معرفی و دانلود کتاب کارآگاه نلی 3: زنگ خطر

معرفی کتاب کارآگاه نلی 3: زنگ خطر

ماجرایی غیرقابل پیش‌بینی و خطرناک در راه است! کتاب کارآگاه نلی 3: زنگ خطر به قلم مارتین ویدمارک، داستان کارآگاه نلی را به تصویر می‌کشد که باید ماموریتی مهم را انجام دهد. موقعیت خطرناکی برای تمام مامور مخفی‌های هیولا به وجود آمده چرا که با کامل شدن ماه، انسان‌ها تبدیل به گرگ‌هایی خطرناک خواهند شد. به نظر شما مامورهای مخفی هیولا موفق می‌شوند انسان‌ها را نجات دهند؟

درباره‌ی مجموعه کارآگاه نلی:

شخصیت اصلی این مجموعه‌ی جذاب و پرهیجان دختری به نام نلی راپ است که با کنجکاوی و جسارت همیشه دنبال ماجراجویی است. او و سگش (لندن) در هر داستان به ماموریت کارآگاهی جدیدی می‌روند. این تیم دو نفره‌ی جسور در این ماموریت‌های غیرقابل پیش‌بینی با پیچیدگی‌ها و رازهایی درباره‌ی هیولاها و اشباح مواجه می‌شوند که باید از آن‌ها سردربیاورند و پاسخ معماهایشان را پیدا کنند.

مجموعه‌ی کارآگاه نلی (Monsteragentin Nelly Rapp) شش جلد دارد و در هر داستان شخصیت‌هایی جدیدی به قصه اضافه می‌شوند که ماجراها را پیچیده‌تر و البته جذاب‌تر می‌کنند. مارتین ویدمارک نویسنده‌ی مشهور کودک و نوجوان، در این مجموعه‌ی پرطرفدار داستان‌هایی پرکشش را به تصویر کشیده که مورد علاقه‌ی بسیاری از کودکان و نوجوانان است. تصویرسازی داستان‌های کارآگاه نلی نیز جذابیت خودش را دارد و به خوبی مکمل ماجراهای هر داستان است.

کتاب کارآگاه نلی 3: زنگ خطر مناسب چه کسانی است؟

کودکان و نوجوانان دوستدار کتاب‌های ماجراجویانه و هیجان‌انگیز از خواندن کتاب زنگ خطر (Werwolf Alarm) لذت خواهند برد.

با مارتین ویدمارک بیشتر آشنا شویم:

وی نویسنده‌ی سوئدی کودک و نوجوان است. ویدمارک در اوایل دهه هشتاد به استکهلم مهاجرت کرد و از همان زمان به نوشتن شعر و داستان برای کودکان پرداخت. تجربه‌ی سال‌ها دبیری و تدریس، بسیار به مارتین ویدمارک (Martin Widmark) در شناخت ذهنیت کودکان، و نوشتن داستان‌هایی مطابق با سلیقه‌ی آن‌ها کمک کرده است. برخی از آثار او عبارتند از: «ماجرای سیرک، ماجرای فوتبال، ماجرای الماس.»

در بخشی از کتاب کارآگاه نلی 3: زنگ خطر می‌خوانیم:

از وقتی مادر در تلویزیون دیده بود که سوسیس و کالباس چه‌جوری درست می‌شوند، تصمیم گرفته بود فقط سوسیس گیاهی بخورد.
به گاراژ رفتم و بعد از اینکه همه‌چیز را به‌هم ریختم، یک کابل برق بلند پیدا کردم.

روی دیوار گاراژ یک نورافکن کوچک، امّا خیلی قوی آویزان بود که آن را هم توی کوله‌پشتی گذاشتم. پدر همیشه موقع تعمیر ماشین از این نورافکن استفاده می‌کرد.
بالاخره تمام وسایلی را که برای اجرای نقشه‌ام لازم داشتم پیدا کردم و آمادۀ حرکت شدم. سوتی برای لندن کشیدم، قلاده را به گردنش بستم و روی دوچرخه پریدم.
لندن از این کار هیچ خوشش نیامده بود و تازه، وقتی متوجه شد که من با دوچرخه می‌روم و او باید کنارم بدود، یکدفعه لج کرد و از جایش تکان نخورد.

امّا بعد از اینکه کوله‌پشتی را بو کرد و بوی غذای سگ و سوسیس به مشامش رسید، راضی شد و تکانی به خودش داد.
بین راه، یک‌بار دیگر نقشه را در ذهنم مرور کردم. خانم لِنا گفته بود: «برای جلوگیری از گرگ شدنِ گرگْ‌آدم‌ها، باید موقع تغییر حالت، حواسشان را پرت کرد. این‌طوری آدم می‌تواند گرگ درونش را آرام کند.»

من تصمیم گرفته بودم که امروز سه بار مزاحم رالف و وانیا شوم و حواسشان را پرت کنم. البته نمی‌دانستم که سه بار مزاحم شدن کافی بود یا نه؟ شاید با این کار اوضاع بدتر می‌شد و گرگْ‌آدم‌ها عصبی‌تر می‌شدند و آخرش هم خطرناک‌تر از آن چیزی می‌شدند که بودند؟

فهرست مطالب کتاب

غذای سگ و تیغ یک‌بار مصرف اصلاح
دو نظافتچیِ عجیب و غریب
از انسان تا گرگ
گرسنه مثل یک گرگ
لندن تبدیل به یک هیولا می‌شود
خندۀ گرگ
نور مصنوعی ماه
گلف کوچک در نور ماه