معرفی و دانلود کتاب همه‌ی آنان از خدایان بودند 2: ددسگال 3

معرفی کتاب همه‌ی آنان از خدایان بودند 2: ددسگال 3

کنترل تلویزیون را به‌دست گرفته‌اید که ناگهان خبری عجیب پخش می‌شود: «شهری گم‌شده، از زیر خروارها خاک سربرآورد. نام این شهر افسانه‌ای کِراست.» کتاب همه‌ی آنان از خدایان بودند 2: ددسگال 3 این سرزمین را به شما معرفی می‌کند. امین فرد در این داستان تخیلی و فانتزی، ما را با مردی به نام دگار همراه و حوادث تلخ و شیرینی را که بر این سرزمین باستانی گذشته، روایت می‌کند.

درباره‌ی همه‌ی آنان از خدایان بودند 2: ددسگال 3

فرقی ندارد انسان امروزی باشیم یا شخصیتی افسانه‌ای در کتاب‌های کهنه و عتیقه‌؛ این‌طور که معلوم است، متأسفانه ما انسان‌ها هروقت بتوانیم، تمایلمان به بدی را نمایان می‌کنیم و آن را به خوب بودن ترجیح می‌دهیم؛ حتی اگر از اهالی شهر افسانه‌ای کرا باشیم. دگار شخصیت اصلی کتاب همه‌ی آنان از خدایان بودند 2: ددسگال 3 نیز مثل ما، هنگامی که این تمدن باستانی را می‌جویید، تصور نمی‌کرد با تاریخچه‌ای مملو از قتل و خون‌ریزی مواجه شود، اما واقعیتی که پیش‌رویش قرار داشت اجازه نداد تا به مثبت‌اندیشی ادامه دهد. نمی‌دانیم اگر دگار این سرزمین پر رمز و راز و هولناک را بیشتر می‌شناخت، باز هم برای نجاتش می‌کوشید یا نه، اما حالا که تا اینجا آمده‌ و کرا را از زیر خاک بیرون کشیده‌ایم، باید بمانیم و بفهمیم سرنوشتش به کجا خواهد رسید. آیا دوباره احیا و باشکوه خواهد شد؟ امین فرد ما را با حماسه‌ی تراژدیک روبه‌رو می‌کند.

تاج و تخت کرا مثل بسیاری از سرزمین‌های بزرگ و امپراتوری‌های قدرتمند، یک وارث و ده‌ها رقیب و دشمن دارد. وارث این تاج و تخت دختر پادشاه، شاهدخت، است. سلطنت سرزمین کرا حق اوست اما برادرش ددشاه، نمی‌تواند با پادشاهی پدر و ولیعهد بودن خواهرش کنار بیاید. او به هر دسیسه‌ای برای نابودی شاهدخت دست می‌برد؛ اما یکی از این توطئه‌ها به قیمت نابودی امپراتوری کرا تمام می‌شود: توطئه‌ی تشکیل ارتشی از حیوانات وحشی و هجوم بردن به‌سوی پایتخت پدر.

در این میان عده‌ی دیگری به‌نام «خون‌خواران» که با ایشان در قسمت‌های پیشین مجموعه‌ی همه‌ی آنان از خدایان بودند آشنا شده‌ایم، نیز در این جنگ خانوادگی حضور دارند. نجیب‌زاده‌ی شهر کرا نمی‌خواهد با خون‌خواران هم‌قسم شود، اما ضرورت مقابله با شورشی که برادرش برپا کرده است، راهی برای او باقی نگذاشته جز کمک گرفتن از خون‌خواران. این قوم عجیب و خوفناک به‌دنبال خون نخستین می‌گردند و تنها جایی که می‌توانند آن را بیابند، در شهر وهو است. برای رسیدن به شهر وهو تنها یک راه وجود دارد: عبور از سرزمین کرا؛ بنابراین هم به‌نفع شاهدخت است که با خون‌خواران صلح کند هم خون‌خواران برای رسیدن به گمشده‌شان چاره‌ای جز جنگیدن در رکاب شاهدخت ندارند.

کتاب همه‌ی آنان از خدایان بودند 2: ددسگال 3 راوی این نبرد خونین میان خواهر و برادر افسانه‌ای است. در این روز خون‌بار، مرگی مرموز بر شهر کرا سایه می‌افکند و به ناگاه، آن تمدن باشکوه، به ویرانه‌ای که خاکستر مرگ بر آن پاشیده‌اند، تبدیل می‌شود. خدای مرگ کل مردم را به قتل می‌رساند، به جز یک نفر: کسی به نام سیئرا. او تنها بازمانده‌ی شهر کرا و وارث نسل و نژاد آن مردم افسانه‌ای است. امین فرد ما را به این شهر متروکه آورده تا این وارث خون و نسل را بیابیم و تمدن کرا را از نو زنده کنیم.

کتاب همه‌ی آنان از خدایان بودند 2: ددسگال 3 در نشر فرهنگی فرد منتشر شده است.

درباره‌ی مجموعه‌ی همه‌‌ی آنان از خدایان بودند

مجموعه‌ی همه‌‌ی آنان از خدایان بودند روایتگر سرنوشت سرزمین‌هایی گمشده‌ای است که مردی به نام دگار در پی کشف و شناخت آن‌هاست. ددسگال 3 یکی از جلدهای این مجموعه و در ادامه‌ی جلدهای پیشین، «ددسگال 1» و «ددسگال 2» است. امین فرد در سال‌های گذشته، جلدهای دیگری از این مجموعه را با نام‌ رستگاری برای خوانندگان مشتاق خود روایت کرده است.

کتاب همه‌ی آنان از خدایان بودند 2: ددسگال 3 برای چه کسانی مناسب است؟

بالاخره سرزمین کرا پیدا شد. جست‌وجوگری تمام شد و حالا وقت شناختن و روبه‌رو شدن با افسانه‌هایی است که تا پیش از مواجه با سرزمین کرا درباره‌ی آن‌ها شنیده بودیم. اگر برای روبه‌رو شدن با این سرزمین خارق‌العاده آماده هستید، کتاب همه‌ی آنان از خدایان بودند 2: ددسگال 3 در انتظار شماست.

در بخشی از کتاب همه‌ی آنان از خدایان بودند 2: ددسگال 3 می‌خوانیم

چرا می‌توانست خاطرات راهو را ببیند؟ راهو که بود؟ خاطرات راهو از خون او می‌گفت. موجوداتی غیر انسان وجود دارند که توانایی زنده کردن مردگان را هم دارند. اسب به داخل پرستشگاه رفت و اَوِر به راحتی در سنگی را به جلو کشید و ناله‌های آن درون پرستشگاه گم شد. به یاد اولین دیدارشان با اَوِر افتاد. یادش هست که اَوِر هم درمورد زنده کردن مردگان از کوف سنگ‌تراش سوال کرده بود.

دگار سرش را تکان داد تا افکار درهمش را از ذهنش دور کند. به گورستانی از استخوان‌ها می‌نگریست که هراسان در هم غوطه‌ور شده بودند. آگیرا در سوی دیگر مشعل را بر تن خسته ستونی آویزان می‌کرد که سقف با شکاف‌های بزرگ بر آن لمیده بود. دگار دستش را از روی شانه سرندا به پایین لغزاند و بر کمر او نهاد و پرسید: «این‌ها دگر چه هستند؟»

آگیرا با پایش استخوان‌ها را دور کرد و گفت: «ما برای همین این‌جا هستیم که این را بدانیم.»

اَوِر سنگ بزرگی را برداشت و به پشت در گذاشت و گفت: «خیالمان راحت است که کسی نمی‌تواند وارد شود.»

حس آشنایی به در ذهنش می‌کوبید. از جایی پاره‌های روزگاری دیگر را می‌دید. خاطرات از جایی خودشان را بیرون می‌کشیدند. دگار با یک جهش از کَهَر پایین پرید و بر استخوان‌های سست فرود آمد سپس گفت: «خاطراتی را حس می‌کنم.»

سعی کرد به کتاب رموروس صدمه‌ای وارد نشود. به میان استخوان‌های خسته قدم گذاشت و نگاهی به سرندا انداخت. سرندا نگاهش را دزدید و به یال اسب خیره شد و انگشتانش را به میان تارهای لطیف او لغزاند. دگار خصمانه پا بر استخوان‌ها کشید و در حالی که از له شدن آن‌ها لذت می‌برد، گفت: «هیچ‌کدام از این استخوان‌ها مال انسان نیستند.»

فهرست مطالب کتاب

1. بی‌چهره
2. دگار
3. راهو
4. دگار
5. هورکس
6. دگار
7. هارا
8. دگار
9. هلوتوک
10. دگار
11. کژدم
12. دگار
13. هنکاس
14. دگار
15. مِرگور
16. دگار
17. مردوز
18. دگار
19. دآلگآر
20. پیرمرد
21. دآلگار
22. دگار
23. بی‌چهره