیبا و مهیج...
و در آخریک نکته خدمت سرکار خانم الهام صالحی: شما نوشتید: مایع!!! افتخار.... درستش اینه عزیزم: مایه افتخار.
همچنین تشکر میکنم از جناب قجه به دلیل خلق آثارزیبا و مهیج...
و در آخریک نکته خدمت سرکار خانم الهام صالحی: شما نوشتید: مایع!!! افتخار.... درستش اینه عزیزم: مایه افتخار.
خیلی خوب شروع شد ولی خوب پیش نرفت. نمیشه به بچه خونخوار که چند نفر و کشته گفت طفل معصوم. نمیشه از جامعه توقع داشت این دسته از بیماران مجرم و دوست داشته باشند. از نیمه داستان یه مقدار حرفهای کلیشهای زیاد شد. ولی در کل ذهن آقای قجه برای داستان نویسی خیلی خیلی فعاله. براشون آرزوی موفقیت دارم و از کتابراه ممنون برای امکان دانلود رایگان
نویسنده خلاقی داره. یکم ضعف داره مثلا همدست قاتل که آخر داستان پیدا شد رو ول کردن به حال خودش در حالی که کارآگاه با ناراحتی فضا رو ترک کرد انتظار داشتم بپره وسط اونم بگیره ولی ولش کرد و رفت... کلا نوشته هاشو دوست دارم. نفرین صندلی رو هم پیشنهاد میکنم بخونید خلاقانه است. ممنون کتابراه و ممنون آقای قجه.
جا تشکر بکنم از نویسنده بعضی جاها فراموش میکردم این کتاب نویسندش ایرانیه داستان هم روان بود هم میشد باش ارتباط گرفت البته مشکلاتی هم وجود داشت که خوب طبیعی هست ولی در کتاب خوبی هست و ارزش مطالعه رو داره
هیجان خوب فضا سازی تقریبا خوب نشون میده قلم نویسنده نسبت به سایر کتاب هاشون پیشرفت خوبی داشتن
هیجان خوب فضا سازی تقریبا خوب نشون میده قلم نویسنده نسبت به سایر کتاب هاشون پیشرفت خوبی داشتن
سلام ممنون از کتابراه که فرصتی را ایجاد کرده است که از کتابها با قیمت مناسب تری استفاده کنیم.
این کتاب مانند دیگر آثار آقای قجه کتاب خوبی بود و باعث جذب شدن میشود ولی خوب بعد از خواندن چند صفحه متوجه میشویم چرا و با چه دلیلی اینکار را انجام میدهد
با این حال ممنون و لطفاً کتابهای جنایی بیشتری را قرار دهید.
این کتاب مانند دیگر آثار آقای قجه کتاب خوبی بود و باعث جذب شدن میشود ولی خوب بعد از خواندن چند صفحه متوجه میشویم چرا و با چه دلیلی اینکار را انجام میدهد
با این حال ممنون و لطفاً کتابهای جنایی بیشتری را قرار دهید.
اما چند تا ایراد وجود داشت، اول عنوانی که برای کتاب انتخاب کردن باعث میشد که انتظار قاتل بودن اون فرد رو داشته باشم و خیلی متعجب نشم.
یه جاهایی داستان بیشتر شبیه رمانهای تخیلی بود، انقدر که با خودم فکر کردم شاید ژانر داستان اشتباه یادم مونده.
بعضی از اتفاقات هم با عقل جور در نمیاومدن. مثل وقتی که رابرت و دوستش به خونهی قبلی لارا رفتند. خانم هاپکینز به تلفن اون خونه زنگ زد و بعد از اینکه اون دو نفر جواب دادن و گفتن خونه خالیه خانم هاپکینز پرسید: "مطمئنین آدرس رو اشتباه نرفتین؟ " اگه اشتباه رفته بودن چطوری تلفن رو جواب دادن؟!! چند مورد دیگه هم بود اما نمیخوام چیز زیادی از داستان رو لو بدم که غافلگیر کننده بمونه.
ماجرا در کل به خاطر متفاوت بودن موضوع غیر قابل پیش بینی بود و از لحاظ ایجاد کنجکاوی برای پیدا کردن قاتل، تاحدودی ضعیف عمل کرده بود.
شخصیت پردازی بعضی کاراکترها مثل رابرت جای کار داشت. حرفهایی که رد و بدل میشد، اگه دل به داستان میدادم خیلی اثرگذار بود. وقتی همون جمله رو دوباره میخوندم شبیه شعار و کلیشهای به نظر میرسید. و اینکه همدیگه رو "دوست من" خطاب میکردن قشنگ بود ولی یکم غیر طبیعی بود.
در نهایت چون کتاب کم حجمی بود و فقط ٧٩ صفحه داشت برای یک بار خوندن خوبه.
بازم ممنون از نویسنده.