معرفی و دانلود کتاب آخرین پیشگو: کتاب پنجم مجموعه نیروی سیگما

معرفی کتاب آخرین پیشگو: کتاب پنجم مجموعه نیروی سیگما

در کتاب آخرین پیشگو نوشته‌ی جیمز رولینز، داستان از جان‌باختن مردی در آغوش فرمانده گری پیرس آغاز می‌شود؛ اما مرگ او تنها آغاز یک معمای پیچیده است. سکه‌ی خون‌آلودی که در دستانش بر جا مانده، کلید گشایش توطئه‌ای مرگبار است که ریشه در تاریخ باستان و پروژه‌‌ی علمی خطرناکی دارد. گری پیرس باید با گروهی از دانشمندان سرکش مقابله کند که قصد دارند بشر را با دستکاری بیولوژیکی به آستانه انقراض برسانند.

درباره‌ی کتاب آخرین پیشگو

کتاب آخرین پیشگو (The Last Oracle) پنجمین جلد از مجموعه‌ی هیجان‌انگیز نیروی سیگما است که توسط جیمز رولینز (James Rollins) نوشته شده و یکی از آثار برجسته‌ی این نویسنده در دنیای تریلرهای علمی و تاریخی محسوب می‌شود. داستان کتاب به نحوی تاریخ باستان، علم و ماجراجویی‌های مرموز را با یکدیگر ترکیب کرده است، به‌طوری‌که خواننده را در هر لحظه به شدت درگیر می‌کند.

داستان کتاب با مرگ یک مرد بی‌خانمان در آغوش فرمانده گری پیرس آغاز می‌شود، اما این مرگ تنها شروع یک ماجرای عظیم است. این مرد در لحظات پایانی عمر خود یک سکه خون‌آلود را در دست دارد که ظاهرا یک شی باستانی است. این نقطه جایی است که پای پیشگویی‌های معروف یونانی‌ها به داستان باز می‌شود. این سکه، درواقع کلیدی است برای حل معمایی که به‌طور مستقیم با تاریخ جنگ سرد و یک پروژه‌ی علمی مخفیانه که در دل سردترین دوران تاریخ بشر شکل گرفته، ارتباط دارد.

پروژه‌ای که به دست گروهی از دانشمندان معروف به جیسون‌ها آغاز شده است. این گروه از دانشمندان که عمدتاً در دوران جنگ سرد گرد هم آمده بودند، کشف کرده‌اند که می‌توانند کودکان مبتلا به اوتیسم را که دارای توانایی‌های خاص مانند استعدادهای ریاضی، ذهن‌های نابغه در علوم و هنرهای مفهومی هستند، بیومهندسی کرد تا آن‌ها به موجوداتی قدرتمندتر و کارآمدتر تبدیل شوند. هدف نهایی آن‌ها خلق یک پیامبر جهانی برای دنیای جدید است، فردی که بتواند صلح جهانی را ایجاد کند، اما صلحی که تحت کنترل این دانشمندان قرار داشته باشد.

داستان در این نقطه پیچیده‌تر و هیجان‌انگیزتر می‌شود اما هیجان تمامی ندارد. در گوشه‌ای دیگر از جهان، فردی ناشناس از خواب بیدار می‌شود. مردی که حافظه‌اش را از دست داده و خود را در یک آزمایشگاه زیرزمینی در محاصره محققان می‌یابد. با کمک سه کودک عجیب از همان آزمایشگاه، او می‌تواند فرار کند. هدف او نجات جان خود و این سه کودک است، در حالی‌که از گذشته‌اش هیچ چیز به خاطر ندارد. اما او به‌زودی متوجه می‌شود که هدف واقعی‌اش چیزی فراتر از فرار و نجات جان خود است. او باید با مقابله با یک نقشه وحشتناک جهانی که در آن میلیاردها انسان به خطر خواهند افتاد، برای نجات آینده‌ی بشریت فداکاری کند.

کتاب مجموعه سیگما: جلد پنجم آخرین پیشگو نه‌تنها یک تریلر علمی بوده، بلکه داستانی است که خواننده را وادار می‌کند، درباره‌ی پیشرفت‌های علمی، قدرت‌های انسانی و خطرات احتمالی آن‌ها فکر کند. به‌ویژه آنجا که این پرسش اساسی مطرح می‌شود که آیا بشر می‌تواند از دستاوردهای علمی خود به‌درستی استفاده کند یا اینکه در مسیر اشتباهی قرار می‌گیرد که می‌تواند به انقراض خود منجر شود.

این کتاب که هادی امینی آن را به فارسی برگردانده و انتشارات کتابسرای تندیس آن را منتشر کرده است، همچون سایر آثار جیمز رولینز، با شخصیت‌هایی پیچیده و داستان‌هایی درهم‌تنیده، مفاهیمی چون رستگاری و انهدام، دانش و جهل و تلاش برای نجات بشریت را به شکلی هیجان‌انگیز و غیرقابل پیش‌بینی روایت می‌کند.

نکوداشت‌های کتاب آخرین پیشگو

• پر از اطلاعات علمی جذاب و جملاتی که کنجکاوی را برمی‌انگیزند. (پابلیشرز ویکلی)
• جیمز رولینز، علم در دنیای واقعی را با اکشن هیجان‌انگیز ترکیب می‌کند تا داستان‌های ماجراجویانه خلق کند که به اندازه‌ی یک فیلم هیجان‌انگیز است. (شیکاگو سان تایمز)
• دوباره! اکشن‌ها بدون وقفه ادامه دارند. (روزنامه‌ی Sacramento Bee)
• جیمز رولینز با این ترکیب شگفت‌انگیز از تاریخ، علم و ماجراجویی، رکورد خودش را زده و به‌راحتی تعداد طرفدارانش را افزایش خواهد داد. (Library Journal)
• بروید و جدیدترین داستان جیمز رولینز را بخرید. او روز به روز بهتر و بهتر می‌شود. (The Barnstable Patriot)

کتاب آخرین پیشگو برای چه کسانی مناسب است؟

این کتاب برای علاقه‌مندان به داستان‌های هیجان‌انگیز، ماجراجویی و ترکیب علم و تاریخ مناسب است. کسانی که به تریلرهای پر از تعلیق و شخصیت‌های پیچیده علاقه دارند، از خواندن کتاب آخرین پیشگو، جلد پنجم از مجموعه‌ی موفق نیروی سیگما لذت خواهند برد.

در بخشی از کتاب آخرین پیشگو: کتاب پنجم مجموعه نیروی سیگما می‌خوانیم

الیزابت پرسید: «چرنوبیل؟ بابام توی روسیه چی کار می‌کرده؟»

او به دو مرد آن سوی میز خیره شده بود. روی صندلی راحتی نشسته بود و پشتش به پنجره‌ای بود که منظره پارک راک‌کریک55 از آن پیدا بود. بعد از فرار از موزه با خودرو تا اینجا آمده بودند. گری از اسم خانه امن استفاده می‌کرد که چندان حس امن به الیزابت نمی‌داد. شبیه چیزی بود که از یک رمان جاسوسی بیرون آمده باشد؛ اما زیبایی این خانه دوطبقه با آجرهای سیمانی و تخته‌های چوب بلوط، کمک می‌کرد آرام شود.

تا حدی.

الیزابت به محض رسیدن خودش را شست و چند دقیقه‌ای صرف پاک کردن دست‌هایش و آب پاشیدن به صورتش کرده بود، اما موهایش هنوز بوی دود می‌داد و روی ناخن‌هایش لکه رنگ دیده می‌شد. بعدش پنج دقیقه روی توالت نشست و سرش را بین دست‌هایش گرفت تا وقایع چند ساعت گذشته را درک کند. نمی‌دانست در حال گریه است تا اینکه فهمید دستانش خیس شده‌اند. همه این‌ها خیلی زیاد بود. هنوز نتوانسته بود مرگ پدرش را درک کند. با اینکه شکی در واقعیتش نداشت، هنوز آماده نبود آن را بپذیرد.

دست‌کم تا وقتی که پاسخی پیدا می‌کرد.

همین سؤال‌ها بود که بالاخره او را از حمام بیرون کشید.