معرفی و دانلود کتاب داستانهای کوتاه جیبی
برای دانلود قانونی کتاب داستانهای کوتاه جیبی و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب داستانهای کوتاه جیبی
کتاب داستانهای کوتاه جیبی نوشته زهره زاهدی، مجموعهای از داستانهای ساده و دو زبانه انگلیسی - فارسی است که به ظاهر حاوی حرفهای بزرگ و پیچیدهای نیستند، اما مفاهیم بزرگ و مهمی را دربر میگیرند. مفاهیمی که شاید روزها فکر شما را به خود مشغول کنند و شما را وادارند دربارهشان تعمق کنید.
این داستان همه ماست. ما با گذشت هر روز، زندگیمان را میسازیم گاهی به آنچه میسازیم کمترین توجهی نمیکنیم. پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه میفهمیم که مجبوریم در همین ساختهها زندگی کنیم.
شما نجار زندگی خود هستید و روزها، چکشهایی هستند که بر میخهای زندگی شما میکوبند. در هر روز یک تخته جای میگیرد و یک دیوار برپا میشود. مراقب سلامت خانهای که برای زندگیتان میسازید، باشید.
در بخشی از کتاب داستانهای کوتاه جیبی میخوانید:
دو روز به پایان جهان مانده، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. مهلتش تمام شده و فقط دو روز باقی بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت، تا روزهای بیشتری از او بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت. خدا سکوت کرد. جیغ کشید و جار و جنجال راه انداخت. خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت. خدا سکوت کرد. به فرشتهها و انسانها پیله کرد. خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت. خدا سکوت کرد. دلش گرفت، گریه کرد و به سجده افتاد. خدا سکوتش را شکست و گفت: «عزیزم، یک روز دیگر هم گذشت و تو تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال گذراندی. تنها یک روز دیگر باقی است. بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن».
در میان هق هق گریه گفت: «اما با یک روز چه کار میشود کرد؟» خدا گفت: «کسی که لذت یک روز زندگی را تجربه کرده باشد، گویی هزار سال زندگی کرده است و کسی که امروزش را در نیابد، هزار سال هم به دردش نخواهد خورد».
آن گاه سهم یک روز زندگی را در دستش نهاد و گفت: «حالا برو و زندگی کن».
One day, and a thousand years
Two days before the end of the world, and he learned that he had not lived at all. His deadline was near and he had only two days to live. Distressed, agitated and angry went to God, to get some more days. He shouted and cursed. God kept silent. Screamed and brawled. God kept silent. He made a mess out of Heaven and earth. God kept silent. He dangled with men and angles. God kept silent. He uttered blasphemy and rebelled. God kept silent. He became sad, wept and prostrated. God broke His silence and said: My dear, one more day is gone and you spent it with cursing and brawling. There is only one day left. Come and live this single day
While subbing he said: "But what can I do with only a day?" God said: One who has experienced the joy of one day of living, is as if he has lived a thousand years, and one who does not appreciate his present day, even a thousand years can not be of any use for him
فهرست مطالب کتاب
داستانهای معنوی (Spiritual stories)
منسوب به خدا
بزرگترین موهبت
جواز بهشت
یک روز و هزار سال
داستانهای عامیانه (Folk Stories)
کمک در زیر باران
همیشه کسانى را که به شما خدمت میکنند، به یاد داشته باشید
داستانهای زندگی (Life stories)
شما نجار زندگی خود هستید
الاغ و چاه!
درس زندگی
قدرت فکر
پشت پنجره
ارزشمندترین
عشق و نفرت
دوست بدارید، تا دوستتان بدارند
من چه قدر ثروتمندم!
دیگ ترکدار
چرا من؟
سم
تزریق خون
دلبستگی به دنیا
شانس
داستانهای خندهدار (Funny stories)
زورگو
عیوب دیگران
حکایت جوانی که ساعت نداشت
چرا مرغ از خیابان رد شد؟
آرزو
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب داستانهای کوتاه جیبی |
نویسنده | زهره زاهدی |
ناشر چاپی | انتشارات کتابسرای نیک |
سال انتشار | ۱۳۹۶ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 119 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-964-2953-27-1 |
موضوع کتاب | کتابهای چند زبانه |