معرفی و دانلود کتاب ارواح مرطوب جنگلی
برای دانلود قانونی کتاب ارواح مرطوب جنگلی و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب ارواح مرطوب جنگلی
کتاب ارواح مرطوب جنگلی اثری از محسن حکیممعانی نویسندهی توانای ایرانی است. این کتاب سیزده داستان کوتاه با موضوعات متنوع را در برمیگیرد که برخی از آنها خواننده را با فضای ذهنی عجیب و پیچیدهی راوی مواجه میکنند و برخی دیگر رویکردی واقعگرایانهتر دارند و در فضایی عادیتر و نزدیک به زندگی روزمره شکل گرفتهاند.
دربارهی کتاب ارواح مرطوب جنگلی
طرفداران داستان و رمان فارسی محسن حکیممعانی را با کتابهایی چون «میم عاشقی»، «من مرده بودم که هانیه عاشقم شد» و «افشاربندان» میشناسند. کتاب ارواح مرطوب جنگلی اما اولین مجموعه داستانی است که از این نویسندهی توانا و خلاق منتشر شده و حاصل کار پانزده سال نویسندگی مداوم اوست. اتفاقات مربوط به سیزده داستان کوتاه این کتاب در فضاهای متنوع و متفاوتی رخ میدهند و از این حیث خواننده هر بار غافلگیر شده و با پسزمینهای کاملاً جدید روبهرو میشود. در برخی از داستانهای کتاب ارواح مرطوب جنگلی با فضای ذهنی غریب و پیچیدهای مواجه خواهید شد که شاید از بسیاری جهتها خواننده را به خود جذب کند اما دیگر داستانهای کتاب در فضایی ملموستر و واقعیتر شکل گرفتهاند.
حکیممعانی به این خاطر که تحصیلات آکادمیک خود را در رشتهی زبان و ادبیات فارسی به اتمام رسانده، با اصول نگارشی و قواعد داستاننویسی آشنایی نسبتاً خوبی دارد. زبان نوشتار او در اغلب داستانهای کوتاهش طنزآمیز و پویاست و خواننده را بهراحتی با جریان داستان همراه میکند. اولین داستان در مجموعهی ارواح مرطوب جنگلی، «همیشه سرباز» نام دارد. روایت از زبان مرد جوانی نقل میشود که برای امرار معاش و پول درآوردن در دوران سربازی خود، غروبها در یک داروخانه نیز کار میکند. یکی از همین غروبها بهطور اتفاقی از زبان صاحب داروخانه میشنود پسر تنبلی دارد که حاضر نیست به سربازی برود و این حرف، راوی داستان را به فکر میاندازد که اگر بتواند بهجای آن پسر هم خدمت کند، شاید پول خوبی عایدش شود.
در ادامهی داستان همیشه سرباز میخوانید که مرد جوان چندین و چند بار خدمت کردن بهجای پسرهای دیگر را امتحان میکند و پول خوبی هم بهدست میآورد اما آخرینبار که بهجای پسری بهنام فریدون زریری به پادگان میرود، اتفاقی میافتد که حسابی او را درگیر میکند. فریدون زریری واقعی، دست به قتل زده و فردی بهنام نیما خسروی را کشته. اما حالا این مرد جوان که بهجای او در پادگان است، چه باید بکند؟ چهطور میتواند از این مخمصه جان سالم به در ببرد؟ او حالا مجبور است که تمام واقعیت را بگوید و خود را از این اتهام مبری کند، اما آیا کسی حرفش را باور خواهد کرد؟ آیا هیچکدام از پسرانی که بهجایشان به خدمت سربازی رفته، برای اثبات ادعایش کمکش خواهند کرد؟
دومین داستان کتاب ارواح مرطوب جنگلی، فضایی نسبتاً سورئال دارد. راوی مردیست که در کلبهای پوسیده در جنگلی دورافتاده زندگی میکند و ظاهراً سالها پیش همسر باردار خود، پانتهآ را در همان جنگل از دست داده. او سی سال است که منتظر بازگشت پانتهآ است؛ اما زن هیچگاه برنمیگردد و مرد هر بار حس میکند که باید از این وضعیت رخوتبار دل بکند و از آن جنگل برود اما باز هم این کار را نمیکند و همانجا میماند. باران همیشه در دنیای مرد غمزده میبارد، ماهیهای رودخانه دستهجمعی خودکشی میکنند و چوبهای کلبه پوسیده و پوسیدهتر میشود اما این وضعیت تا کی میتواند ادامه پیدا کند؟ و چه اتفاقی جلوی عزیمت مرد را گرفته است؟
عناوین باقی داستانهای کتاب ارواح مرطوب جنگلی، عبارتند از: «اگه صبح راه افتاده بودیم!»، «خروسهاى گمشدهی بابا حبیب»، «ابرهاى صورتى بر زمینهی سیاه»، «دیگر نمىخواهم روزنامه بخوانم»، «گاهى حتى یک اتفاق ساده» و «مرگ مؤلف و مؤلفه و تألیف». انتشارات ققنوس این مجموعه داستان کوتاه را منتشر کرده و در اختیار خوانندگان علاقهمند قرار داده است.
کتاب ارواح مرطوب جنگلی برای چه کسانی مناسب است؟
اگر طرفدار داستانهای کوتاه معاصر هستید، پیشنهاد میکنیم مطالعهی کتابهای محسن حکیممعانی را از دست ندهید.
در بخشی از کتاب ارواح مرطوب جنگلی میخوانیم
شاید قبلاً هم به این فکر کرده بودم. حالا که نشستهام و سرم دارد به دوران مىافتد، دارد مىچرخد و مىچرخد و کوچک مىشود، آنقدر که گمان مىبرم دارم با سر سقوط مىکنم، فکر مىکنم (یا دارد یادم مىآید) آن سالها را که در همین کلبه جنگلى سه ماه اول سال را مىگذراندیم و حتى با پانتهآ گاهى در جنگل قدم مىزدیم و آسمان پارهپارهی جنگل را تماشا مىکردیم، یا از رودخانه ماهى مىگرفتیم و همانجا کباب مىکردیم و زیر درختان کاج با هم مىخوابیدیم و مىشد که سه یا چهار روز میان جنگل زندگى کنیم و وقتى به آن کلبه قدیمى باز مىگشتیم، انگار پا به دنیاى جدیدى گذاشتهایم و باز غروبها لب کلبه نشستن و از پانتهآ نىلبک زدن و از من دنبال خرگوشها کردن و زمین خوردن. گاهى حتى تنه یک درخت، از میان آن همه درخت جنگل، مىتوانست من یا پانتهآ را ساعتها و شاید روزها به خود مشغول دارد و هیچ کدام نمىدانستیم چرا؟! فقط مىشد فهمید، چشمهایمان درد مىگیرد و مىسوزد، و دستکم بیست و چهار ساعت تمام باید بخوابیم، آن هم تنها! شاید بتوانیم فردا دوباره روحمان را میان آب رودخانه غرق کنیم و شاخههاى درختان، همراه با دست و پا زدنهایمان ریتم بگیرند و چاچا برقصند.
راستش سى سال پیش شاید مىتوانستم، اما حالا دیگر حتى به دستهایم اعتماد ندارم. اگر آن پرنده نادر باز پیدایش شود و باز بخواند و این رودخانه لعنتى طغیان کند هم مطمئن نیستم دوباره بتوانم پیدایش کنم، و اگر پیدایش کردم دستهایش را بگیرم و از لابلاى این گل و لاى روان بالایش بکشم و بپرسمش که کجا بوده این همه مدت؟!
فهرست مطالب کتاب
همیشه سرباز
ارواح مرطوب جنگلى
اگه صبح راه افتاده بودیم!
عصا
دختر و جنگ
لطفاً بیدارم نکن
خروسهاى گمشدهی بابا حبیب
قلعه
ابرهاى صورتى بر زمینهی سیاه
دیگر نمىخواهم روزنامه بخوانم
گاهى حتى یک اتفاق ساده
مرگ را بنگر
مرگ مؤلف و مؤلفه و تألیف
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب ارواح مرطوب جنگلی |
نویسنده | محسن حکیم معانی |
ناشر چاپی | انتشارات ققنوس |
سال انتشار | ۱۳۸۸ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 108 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-964-311-813-6 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان کوتاه ایرانی |