معرفی و دانلود کتاب شفق

معرفی کتاب شفق

کتاب شفق نوشته‌ی مرضیه السادات حسینی، ماجرای دختری را به تصویر می‌کشد که مادرش او را در کودکی رها کرده است و برای زندگی به خارج از کشور مهاجرت می‌کند.

درباره‌ی کتاب شفق:

این جمله برای همه‌ی ما آشناست که مادر برای فرزندش از جانش هم می‌گذرد، اما در این رمان داستان دختری به نام شفق را می‌خوانید که قربانی هوا و هوس مادرش می‌شود و او را در کودکی رها می‌کند. در ادامه زنی که نام نامادری را به یدک می‌کشد برای شفق و خواهر کوچک‌ترش همانند یک مادر واقعی از خودگذشتگی می‌کند و دوباره زندگی روی خوشش را به آن‌‌ها نشان می‌دهد. اما متأسفانه این خوشبختی دوامی ندارد و پس از چند سال با بازگشت مادرشان این آرامش دستخوش تغییراتی می‌شود و ... .

کتاب شفق برای چه کسانی مناسب است؟

اگر به خواندن رمان‌های عاشقانه و اجتماعی علاقه دارید، این کتاب برای شماست.

در بخشی از کتاب شفق می‌خوانیم:

از وقتی فهمیده بودم به زودی خاله با بابام ازدواج میکنه روحیم خیلی بهتر شده بود. دیگه درسام رو با دقت بیشتری می‌خوندم و سعی می‌کردم نمرات بهتری کسب کنم تا خاله شهین خوشحال بشه. حتی سال‌های قبل که مامانم پیشمون بود هیچ وقت این شوق رو نداشتم چون مامانم هیچ وقت براش مهم نبود که من چه کار می‌کنم و چه کار نمی‌کنم حتی حاضر نمی‌شد که به من دیکته بگه و می‌گفت خودت برو بنویس. همیشه دوست داشتم مثل بقیه مامانا بیاد تو مدرسه و درسم رو بپرسه یا برای نمره‌های خوبی که می‌گرفتم تشویقم کنه و جایزه بهم بده ولی خبری از این مسائل نبود. برخلاف خاله شهین که برای کوچک‌ترین کار مثبتی تشویقم می‌کرد و وقتی کار خوبی انجام می‌دادم می‌گفت که بهم افتخار می‌کنه. برای همین بود که با وجود کم و کسری‌هایی که تو زندگیشون داشتن بازم دخترش خیلی با اعتماد به نفس‌تر از من بود و با اینکه چند سال از من کوچک‌تر بود سر زبون خیلی بهتری نسبت به من داشت.

خلاصه طبق خواسته‌ی خاله شهین من باهاش صحبت کردم و قبل از اینکه جواب قطعی رو به بابام بده از بابت من خیالش راحت شد، چون می‌گفت دلم نمی‌خواد حس بدی به این ازدواج داشته باشی و فکر کنی که قراره کسی جای مادرت رو بگیره. اون هنوز نمیدونست که من انقدر دوستش دارم و ازش محبت دریافت کردم که به مادر خودم ترجیحش میدم.

بعد از اینکه بابا جواب مثبت رو از خاله شهین گرفت موضوع را پیش خانواده‌ی خودش مطرح کرد و از طرف اون‌ها هم با مخالفت مواجه شد. مامان بزرگ خیلی عصبانی شده بود و میگفت تو که زن می‌خواستی به خودم می‌گفتی یک زن با اصل و نسب برات بگیرم نه آدمی که تو خونه بقیه کلفتی میکنه. بار اول با میل خودت رفتی زن گرفتی اینجوری شد دوباره داری همون اشتباه رو تکرار می‌کنی. نه به اون زن افاده‌ای که انتخاب کردی و نه به این کلفت در خونه‌ی مردم.

از حرف‌های مامان بزرگ خونم به جوش اومده بود ولی مثل همیشه چون بچه‌ی خجالتی بودم جرات نکردم چیزی بگم.