معرفی و دانلود کتاب آذرخش: قدرت درون

معرفی کتاب آذرخش: قدرت درون

کتاب آذرخش: قدرت درون نوشته‌ی آرمان میرزایی، رمانی هیجان انگیز با درون مایه‌ی ابرقهرمانی، اکشن و طنز است. این داستان زندگی پسر جوانی به نام آذرخش ایرانی را به تصویر می‌کشد که به تازگی متوجه قدرتی در درونش شده است که به او اجازه‌ی تولید و کنترل الکتریسیته را می‌دهد.

درباره‌ی کتاب آذرخش: قدرت درون:

همانند رمان‌های دیگر میرزایی، در این کتاب نیز از پرداختن به حاشیه‌های طولانی اجتناب شده و برای هر قسمت، توضیحی مختصر داده شده است. برای مثال ارتباط دوستانه‌ی نزدیک آذرخش با دوستش شروین یا کَل‌کَل او با استاد دانشگاهش.

شاید تنها چیزی که در طول داستان، مورد هدف قرار گرفته است و توضیحات زیادی درمورد آن داده می‌شود، شخصیت نقش اصلی و فراز و نشیب‌هایی است که او در حین احاطه بر قدرتش در ماه‌های اول تجربه می‌کند. واهمه‌اش از اولین رقیب سرسختش... انتظارات مردم از ابرقهرمان شهر... احساس عذاب‌ وجدانش نسبت به‌ خانواده و احساس شرم از برآورده نکردن کمک‌های دوستانش...

آذرخش از نقاب شوخ‌طبعی برای پوشاندن شخصیت مهربان و سرزنش‌گر درونی‌اش استفاده می‌کند تا نزدیکانش را بیش از این نگران خود نکند. صحنه‌های اکشن کتاب، ابرشرورها و ابرقهرمانان در فضای ایران، می‌تواند برای دوست‌داران این ژانر جذاب باشد و صفحه‌ی آخر داستان، نوید رویارویی آذرخش با دشمنانش را در کتاب‌های احتمالی بعدی می‌دهد.

کتاب آذرخش: قدرت درون مناسب چه کسانی است؟

این رمان برای علاقه‌مندان به داستان‌های ابر قهرمانی و هیجان انگیز، جذاب خواهد بود.

در بخشی از کتاب آذرخش: قدرت درون می‌خوانیم:

یه‌بار دهن لامصبم باز شد و ازش تو حیاط دانشکده خواستم تا با هم بریم آب‌هویج بزنیم و یکم صحبت کنیم... اونم نامردی نکرد و جلو همه بچه‌ها کاسه کوزۀما رو زد شکوند... اونقدر داد و بیداد کرد که خودمم کم‌کم داشت باورم می‌شد که مزاحمش شدم و کم مونده بود به جرم بی‌ناموسی حتی خودم، خودم رو بزنم...
البته کار به اونجا نکشید و یه نفر دیگه خوابوند زیر گوشم...
آقا نگم براتون...
اونقدر ضرب دستش سنگین بود که تا سه روز گوشم نمی‌شنید...
اون کشیده متعلق به سوشال فرند غیرتی لیلا، آقای سپهر آذرنژاد بود. البته من تا اون روز نمی‌دونستم لیلا سوشال فرند داره...
سپهر یه پسر قد بلند مو بور با اندامی ورزیده و چهارشونه بود که از قرار معلوم خیلی خاطر لیلا رو می‌خواست...
خلاصه اون روز هم کتک خوردم هم آبروم با خاک یکسان شد.
سرعت پخش‌شدن خبر این آبروریزی تو کل دانشگاه از سرعت پخش‌شدن ویروس کرونا هم بیشتر بود.
در مجموع...
نیابی هم که از این آبروریزی بی‌خبر نبود، ما رو دوباره آفتابه گرفت جلو همه...