معرفی و دانلود کتاب آهنگ روستایی

معرفی کتاب آهنگ روستایی

کتاب آهنگ روستایی نوشته‌ی آندره ژید، داستان کشیش دهکده‌ای کوچک است که با همسر و پنج فرزندش در آرامش زندگی می‌کند، اما وقتی دختری جوان و نابینا را به فرزندی قبول می‌کند، همه‌چیز در خانه به هم می‌ریزد؛ کشیش عاشق این دخترک می‌شود و احساساتی متناقض و چالش‌هایی اخلاقی را تجربه می‌کند. این داستان یکی از معروف‌ترین آثار ژید محسوب می‌شود و از روی آن یک فیلم سینمایی موفق هم ساخته شده است.

درباره‌ی کتاب آهنگ روستایی

داستان آهنگ روستایی در اواخر قرن نوزدهم اتفاق می‌افتد. شخصیت اصلی قصه کشیش یک دهکده‌ی کوچک است که برای مراسمی به روستای مجاور رفته. در هنگام برگشت دختر کوچکی جلوی او را می‌گیرد و از او خواهش می‌کند به کمک پیرزن محتضری برود. کشیش به‌سختی از جنگلی تاریک عبور می‌کند و به خانه‌ی محقر این پیرزن می‌آید. اما زمانی می‌رسد که او مُرده. کشیش وقتی در حال دعا برای پیرزن است متوجه دختر جوانی می‌شود که در گوشه‌ی کلبه ساکت و مبهوت نشسته. زن همسایه به کشیش می‌گوید که این دختر نوجوان خواهرزاده‌ی پیرزن و نابیناست. او سال‌هاست که با کسی حرف نزده و به خاطر همین همه فکر می‌کنند این دختر کندذهن است. زن همسایه می‌گوید بعد از مرگ پیرزن او را باید به پرورشگاه سپرد، چون دیگر کسی را در این دنیا ندارد. کشیش که دچار دلسوزی شده تصمیم می‌گیرد او را به خانه‌ی خود ببرد و از او نگهداری کند. بااینکه همسر و پنج فرزند کشیش از ورود این دختر عجیب خوشحال نمی‌شوند، ولی خواست او را می‌پذیرند و کمکش می‌کنند. اما با حضور این دختر، کم‌کم اوضاع خانه تغییر می‌کند. کشیش احساس می‌کند که به این دختر علاقه‌مند شده و بیشتر از تصورش دوستش دارد...

کتاب آهنگ روستایی (La Symphonie Pastorale) داستان کوتاهی از آندره ژید (André Gide)، نویسنده‌ی معروف فرانسوی است که در اوایل قرن بیستم آن را منتشر کرده. این کتاب داستان عشق نابهنگام و غیرمنتظره‌ی یک کشیش به دختری نابینا و ناتوان را روایت می‌کند. کشیش که فقط می‌خواست سرپرست دختر باشد، شیفته‌ی او می‌شود و احساسی را تجربه می‌کند که پیش‌تر درکش نکرده بود. او که مرد خداست و همه به او احترام می‌گذارند، دچار احساساتی متناقض می‌شود و با خود کلنجار می‌رود. اما داستان از جایی پیچیده‌تر می‌گردد که پسر بزرگ کشیش هم به این دختر علاقه‌مند می‌شود. این بار کشیش حسادت را هم تجربه می‌کند و نمی‌خواهد این واقعیت را بپذیرد.

داستان آهنگ روستایی مثل بیشتر آثار آندره ژید، پر از استعاره است. نابینایی به‌عنوان موضوع محوری قصه بیشتر از یک بیماری فیزیکی است و به کوری احساسی و اخلاقی و گمراهی ارجاع می‌دهد. دخترک نابیناست، ولی می‌تواند به‌خوبی اطرافش را احساس کند، اما کشیش بااینکه بیناست، به‌وضوح گمراه است. او عشق به خدا را با عشق زمینی اشتباه می‌گیرد و بر آن اصرار دارد. اصراری که در نهایت به فاجعه ختم می‌شود و همه‌چیز را از بین می‌برد.

عنوان رمان آهنگ روستایی به سمفونی ششم بتهوون اشاره دارد که در قصه بارها از آن صحبت می‌شود. این داستان تحسین‌شده را انتشارات ویکتور هوگو با ترجمه‌ی شجاع الدین شفا منتشر کرده است.

اقتباس‌های سینمایی و تلویزیونی از کتاب آهنگ روستایی

• در سال 1946 یک فیلم سینمایی فرانسوی از روی این کتاب اقتباس شد که کارگردانی آن را ژان دولانوا بر عهده داشته. در این فیلم پی‌یر بلانشار و میشل مورگان بازی می‌کردند که مورگان به خاطر نقشش توانست جایزه‌ی بهترین بازیگر زن جشنواره‌ی کن را به دست آورد. این فیلم برنده‌ی جایزه‌ی بزرگ کن هم شد.
• در سال 1958 یک فیلم تلویزیونی استرالیایی هم از روی داستان ساخته شد و از شبکه‌ی اِی‌بی‌سی پخش گردید. ویلیام الدریج کارگردان این اثر بود و واین رابرتز و ماری توماستی نقش‌های اصلی آن را ایفا می‌کردند.

کتاب آهنگ روستایی برای چه کسانی مناسب است؟

این داستان به دوستداران ادبیات فرانسه و علاقه‌مندان به آندره ژید توصیه می‌شود.

در بخشی از کتاب آهنگ روستایی می‌خوانیم

کشیش اول نتوانست راجع به این دخترک که هم کور بود و هم ابله و در طول پانزده سال عمر خود حتی یک کلمه سخن نگفته و یک قدم به بیرون خانه برنداشته و تقریباً همه عمر را کور و کر و لال و احمق در پای بخاری و روی میز گذرانیده بود تصمیمی بگیرد ولی بالاخره مجبور بود راهی پیدا کند.

هنگامی که بر بالای سر مرده نماز می‌گذارد ناگهان به این حقیقت پی‌‍برد که خداوند مأموریتی تازه پیش پای او گذارده است که فرار از آن بی‌غیرتی و ناجوان‌مردی است هنوز نماز او به پایان نرسیده بود که کاملاً به وظیفه خود پی‌برد. می‌بایست دخترک را همین امشب همراه خویش ببرد تا بعد درباره سرنوشت او و طرز پرورش و تربیتش تصمیمی اتخاذ کند. همسایه پیرزن این نظر را تأیید کرد.

دخترک کور در مقابل کشیش از خود مقاومتی نشان نداد. اصلاً شاید به وجود او هم پی‌نبرد. مثل تخته سنگ بی‌روحی خویشتن را در اختیار او گذاشت و با او به راه افتاد. چهره‌اش عیب و نقصی نداشت و حتی زیبا بود ولی در آن مطلقاً اثری از هوش و زندگی دیده نمی‌شد.

زن همسایه بالاپوشی برای جلوگیری از اثر سرمای شب بر دوش او افکند و کشیش وی را چون یک تخته گوشت بی‌جان که جز گرمی ملایم هیچ نشانی از زندگی همراه نداشت همراه برد.

در تمام طول راه کشیش با خود فکر می‌کرد: خفته است یا بیدار؟ و چه فرقی بین آن خواب و این بیداری می‌توان یافت؟ آیا در داخل این کالبد نیمه‌جان روحی زندانی نیست که در انتظار شعاعی از کانون لطف خداوندی به سر می‌برد؟ خدایا آیا به من اجازه خواهی داد که با نیروی محبت بتوانم واسطه تابش این شعاع آسمانی به این روح افسرده و تاریک گردم؟