معرفی و دانلود کتاب عملیات باراکودا: کتاب دوم مجموعه اسپلینترسل

معرفی کتاب عملیات باراکودا: کتاب دوم مجموعه اسپلینترسل

دیوید مایکلز در کتاب عملیات باراکودا به ادامه‌ی ماجراهای سام فیشر در مأموریت‌های امنیتی‌اش می‌پردازد. در این داستان گروه قاچاقچیان اسلحه بازگشته‌اند تا انتقام ضرباتی را که فیشر به آن‌ها وارد کرده بود بگیرند. ماجرایی که از خیابان‌های پرهیاهوی هنگ‌کنگ تا دنیای زیرزمینی و تاریک لس‌آنجلس امتداد دارد و بار دیگر مهارت‌ و اراده‌ی این مأمور ویژه را به چالش می‌کشد.

درباره‌ی کتاب عملیات باراکودا

کتاب عملیات باراکودا (Operation Barracuda) نوشته‌ی دیوید مایکلز (David Michaels) به‌عنوان دنباله‌ای برای کتاب اسپلینترسل، فرازونشیب‌های پرخطر مأموریت‌های سام فیشر را روایت می‌کند. فیشر یک مأمور مخفی با نام جاسوسی اسپلینترسل، اشلون سوم است و به آژانس امنیت ملی آمریکا خدمت می‌کند. او برای حفظ امنیت و آزادی کشورش از انجام هیچ کاری ابایی ندارد، حتی دزدی، جاسوسی و قتل!

این مأمور مخفی در مأموریت قبلی خود که دیوید مایکلز داستان آن را در کتاب اسپلینترسل شرح داده است، طی یک عملیات پیچیده موفق شد خسارت‌های بسیاری به گروه شاپ که یک تیم تروریستی و قاچاقچی اسلحه بودند وارد آورد. با این حال موفق به نابود کردن کامل این گروه نشد. در اسپلینترسل 2 یا عملیات باراکودا، اعضای این تیم در تلاشند تا از فیشر انتقام بگیرند. سرکرده‌های این تیم قصد دارند به یک ژنرال چینی سلاح‌های هسته‌ای بفروشند تا بتواند به تایوان حمله کند. خرابکاری‌ای که سواحل آمریکا را نیز تهدید می‌کند. از این رو سام فیشر به‌عنوان اسپلینترسل، اشلون سوم با تمرکز بر نابودی کامل رؤسای گروه شاپ، وارد عمل می‌شود.

سام در این مأموریت تازه با رخدادها و وقایع غیرقابل پیش‌بینی‌ای روبه‌رو می‌شود. فیشر با مربی‌اش که زنی به اسم کاتیاست، یک رابطه‌ی عاشقانه برقرار می‌کند و با وجود اینکه این ارتباط ممکن است به ضرر هر دو آن‌ها تمام شود، به آن ادامه می‌دهند. از سوی دیگر در جریان نفوذش به گروه، به وجود یک جاسوس دوجانبه پی می‌برد که هم در این تیم تروریستی حضور دارد و هم در آژانس امنیت ملی آمریکا. شخصی که توانسته هویت سام و تعداد زیادی از مأموران اصلی سازمان امنیت را در خطر شناسایی قرار دهد. مسئله‌ای که می‌تواند عملیات‌های بسیاری را نابود و امنیت کشور را با بحران روبه‌رو کند.

دیوید مایکلز پیچیدگی‌های خاص تمامی این رویدادهای دلهره‌آور را با استفاده از روایتی هیجان‌انگیز شرح می‌دهد و در آن فضای رعب‌آور حاکم بر عملیات‌های سخت و سنگین امنیتی را با کمک ماجرای عاشقانه و موقعیت‌های طنازانه‌ی کوتاه تلطیف می‌کند. به این ترتیب مخاطب را به پیگیری مداوم دشواری‌های یک مأموریت و موانع و بحران‌های پی‎‌درپی آن ترغیب کرده و کاری می‌کند خواننده تا پایان داستان، کتاب را زمین نگذارد.

این رمان سراسر هیجان و تعلیق دومین جلد از مجموعه‌ی هفت‌جلدی اسپلینترسل است که به قلم نویسنده‌ای با نام مستعار دیوید مایکلز به نگارش درآمده و از بازی ویدیویی معروف اسپلینترسل برگرفته شده است. مبتکر این بازی تام کلنسی است که رمان‌های جنایی و کتاب‌های غیرداستانی مختلفی در زمینه‌ی ابزارآلات جنگی منتشر کرده است. او پس از تأسیس یک شرکت توسعه‌ی بازی‌های ویدیویی، طرح‌های داستانی متعددی برای ساخت بازی‌های مختلف نوشت.

پس از آن شرکت یوبی سافت امتیاز این شرکت را خرید و طرح‌های کلنسی در قالب بازی‌هایی نظیر اسپلینترسل، هاکس، رینبو سیکس و گوست رکون اجرا شد، بازی اسپلینترسل که به‌دلیل ویژگی‌های جذاب و منحصربه‌فردش به محبوبیت جهانی دست یافت، نویسندگان بسیاری را ترغیب کرد که بر اساس آن رمان بنویسند، مجموعه‌ی اسپلینترسل نوشته‌ی دیوید مایکلز مشهورترینِ این آثار به شمار می‌رود. رمان هیجان‌انگیز عملیات باراکودا به همت هادی امینی به فارسی ترجمه شده و انتشارات کتابسرای تندیس برای نشر آن اقدام کرده است.

کتاب عملیات باراکودا برای چه کسانی مناسب است؟

افرادی که از خواندن رمان‌های سرشار از صحنه‌های اکشن لذت می‌برند و به ژانر معمایی و دلهره‌آورِ جاسوسی و تکنولوژی‌های پیچیده علاقه دارند، از مطالعه‌ی این رمان لذت خواهند برد.

در بخشی از کتاب عملیات باراکودا: کتاب دوم مجموعه اسپلینترسل می‌خوانیم

تاکسی گرفتن از بیرون بندر کانتینری کار ساده‌ای بود. آن‌ها همیشه آن اطراف می‌چرخند و کارگران یا کارکنان شرکت‌های حمل را سوار و پیاده می‌کنند. یک حدس خوب داشتم که مرسدس به کدام سمت خواهد رفت، پس به راننده تاکسی گفتم در سمت جنوب، به سوی کولون برود.

حالا می‌توانستم نقشه جی. پی. اس را روی اپست باز کنم و خودم رد مرسدس را بگیرم. یک پیغام کوتاه برای کوئن فرستادم، به او گفتم خودرو را روی اپست خودم دارم. برایم آرزوی خوش‌شانسی کرد و تماس را قطع کرد؛ ضمناً اضافه کرد که سرهنگ لمبرت از مکالمه‌ای که بین افراد شاپ و اژدهایان خوش‌شانس ضبط کرده‌ام، راضی است. در ایجاد ارتباط بین پروفسور جینسن و تریاد موفق شده بودم و غیرمستقیم، جینسن را به شاپ هم وصل کرده بودم. حالا نوبت بچه‌های واشنگتن بود که درباره حرکت بعدی تصمیم بگیرند. در این فکر بودم که شاید حالا به خانه برگردم، ولی پیام دیگری روی صفحه اپست ظاهر شد: «سعی کن بفهمی شاپ توی هنگ‌کنگ چی کار داره می‌کنه. عملیات باراکودا دیگه چه کوفتیه؟ ل.»

سؤال خوبی بود. اوه، خوب، می‌دانستم آرزوی رفتن به خانه برایم زیاده‌روی بود.

به این فکر کردم کتیا مشغول چه کاری است.

مرسدس در سیم‌شاسویی از بزرگراه خارج شد، پس به راننده تاکسی گفتم همین کار را بکند. راننده دوباره به زبان چینی پرسید کجا می‌خواهم بروم، شاید میانبری برای دور زدن ترافیک سنگین باشد. به او گفتم می‌دانم چی کار می‌کنم و فقط دستوراتم را اطاعت کند.

نزدیک شهر بندری به روس‌ها رسیدیم. می‌توانستم مرسدس سیاه را جلوی خودمان ببینم که نزدیک ترمینال اوشن کنار می‌زد. از راننده خواستم توقف کند و کمی منتظر شود. بعد آنتیپوف و هرزوگ از مرسدس پیاده شدند و راه افتادند. راننده آن‌ها هم مرسدس را از جدول دور کرد و وارد ترافیک شد؛ احتمالاً به سمت یک پارکینگ می‌رفت. تصمیم گرفتم ابوت و کاستلو را دنبال کنم، چون آن‌ها بخشی از سران شاپ بودند.