معرفی و دانلود کتاب اینجا بدون مرد
برای دانلود قانونی کتاب اینجا بدون مرد و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب اینجا بدون مرد
کتاب اینجا بدون مرد رمانی از مونا زارع است که در چند داستانِ پیوسته از دید راویهای مختلف، به جهانی میپردازد که در آن ترکیب جمعیتی به هم خورده است و بیشتر مردان توسط یک ویروس کشته شدهاند. حالا دنیا دست زنان است. اثر نامبرده ذیل مجموعهکتابهای جهان تازهدم به همت نشر چشمه به انتشار رسیده است.
درباره کتاب اینجا بدون مرد
تهران بهیکباره تغییر کرده است. ویروسی عجیب شروع به کشتن مردان کرده است و طبق آخرین اخبار، کمتر از پنجاه مرد در جهان باقی مانده. فرزندان پسر هم چند سالی است که متولد نمیشوند و همین مشکل، مزید بر علت شده است. حالا، زنان هستند که جهان را در دست دارند و مردان کمیاب شدهاند و باید به هر قیمتی مراقب آنان بود؛ البته اشاره به مردان هم ممنوع شده است و اسم مردان و عکسشان نباید در سطح شهر دیده شود. میترا، شیرین و آیدا شخصیتهای اصلی و چند دوست هستند که هنوز چندتایی از این موجودات کمیاب در زندگیشان وجود دارد و باید از آنان مراقبت کنند؛ فرهاد، احمد و شایان همین مردانند. البته این مردان در زندگی این زنان نقش مشابهی ندارند و در این جهان هم دلشکستگی و هم عشق سر جای خودش است.
اینجا بدون مرد دومین رمان مونا زارع است که در سال 1400 بههمت نشر چشمه منتشر شد. مونا زارع در طنزنویسی تخصص دارد و در این رمان نیز، از ادبیات طنز برای ایجاد موقعیتهای بامزه استفاده کرده است. اینجا بدون مرد تلاش کرده جهان متفاوتی را تصور کند که از جهاتی بسیار شبیه به همان چیزهایی که با آن آشنا هستیم. همین موقعیتهای تناقضآمیزی که با لایهای از طنز تلطیف شدهاند، روی باورها و انتظارات و کلیشههای ذهنی خواننده دست میگذارند و در حین خنداندن مخاطب، او را به پرسش وا میدارند؛ البته اینجا بدون مرد رمانی فلسفی نیست و میتوان آن را تنها با هدف سرگرمی و خندیدن خواند.
کتاب اینجا بدون مرد برای چه کسانی مناسب است؟
کتاب مناسب خوانندگانی است که به دنبال رمانی طنز و در عین حال چالشبرانگیز میگردند. اینجا بدون مرد مناسب بزرگسالان و نوجوانان است.
با مونا زارع بیشتر آشنا شویم
مونا زارع نیز مانند بسیاری از نویسندگان جوان مسیر پر پیچوخمی طی کرده است؛ به سراغ گرافیک رفته، به عکاسی علاقه داشته و در نهایت به طنزنویسی رسیده است و تمام اینها را در همین چند دههی اول عمرش که از سال 1369 شروع شده است، انجام داده. سال 1396 اولین رمانش را به نام چگونه با پدرت آشنا شدم در نشر چشمه چاپ کرد و در همین مدت در روزنامه بیقانون هم به طنزنویسی ادامه داده است. کتاب اینجا بدون مرد دومین رمان او است.
در بخشی از کتاب اینجا بدون مرد میخوانیم
بینیام را دوباره توی مانیتورم نگاه کردم. واقعاً یک سمتش ورم داشت. شیرین عقدهایبازی درمیآورد و راستش را نمیگوید. انگار همیشه میخواهد از اینکه بینیام را عمل کردهام پشیمانم کند و به رخم بکشد که فمینیستها بینیهایشان را عمل نمیکنند و من به اندازهی آنها خودم را دوست ندارم. ولی همین که یک طرف بینی باد کند هم جای امیدواری است. شاید فرهاد کمکاری کرده، شاید هم بارداری یک عملیات چندمرحلهای است و ما تا نیمهاش رفتهایم.
شیرین کارتِ خرید را از آیدا گرفت و زیرلب گفت «آبجو میخوان بخورن تو جلسه! خل شده!»
گفتم «گفتی بهش من رو گرفتهن واسه جوراب؟ مردها منقرض شدهن، انقلاب که نشده!»
شیرین دهانش را کج کرد، یعنی نمیدانم، لابد خودش فکرش را کرده، الکی مغزمان را درگیر کارهایش نکنیم چون فایدهای ندارد، آنقدر خودمان بدبختی داریم که حوصلهی حرص خوردن از دست شراره برایمان نمانده، هر غلطی بکند پای خودش گیر است… همهی اینها را از کجیِ دهانش خواندم. ما زنها با زبان بدنمان در حرف زدن صرفهجویی میکنیم. با زبان بدن قهر میکنیم، درددل میکنیم، اعتراض میکنیم، ابراز عشق میکنیم، غیبت میکنیم و حتی آشتی میکنیم. اما اشکال خلقتِ بشر این است که مردها هیچ از این زبان سرشان نمیشود. برایشان ابرو بالا میاندازی، نمیتوانند تشخیص بدهند که داری میگویی نگو یا بگو، نیا یا بیا توی اتاق، عجب لعبتی شدهای یا فکر کردهای چه گُهی هستی! هربار خواستم با فرهاد با زبان بدن حرف بزنم فقط یک چیز گفته «جاییت میخاره؟» شیرین رفته بود دنبال خرید و من هنوز داشتم به زبان بدن فکر میکردم. آیدا هم که طبق معمول زیر چشمهایش پُف کرده بود و ناخنهایش را بین دندانهایش فرومیبرد و محکم میکوبید روی دکمههای ماشینحسابش. زیاد وارد گپوگفت با او نمیشوم، چون دیدهام که به دردِ درددل کردن نمیخورم.
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب اینجا بدون مرد |
نویسنده | مونا زارع |
ناشر چاپی | نشر چشمه |
سال انتشار | ۱۴۰۰ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 198 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-622-01-0911-2 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان و رمان طنز ایرانی |
به نویسنده تبریک میگم… دست مریزاد