معرفی و دانلود کتاب کابین انتهای قطار: داستانی درباره‌ی دنبال کردن رویاها

معرفی کتاب کابین انتهای قطار: داستانی درباره‌ی دنبال کردن رویاها

تابه‌حال برایتان پیش آمده که با وجود کسب مهارت‌های مختلف و دستاوردهای کوچک و بزرگ زندگی‌تان از درون احساس موفقیت نکنید و تلاش‌های‌تان را بی‌اهمیت بدانید؟ مایکل وی. ایوانوف در کتاب کابین انتهای قطار ضمن بیان داستان‌هایی واقعی از زندگی خود، دوازده درس گران‌بها برای رسیدن به موفقیت درونی به شما خواهد داد که به کمک‌شان می‌توانید احساس بسیار بهتری نسبت به خودتان پیدا کنید.

درباره‌ی کتاب کابین انتهای قطار

ممکن است برای شما هم پیش آمده باشد که به رغم تلاش‌های پی‌درپی و رسیدن به اهداف مورد نظرتان باز هم احساس بی‌ارزشی و ناکافی بودن رهای‌تان نکند. در واقع ممکن است یک روز مثل مایکل وی. ایوانوف (Michael V. Ivanov)، نویسنده‌ی کتاب کابین انتهای قطار، به خودتان بیایید و ببینید با آنکه به نظر دیگران انسانی موفق و الهام‌بخش هستید، دیگر به خود و رؤیاهایتان باور ندارید. در واقع وجود نشخوارهای فکری، بی‌‍خوابی، احساس بی‌قراری و خیلی علائم دیگر می‌تواند به شما هشدار بدهد که یک‌جای معادله‌ی زندگی‌تان درست پیش نمی‌رود.

مایکل وی. ایوانوف در کتاب کابین انتهای قطار (The Cabin at the End of the Train) قرار است با شما از دلایل این احساسات ناامیدکننده سخن بگوید و کمکتان کند از دست‌اندازهای زندگی‌تان گذر کنید و خودتان را به سلامت به مقصد برسانید. در واقع نویسنده سعی داشته با بیان وقایع زندگی خود الهام‌بخش روزهای خستگی‌تان باشد و به شما نشان دهد احساسی که تجربه می‌کنید، طبیعی است. پس اگر مدت‌هاست به کار و تلاش مداوم مشغول بوده‌اید و ناگهان متوجه شده‌اید حتی دیگر فرصت پرداختن به سلامتی و نیازهای اولیه‌تان را ندارید، لازم نیست خودتان را سرزنش کنید. در حقیقت این کتاب برای رهایی شما از همین احساسات نوشته شده است.

درواقع از دلایل مهم نوشتن این کتاب کمک به شما برای رسیدن به رؤیاهایی‌ست که همیشه در سر پرورانده‌اید و حتی ممکن است به خاطر دغدغه‌های روزمره به کلی فراموش‌شان کرده باشید؛ اما اگر حالا دارید این سطرها را می‌خوانید، به نظر می‌رسد ندایی درونی، شما را به توجه بیشتر نسبت به افکار و عواطف‌تان فرا خوانده است که می‌توانید با خواندن کتاب کابین انتهای قطار به دعوتش پاسخ بگویید. مایکل وی. ایوانوف کتاب را با ماجرای ملاقات تصادفی‌اش با پیرمردی آغاز می‌کند که سال‌ها قبل در جنگ‌جهانی دوم سرباز بوده و گفت‌و‌گوی میان آن‌ها تأثیر عمیقی بر نگرش او نسبت به مسیر زندگی‌اش می‌گذارد. در واقع صحبت با این پیرمرد فرصتی برای بررسی کارهایی‌ست که در زندگی نویسنده به درستی پیش نمی‌روند و او باید دیر یا زود نواقص‌شان را برطرف کند.

ایوانوف در طول فصل‌های دوازده‌گانه‌ی کتاب به شما کمک خواهد کرد چالش‌های زندگی‌تان را درک کنید، در شرایط دشوار همچنان باانگیزه بمانید و در کنار ایمانی که به راهتان دارید، عملی کردن اهدافتان را از یاد نبرید. کتاب کابین انتهای قطار ترجمه‌ی راضیه سرحدی است که از سوی مؤسسه‌ی انتشارات فلسفه منتشر شده است.

کتاب کابین انتهای قطار مناسب چه کسانی است؟

اگر از دنبال کردن اهدافتان خسته شده‌اید و احساس می کنید برای ادامه‌ی راه انگیزه‌ی کافی ندارید، کتاب کابین انتهای قطار را بخوانید تا بدانید شما در این مسیر تنها نیستید و هنوز می‌توانید به خودتان امیدوار باشید.

با مایکل وی. ایوانوف بیشتر آشنا شویم

مایکل وی. ایوانوف در اتحاد جماهیر شوروی سابق متولد شده است. او که نوه‌ی یکی از بازماندگان محاصره‌ی لنینگراد و اردوگاه داخائو است، درست پیش از پایان جنگ سرد به‌عنوان پناهنده‌ی سیاسی به ایالات متحده‌ی آمریکا مهاجرت کرده. امروزه، مایکل وی. ایوانوف یک سخنران انگیزشی بسیار تأثیرگذار و نویسنده‌ای پرفروش است که بر زندگی هزاران نفر تأثیر گذاشته و با اجرای رسالت خود، به مردم کمک می‌کند تا راهی برای بهتر زیستن پیدا کنند.

از دیگر کتاب‌های این نویسنده باید به «کوه زیتون (The Mount of Olives)» و «راز مسافر (The Traveler's Secret)» اشاره کرد.

در بخشی از کتاب کابین انتهای قطار: داستانی درباره‌ی دنبال کردن رویاها می‌خوانیم

بوی دانه‌های برشته بی‌درنگ سوراخ‌های بینی‌ام را پر کرد، نفسم را بیرون دادم و شانه‌هایم را شل کردم. یک فنجان قهوۀ غلیظ یا یک نوشیدنی سنگین تقریباً تنها چیزی بود که می‌توانست آرامم کند و به زمان حال برگرداند. به خصوص این اواخر به‌نظر می‌رسید که حتی نیایش‌های کوتاه صبحگاهی و پیاده‌روی هم دیگر کمکی نمی‌کردند. خوشبختانه هنوز نویسندگی برایم مانده بود. وقتی روی کتابی کار می‌کردم، می‌توانستم درون دنیای دیگری محو شوم. اما باقی اوقات جز به کمک نوشیدنی یا مشغولیاتی از این دست، نمی‌توانستم از خودم فرار کنم. کم پیش می‌آمد که کاملاً احساس آرامش داشته باشم. در ذهنم چیزی به نام زمانِ خاموشی وجود نداشت. همیشه درحال برنامه‌ریزی، فکر‌کردن و نشخوار فکری بودم. شاید من صبح‌ها قبل از آنکه باعجله به سراغ فهرست بلندبالای کارهای روزانه‌ام بروم، ورزش نمی‌کردم، به مقدار کافی آب نمی‌خوردم یا به اندازه‌ی کافی برای خودم وقت نمی‌گذاشتم؟ چه کسی می‌دانست . . . هیچ نظری نداشتم.

فکر می‌کردم وقتی خودت را به دردسر بیندازی و دنبال یک رؤیای بزرگ بروی با چنین مسائلی هم روبرو می‌شوی. متعهد‌شدن به انجام یک کار غیرعادی، کار راحتی نیست. در برابر شکست و انتقاد آسیب‌پذیر می‌شوی. پیوسته کارهایی را انجام می‌دهی که ذهنت را به چالش می‌کشند، صبرت را می‌سنجند، و اطمینانت را به‌لرزه‌در‌می‌آورند. گمان می‌کردم این دل‌نگرانیِ دائمی صرفاً بخشی از فرایند کار است و این یعنی در مسیر درستی پیش می‌رفتم. من نه‌تنها می‌خواستم مردم را سرگرم کنم بلکه می‌خواستم به آن‌ها انگیزه ببخشم. می‌خواستم درست همان‌طور که نویسندۀ محبوبم، آگ ماندینو، الهام‌بخش من شده بود، من هم الهام‌بخش خوانندگان کتاب‌هایم باشم. می‌خواستم یک نویسنده‌ی بزرگ شوم. و می‌خواستم یک سخنران انگیزشی باشم چون آگ ماندینو یک سخنران انگیزشی بود.

زمانی که در کتابخانه‌ی محلی یک از کتاب‌هایش را داخل چرخ‌دستیِ حملِ کتاب‌ها پیدا کردم، آدمی افسرده و بی‌هدف بودم. یک بچه‌ی بیست‌و‌پنج‌ساله که چشم‌انتظار تعطیلات آخر هفته بود — از روزهای دوشنبه که باید به زحمت خودم را به آن اتاقک در محل کارم می‌رساندم متنفر بودم و جمعه‌ها را، که از سرِ ‌عادت به‌خاطرِ گیر‌ نکردن پشت ترافیک زودتر از سر کار جیم می‌شدم تا تعطیلاتم را سریع‌تر شروع کنم، دوست داشتم. و تازه آن موقع بود که بالاخره می‌توانستم برای دو روزِ کوتاه کارم را فراموش کنم.

فهرست مطالب کتاب

یک: گاهی‌اوقات چیزهایی که از دستشان فرار می‌کنیم دقیقاً همان چیزهایی هستند که باید به سمتشان برویم
دو: چشمان شما پنجره‌ای است که روح از طریق آن جهان را می‌بیند
سه: می‌ترسی و احساس بی‌کفایتی خواهی کرد
چهار: به هر طرفی کشیده خواهی شد
پنج: گاهی اندکی نگرش تمام چیزی است که احتیاج داریم
شش: منتظر نشو که کشفت کنند
هفت: باید باورش کنی
هشت: ایمان بدون عمل مرده است؛ عمل معجزات را فعال می‌کند
نه: وقتی پاهایت روی زمین مستحکم قرار داشته باشد، هیچ محدودیتی برایت وجود ندارد
ده: وقتی دلت به حال انسان‌های بداقبال‌تر از خودت می‌سوزد، می‌توان الماس‌ها را به دستت سپرد
یازده: زندگی با تو یا بی تو جریان دارد
دوازده: به خودت اجازه بده که احساساتت برانگیخته شوند
درباره‌ی نویسنده