معرفی و دانلود کتاب خانواده‌ی وندربیکر 1: ساکنین خیابان 141

معرفی کتاب خانواده‌ی وندربیکر 1: ساکنین خیابان 141

کتاب خانواده‌ی وندربیکر 1: ساکنین خیابان 141 به قلم کارینا یان گلازر، نویسنده پرفروش نیویورک تایمز نخستین جلد از مجموعه داستانی جذاب است که به روایت بامزه و خنده‌دار تلاش بچه‌های یک خانواده برای جلب رضایت صاحب‌خانه‌شان می‌پردازد تا بتوانند در خانه محبوب‌شان بمانند.

درباره مجموعه داستان خانواده‌ی وندربیکر:

این مجموعه داستان خواندنی، حوادث و اتفاقات خانواده دوست‌داشتنی وندربیکر را روایت می‌کند. اعضای این خانواده بسیار خونگرم و اجتماعی هستند و از هیچ موقعیتی برای کمک به دوستان و همسایگان‌شان چشم‌پوشی نمی‌کنند. این خانواده را در سه واژه می‌توان خلاصه کرد: پرانرژی، مهربان و خستگی ناپذیر.

معرفی کتاب ساکنین خیابان 141:

در حالی که آقای بیدرمن از سر و صدای بچه‌های مستأجرش ذله شده است و تنها راه نجاتش را در بیرون انداختن آن‌ها یافته، بچه‌ها در تلاشند رضایت او را جلب کنند تا از این تصمیم صرف نظر کند!

کتاب ساکنین خیابان 141 (The Vanderbeekers of 141st Street) اولین جلد از مجموعۀ بی‌نهایت جذاب و خواندنی خانواده ‌وندربیکر است که حوادث داستان در شهر نیویورک رخ می‌دهد. این خانواده شلوغ و پرهیاهو که 5 خواهر و برادر و والدینشان همگی در حال تدارک برای جشن سال نو بودند، خبر ناگواری از سوی صاحب‌خانه‌شان، آقای بیدرمن می‌شوند. او که دیگر تحمل سروصدای بچه‌ها را نداشت خبر عدم تمدید قرارداد خانه را به خانم و آقای وندربیکر داد.

والدین این خبر تلخ و ناامیدکننده را هنگامی که بچه‌ها در حال پختن شیرینی کریسمس بودند، مطرح کردند. همگی که سخت از این خبر ناراحت می‌شوند و در روزهای تعطیلات سال نو علاقه‌ای به اسباب کشی ندارند، تنها راه موجود را کسب رضایت صاحب‌خانه به هر روشی می‌دانند. این 11 روز حقیقتاً زمان کوتاهی بود که بچه‌ها کاری کنند تا بیدرمن دوست‌شان داشته باشد؛ روزهایی که حوادث بامزه و خنده‌داری را رقم می‌زند.

کارینا یان گلازر (Karina Yan Glaser) این داستان فوق‌العاده را در فضایی صمیمانه روایت می‌کند؛ بطوریکه شما با تک‌تک اعضای این خانواده گرم و دوست‌داشتنی احساس هم‌ذات پنداری خواهید کرد.

افتخارات کتاب خانواده‌ی وندربیکر 1: ساکنین خیابان 141:

- اثر داستانی منتخب کتابخانه ملی کودکان آمریکا
- کتاب منتخب پاییز 2017 انجمن کتابفروشی‌های آمریکا

نکوداشت‌های کتاب خانواده‌ی وندربیکر 1: ساکنین خیابان 141:

- در ادبیات کودک و نوجوان به ندرت داستان خانوادگی پیدا می‌شود که تا این حد دوست‌داشتنی و سرگرم‌کننده باشند. (بوک‌لیست)

- به لیست کتاب‌های مورد علاقه‌ام اضافه شد؛ شخصیت‌هایی فراموش‌نشدنی که لحظه به لحظه خواندن کتاب با آن‌ها زیسته‌ام. (لیندا سو پارک، نویسنده برنده جایزه نیوبری)

خواندن کتاب خانواده‌ی وندربیکر 1: ساکنین خیابان 141 به چه کسانی پیشنهاد می‌شود؟

تمامی نوجوانان علاقمند به داستان‌های هیجان‌انگیز و خنده‌دار را به خواندن این داستان جذاب دعوت می‌کنیم.

با کارینا یان گلازر بیشتر آشنا شویم:

این داستان‌نویس کودک و نوجوان در کالیفرنیا متولد شد. او که از نویسندگان پرفروش نیویورک تایمز به شمار می‌آید تاکنون فعالیت‌های گسترده‌ای از جمله ویراستاری، پیش‌خدمتی و تدریس به کودکان کم بضاعت را انجام داده است و علاقۀ زیادی به کارهای خَیرانه و کمک به حیوانات دارد.

در بخشی از کتاب خانواده‌ی وندربیکر 1: ساکنین خیابان 141 می‌خوانیم:

لِینی ژاکت پانداییش را پوشید، پاگانینی را بغل کرد، درخت کریسمس کوچک را برداشت و راه افتاد سمت طبقه‌ی دوم. او دم خانه‌ی خانم جوزی و آقای جیت مکثی کرد و به طبقه‌ی بالاتر نگاهی انداخت. آن بالا خیلی تاریک و خیلی ترسناک بود. لِینی، جای پاگانینی را روی پادری گذاشت و درخت کریسمس را با خودش برد طبقه‌ی بالاتر. پله‌ها آن‌قدر لق بودند که انگار می‌خواستند فرو بریزند. آیا ساختمان سعی داشت جلوی لِینی را بگیرد تا به طبقه‌ی بالا نرود؟ لِینی درخت را محکم‌تر بغل کرد و از سه پله‌ی باقی‌مانده هم بالا رفت. او می‌دانست که بیزِلْمَن بیشتر از همه به درخت کریسمس احتیاج دارد. لِینی به طبقه‌ی سوم رسید، درخت را درست دمِ درِ خانه‌ی او گذاشت و باعجله از پله‌ها رفت به طبقه‌ی دوم و در زد.

در بلافاصله باز شد. خانم جوزی که دید دوست کوچکش شبیه پاندا شده، گفت: «پاندا لِینی عزیزم!»

پاندا لِینی وارد شد و به آقای جیت سلام کرد. خانم جوزی هم سرگرم تکه‌تکه کردن هویج‌ها، شیر ریختن در لیوان‌ها و آماده کردن یک ظرف، شیرینی مربّایی تمشکی شد. پاندا لِینی، زیپِ ساک پاگانینی را باز کرد و خرگوش کوچولو با شادی پرید بیرون و در حالی که بینی‌اش با ریتم خاصی بالاوپایین می‌شد، دور و برش را برای یافتن خوراکی نگاه کرد. وقتی چیزی پیدا نکرد، راه افتاد طرف کتابخانه و به امیدِ درست شدن یک سوراخ، شروع کرد به کندن فرش.

آقای جیت، تکه‌ی کوچکی هویج را دستش گرفت و فرمان داد: «پاگانینی...بیا!»