معرفی و دانلود کتاب جیمز و هلوی غول پیکر

معرفی کتاب جیمز و هلوی غول پیکر

کتاب جیمز و هلوی غول پیکر داستانی تخیلی به قلم نویسنده‌ی معروف انگلیسی رولد دال است و ماجرای پسر بچه‌ کوچکی را روایت می‌کند که به درون هلویی عظیم‌الجثه سفر کرده و درگیر اتفاقاتی هیجان‌انگیز می‌شود.

موضوع کتاب جیمز و هلوی غول پیکر چیست؟

روزی روزگاری پسر بچه‌ی کوچکی به نام جیمز بود که والدینش به وسیله‌ی کرگدنی بزرگ بلعیده شده بودند. برای همین جیمز کوچولو همراه با دو عمه‌ی بد اخلاق و بدجنس خود زندگی می‌کرد. عمه‌های جیمز مدام با او بدرفتاری کرده و او را می‌زدند. اما بعد از مدتی روزی هنگامی که جیمز تنها و غمگین در گوشه‌ی باغچه‌ پنهان شده بود پیرمرد اسرار‌آمیزی پاکتی به او داد که پر از زبان‌های تمساح بود تا بخورد که ناگهان پاکت از دست جیمز افتاد و زبان‌ها داخل خاک فرو رفتند.

چندی بعد از این ماجرا در آن مکان درخت هلویی سبز شد و هلویی غول‌پیکر رشد کرد. عمه‌های بدجنس جیمز ابتدا از این اتفاق وحشت کردند و بعد تصمیم گرفتند تا از این هلو کسب درآمد کنند. آن‌ها مردم را برای دیدن این میوه‌ی غول‌پیکر به باغچه‌ی خود می‌آوردند. اما یک شب جیمز راهی مخفی به درون هلو پیدا کرد و این تازه سرآغاز داستان شگفت‌انگیز و مشهور کتاب جیمز و هلوی غول پیکر (James and the giant peach) است.

جیمز کوچولو در دل این هلوی غول‌آسا با حیوانات مختلفی مواجه شده و با آن‌ها دوست می‌شود. این دوستی سبب می‌شود تا آنان تصمیم بگیرند به همراه هلو از باغچه فرار کرده و سفری پرماجرا را شروع کنند. در آخر سفر آن‌ها به نیویورک می‌رسد. حضور آن‌ها نخست باعث ترس و وحشت مردم نیویورک می‌شود، اما زمانی که می‌فهمند خطری از جانب جیمز و دوستانش آن‌ها را تهدید نمی‌کند جشنی بزرگ برای آن‌ها برگزار می‌کنند.

رولد دال را بیشتر بشناسیم:

رولد دال (Roald Dahl) در سال 1916 دیده به جهان گشود. از او به عنوان یکی از محبوب‌ترین نویسندگان زمان خودش یاد می‌شود. همچنین مجلهٔ تایمز او را «یکی از پرطرفدارترین و اثربخش‌ترین نویسندگان نسل ما» نامیده است.

او نویسنده‌ای بسیار ماهر بود که شناخت درستی از دنیای کودکان داشت. به طوری که جذابیت بیان طنزگونه و دوست داشتنی‌اش همیشه برای کودکان لحظاتی به یاد ماندنی ایجاد می‌کرد. یکی دیگر از آثار مشهور او قطعا چارلی و کارخانه شکلات سازی است.

کتاب جیمز و هلوی غول پیکر مناسب چه کسانی است؟

اثر مشهور جیمز و هلوی غول پیکر برای تمامی کودکان و نوجوانان جذاب خواهد بود. این کتاب که به دلیل انتقاداتش به موضوعات مختلف به دفعات متعدد سانسور شده در لیست 100 اثر به دردسر افتاده در سال‌های 1990 تا 2000 است.

در بخشی از کتاب جیمز و هلوی غول پیکر می‌خوانیم:

جیمز به شدت می‌ترسید. با چشمانی که از شدت وحشت درشت شده بودند، بی‌حرکت همانجا ایستاده بود و به سختی نفس می‌کشید.

کمی دورتر، درست در وسط باغ می‌توانست هلوی غول پیکر را که از بالا مانند برجی به نظر می‌رسید ببیند. نور نقره فام ماه بر روی خطوط منحنی آن می‌تابید و آن‌ها را همانند کریستال و نقره جلوه می‌بخشید.

هلو مانند توپ بسیار بزرگی به رنگ نقره‌ای به نظر می‌رسید که به طرزی آرام، مرموز و شگفت‌انگیز به نرمی روی سبزه‌ها قرار داشت.

ناگهان جیمز لرزشی از هیجان را بر روی پشتش احساس کرد. با خودش گفت: چیزی عجیب‌تر از دفعه قبل داره برای من اتفاق می‌افته.

در این باره مطمئن بود. کاملا می‌توانست آن را احساس کند. باغ در زیر نور نقره فام ماه به آرامی و در سکون خفته بود و میلیون‌ها قطره شبنم همانند دانه‌های الماس بر روی سبزه‌ها و در اطرافش می‌درخشیدند. به نظر می‌رسید نیرویی جادویی در همه جای باغ در جریان است.

جیمز بی‌اختیار به آرامی به طرف هلوی غول پیکر قدم برداشت. گویی به وسیله آهنربایی پرقدرت به جلو رانده می‌شد.

از پرچینی که دور هلو بود بالا رفت، درست زیر آن ایستاد و به قسمت‌های متورم آن خیره شد. دستش را جلو آورد و به آرامی با نوک انگشتش آن را لمس کرد. صاف و گرم بود و پوستش مثل پوست یک بچه موش کمی خزه داشت. لپش را روی پوست نرم آن گذاشت و ناگهان متوجه سوراخی درست کنارش، در قسمت زیرین هلو شد.

سوراخ بزرگی بود، تقریبا به بزرگی سوراخ‌هایی که حیواناتی مثل روباه می‌سازند.

جیمز در برابر سوراخ روی زانوانش خم شد و به داخل آن خزید.

همانطور که هیجان زده جلو می‌رفت با خودش فکر کرد: این یه سوراخ نیست یه تونله!

تونل دم کرده، تاریک و انباشته از بوی تلخ و شیرین هلوی تازه بود. زمین زیر زانوانش خیس و دیوارها مرطوب و چسبناک بودند. آب هلو از سقف می‌چکید.

جیمز دهانش را باز کرد و مقداری از آن روی زبانش چکید. خوشمزه بود. همچنان بر روی زانوانش می‌خزید و جلو می‌رفت که ناگهان سرش به چیز سختی اصابت کرد. سرش را بالا آورد و نگاهش به دیواری سفت و محکم که به نظر می‌رسید از چوب ساخته شده افتاد. با انگشتانش آن را لمس کرد. از جنس چوب بود و رویش شیارهای عمیقی وجود داشت.

جیمز با خودش گفت: چه شانسی! فهمیدم این چیه! من به قسمت هسته هلو رسیدم.