معرفی و دانلود رایگان کتاب شبح - پرندهها
برای دانلود قانونی کتاب شبح - پرندهها و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب شبح - پرندهها
کتاب شبح - پرندهها اثر نیک پیتزولاتو، داستانی مردی است که در بخش خدمات پارک کار میکند. او مانند یک شبح با دوربینش کل پارک را تحت نظر میگیرد تا اینکه...
در قسمتی از کتاب شبح - پرندهها میخوانیم:
نور چراغ قوهام برقی میزند و صدایم از اعماق وجودم با آن میرود. «اینجا چه خبره؟ پارک تعطیله.» همه از جا میپرند و نور چراغ قوهام روی درخت میافتد. برگها روی زمین خش خش میکنند و لرزش بم قدمها روی زمین پخش میشود. پسری که بارانی بلند به تن دارد دستهایش را بالا میآورد و بعد به آرامی پایین میآورد و جلو میآید. «اِم … سلام. ما میدونیم که پارک تعطیله. معذرت میخوایم. ما یک پروژه درسی داریم. همه دانشجوهای دانشگاه واشینگتن هستیم.» از پشت شانهاش، دختر به من نگاه میکند.
من هنوز خشمگینم و همین که پسر به قلمرو قدرت من قدم میگذارد، به حالات مختلفی از کوکیو ناگه میاندیشم که میتوانم با آن هیکلش را به آن سوی بوته زار پرتاب کنم. «شما همه یواشکی وارد شدین.»
«ما یک کلاس داریم، اسطورهها و افسانههای مدرن آمریکایی، اِم… داریم رو پروژۀ نهایی مون کار میکنیم... متوجهین؟»
حالا دختر شروع میکند. «یک افسانه محلی که میگه شبهای بدون مهتاب یه چیزی از بالای کمان به پایین می پره.» رنگ چشمهایش را نمیتوانم تشخیص دهم ولی هر چه هست زاغ است. «فرانک میگه اون پرنده یک مرد چتربازه، ولی توصیفایی که در افسانه اومده به یک شبح پرنده میخوره.»
«چی؟»
«شبح - پرندهها. ارواح رعدآسای سرخ پوستی. غول پیکر، سیاه با چشمهای براق. قرنهای زیادیه که مردم اونا رو میبینن.»
«هیچی از بالای کمان نمیپره.»
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب شبح - پرندهها |
نویسنده | نیک پیتزولاتو |
مترجم | مهگل جابرانصاری |
ناشر چاپی | خانه داستان چوک |
سال انتشار | ۱۳۹۶ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 25 |
زبان | فارسی |
موضوع کتاب | کتابهای داستان کوتاه خارجی |
من از داستان خیلی خوشم نیامد و سر در نیاوردم. داستان یک نگهبان پارک است که در یک پارک ملی شب ها نگهبانی می دهد و از خلوت بودن پارک استفاده می کند و شب ها از بلندی پارک با چتر نجات پرش می کند و بعد از پرش باز به نگهبانی می پردازد. در خلال داستان ماجرای قدیمی خودش و دختری را که دوست را دارد به خاطر می آورد. زمانی که دانشجو بود و در سال اول دانشجویی با دیگران فرق داشت و به کمک هم اتاقی اش کم کم شبیه بقیه می شود. در آن جا با یک دختر آشنا می شود و با هم پرش و بانجی جامپینگ انجام می دهند. در داستان به صورت خیلی مبهم از کشته شدن دختر صحبت می کنند و درباره این که چگونه معتاد می شود هیچ توضیحی داده نمی شود و فقط عنوان می شود که ترک کرده است و چهار سال است که مصرف نکرده است. برای رهایی از اعتیاد اول به سراغ موج سواری می رود که در یکی از موج سواری هایش به صخره برخورد می کند و پایش می شوند و برای همین هم به ورزش جامپینگ روی می آورد و بعد از آن هم پرش با چتر را شروع می کند. در همین زمان هوایی که در پارک به عنوان نگهبان کار می کند در یک شب که می خواهد پرس انجام دهد وقتی با دوربین اطراف را نگاه می کند چند جوان را می بیند و برای همین آهسته پایین می آید و می بیند که چند جوان می خواهند پرش کنند که او جلوی آن ها را می گیرد و آن ها را بیرون می کند و یک دختر دانشجو ماجرای شبحی که در پارک می پرد را تعریف می کند. نگهبان آن ها را بیرون می کند. صبح باز مجدد همان دختر سر راه نگهبان را می گیرد و می گوید می دانم که آن شبه تو هستی باید به من هم یاد بدهید که بپرم. خلاصه در طی چند هفته از هواپیما با هم می پرند ولی نگهبان او را فراموش می کند و پیش پدرش در یک آسایشگاه می رود که دچار فراموشی شده است.