معرفی و دانلود کتاب حاتم طائی
برای دانلود قانونی کتاب حاتم طائی و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب حاتم طائی
حاتم طائی برای یافتن پاسخ پرسشهایش به درون قفس حیوانات میرود. او باید بتواند جواب پرسشهایش را پیدا کرده و با سر بلندی نزد شاهزاده شامی بازگردد. کتاب حاتم طائی ما را به سرزمین یمن میبرد تا با شاهزادهی این دیار روبهرو شویم: او حاتم طائی است و میخواهد جواب هفت معما را برای شاهزادهی شامی پیدا کند؛ زیرا تنها در صورت حل این معماها میتواند شاه بانوی خراسان را راضی کند که به خواستگاری شاهزادهی شام پاسخ مثبت بدهد. این داستان که از قدیمیترین آثار ادبیات عرب است، ما را با شخصیت نمادین حاتم طائی و بخشندگی بیمانند او آشنا میکند.
دربارهی کتاب حاتم طائی
شاهزادهی یمن بر تخت نشسته است و به جهان پیشروی خود مینگرد. حس میکند که فردی بیپناه و بییاور در جایی از جهان به یاری او نیاز دارد؛ او که تمام زندگی خود را وقف کمک به مردمان دور و نزدیک کرده و شهر به شهر و دیار به دیار میگردد تا بتواند نیازمند یا مظلومی را بیابد و به او کمک کند. این موجود برای ما شخصیت عجیبی است و نمیتوانیم او را بهسادگی درک کنیم. در جهان ما هیچکس بهخطر فرد دیگری از داشتههایش نمیگذرد و اموال و جان خود را برای آسایش غریبهها بهخطر نمیاندازد اما او مانند ما و آدمهای جهان ما نیست؛ او حاتم طائی است. در عالم حاتم طائی (Hatim al-Tai) حتی اگر یک شاهزادهای از دیار شام به کمک نیاز داشته باشد، آرام و قرار بیمعناست. این شاهزادهی یمنی نمیتواند بدون حل کردن مشکل او سر بر بالین بگذارد و حالا همان زمانی است که باید از جای برخیزد و برای یاری دادن به این جوان عاشقپیشه، آستین همت بالا بزند. کتاب حاتم طائی ما را به سرزمین یمن میبرد؛ جایی که در آن زمان سرسبز بوده و مردمانش بر لب چشمه و زیر سایهی درختان پربار مینشستند.
یکی از روزهای گرم تابستان، جوانی آشفته و سرگردان به مُلک حاتم طائی نزدیک میشود و بر لب جوی مینشیند. حاتم که احوال پریشان و چشمهای اندوهگین او را میبیند، کنارش مینشیند و دلیل حال ناخوشش را میپرسد. جوان نیز که در جستوجویی کسی بود تا با او دربارهی رنج و غمش گفتوگو کند، لب به سخن میگشاید؛ ماجرای او از این قرار است که مدتی است به شاه بانویی از دیار خراسان دل باخته و میخواهد که با او ازدواج کند، اما گویا شاه بانو قصد ندارد با هیچکس وصلت کند و بههمین دلیل، معمایی را مطرح کرده است. بانو شرط گذاشته که تنها در شرایطی به خواستگاری شاهزادهی شامی پاسخ مثبت میدهد که او بتواند گرد جهان بگردد و پاسخ هفت پرسش را بجوید؛ «آن کیست و چرا میگوید «یک بار دیدم بار دوم هوس است؟» «آن کیست و چرا میگوید تو نیکی کن و در دریا بینداز؟»؛ «آن کیست و چرا میگوید بدی نکن با کسی و اگر نه همان یابی؟»؛ «آن کیست و چرا میگوید راستی را همیشه راحتی در پیش است؟»؛ «ماجرا و داستان کوی ندا چیست؟»؛ «چه کسی میتواند مروارید هم اندازه تخم مرغابی مانند آنکه نزد حسنبانو است بیاورد؟»؛ «ماجرای حمام بادگرد چیست؟»
جوان شامی یک سال گشته و جهان را زیرپای درآورده اما نتوانسته پاسخ این معماها را بجوید. او حالا خسته و ناامید بهسراغ حاتم طائی آمده و از او کمک میخواهد. نمیدانیم شاهزاده و یا حتی حاتم طائی از حوادث و خطراتی که در پی رسیدن به پاسخ این معماها قرار است با آن روبهرو شوند باخبر است یا نه، اما بههر روی حاتم طائی به درخواست جوان عاشق، پاسخ مثبت میدهد و کولهبار خود را میبندد تا در مسیری مبهم و خوفناک سفر خود را آغاز کند؛ سفری که مدتها به طول خواهد انجامید و حاتم طائی را در برابر دوراهیها و گردابهای جانفرسا قرار میرسد.
معلوم نیست در انتهای این داستان چه فرجامی انتظار حاتم طائی را میکشد؟ مرگ یا پیروزی؟ اما میدانیم که برای این شاهزادهی یمنی کمک به خلق خدا و داشتن نام نیک، عین ظفرمندی است. داستان حاتم طائی یکی از کهنترین آثار برجای مانده در ادبیات عامهی عرب است که صدها سال پیش به زبان فارسی نیز وارد شده و به یکی از شخصیتهای شاخص ادبی که نماد بخشندگی است، تبدیل شده. از این اثر اخلاقی و آموزنده حتی در گلستان سعدی نیز نام برده شده و شیخ اجل دربارهی این بزرگزاده فرموده است: «هر که نان از عمل خویش خورد، منت حاتم طائی نبرد». کتاب حاتم طائی به کوشش انتشارات ققنوس منتشر شده است.
کتاب حاتم طائی برای چه کسانی مناسب است؟
حاتم طائی غریبه نیست، وصف حال او را بسیار شنیدهایم و با بذل و بخشش آن بزرگزاده آشنا هستیم؛ او که همهچیز خود را در راه دیگران فدا میکند؛ حتی عمرش را. حاتم طائی شخصیتی خیالی نبوده و هزار و چند سال پیش قبیلهای را رهبری میکرده، اما وسعت بخشندگی و فداکاری که دربارهی او نقل شده، حقیقی بهنظر نمیرسد و از همین رو، شرح زندگی او هماکنون جزو داستانهای افسانهای و برای علاقهمندان به قصههای عامیانه و کهن خواندنی است.
در بخشی از کتاب حاتم طائی میخوانیم
حاتم هر دو دست او را گرفته بود چندان زور کرد که دستش از دست حاتم جدا شد و حاتم بر زمین افتاد و خود به طرف کوه روانه شد. حاتم برخاسته از پىاش دوید، زیر کوه رسید و جست زد کمرش را به زور گرفت. حام هر چند خواست که او را از خود دور سازد ممکن نشد. حاتم کمر او را گرفته بود و غلتان و آویزان مىرفت تا بالاى کوه رسید. حاتم نیز در کوه رسید؛ دریچهاى پیدا شد. حام در آن دریچه رفت. حاتم نیز دنبال او برفت. چون آن جوان و حاتم از نظر مردم غایب شدند، مردمان بازگشتند و به شهر خود آمدند و براى حاتم افسوس مىخوردند و به والى خبر دادند که حاتم همراه حام در کوه رفت و از نظر غایب شد. والى در جوش آمد و گفت: «اى نادانان! تا این زمان به غیر از طلب کسى بر کوه نرفته. شما او را چرا گذاشتید برود!؟»
مردمان گفتند: «هر چند ما او را منع کردیم، گفته ما را گوش نکرد و گفت این دوست جانى من است چگونه روا باشد که دوست خود را بگذارم برود؟ آنچه حال اوست حال من هم باشد.»
والى مردمان را در زندان انداخت. مردمان زر به او داده خلاص شدند و به خانه خود آمدند و طعام پخته به مردمان دادند. اما براى حاتم در افسوس بودند و مىگفتند: «حیف جوان مسافر که بىطلب بالاى کوه برفت و غم او به ما زیاده شد.»
مردمان شهر و والى از براى حاتم غصه مىخوردند، اما حاتم چون کمر آن جوان گرفته درون دریچه آمد، بعد از مدتى راه رفتن به میدان وسیعى رسیدند، از میدان گذشتند و به زمینى رسیدند. حاتم دید که سبزهزارى است به حدى که نظر مىرسد سبز مىنماید، گویا که فرش زمردین انداختهاند. جوان و حاتم در سبزهزار مىرفتند تا به جایى رسیدند که قدرى زمین آنجا بود و سبز نبود. جوان آنجا افتاد و دراز کشید. حاتم دست او را گرفت که بردارد، دید رویش زرد و بىجان شده است. دانست که او مرده است. گریه کردن شروع کرد که ناگاه زمین بترکید و آن جوان در زمین غایب شد، فىالحال سبزه از آن زمین برآمد. حاتم سر به سجده نهاد و خدا را شکر کرده دانست که فانى شدن مردمان این شهر به این طریق است؛ اجلشان آنها را ندا مىکند. پس حاتم از آنجا بازگردید. روز تمام شد و هیچ اثرى از کوه ندا معلوم نشد و ندانست که آن دریچه کجاست و از کجا آمده بود. پس حیران و سرگردان به هر سو نگران مىرفت. هفت شبانهروز شد، هیچ طعام و آب نیافت. گرسنگى و تشنگى بر او غالب آمد. دست از جان شسته مىرفت و در دل مىگفت: «مرا نیز در این کوه مرگ آورده که اجل من همین بود که آن جوان را ندا آمد و من بىطلب رسیدم. الحال نه کوه به نظر مىآید و نه راه آن شهر را مىدانم.»
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب حاتم طائی |
ناشر چاپی | انتشارات ققنوس |
سال انتشار | ۱۳۹۴ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 199 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-964-311-685-9 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان کهن فارسی، کتابهای ادبیات عامه |