معرفی و دانلود کتاب آی دعوا دعوا دعوا

معرفی کتاب آی دعوا دعوا دعوا

کتاب آی دعوا دعوا دعوا نوشته‌ی کلد بوژن داستانی آموزنده و کودکانه درباره‌ی آداب همسایه‌داری است. قصه‌ی این کتاب درباره‌ی دو خرگوش خاکستری و قهوه‌ای است که در همسایگی هم زندگی می‌کنند اما نمی‌توانند با هم کنار بیایند. خاکستری و قهوه‌ای با هم دعوا می‌کنند و یکدیگر را می‌رنجانند اما ماجرا به این‌جا ختم نمی‌شود. ناگهان سروکله‌ی یک روباه گرسنه‌ای پیدا می‌شود و خاکستری و قهوه‌ای را مجبور می‌کند تا کدورت‌ها را کنار بگذارند و با هم متحد شوند.

درباره‌ی کتاب آی دعوا دعوا دعوا

خاکستری و قهوه‌ای سر همه‌چیز با هم دعوا می‌کنند. آن‌‌ها همسایه‌ی هم‌دیگرند اما اصلا رفتار خوبی با هم ندارند. آن‌ها یک روزی همسایه‌های خوبی برای یک‌دیگر بودند اما وقتی که حریم شخصی افراد را‌ نگه نداریم و به آن‌ها احترام نگذاریم همین می‌شود! هر روز یک دعوای جدید! خیلی ترسناک است نه؟ اما یک‌چیزی برای خاکستری و قهوه‌ای از همه‌ی این‌ها ترسناک‌تر است: حمله‌ی روباه به آنان و سوءاستفاده از این اختلاف. خب حالا به این‌خاطر هم که شده خاکستری و قهوه‌ای بالاخره دعواهایشان را کنار می‌گذارند؟ کلود بوژن (Claude Boujon) در کتاب آی دعوا دعوا دعوا به این پرسش ما پاسخ می‌دهد.

این کتاب آموزنده به کودکان و نوجوانان یاد می‌دهد که چگونه باید حریم شخصی همسایه‌هایشان را حفظ کنند و گاهی برای اینکه آسیب کم‌تری ببینند روحیه‌ی تیمی را بر روحیه‌ی فردی ترجیح بدهند. کتاب آی دعوا دعوا دعوا تصاویری بسیار دلنشین و زیبا دارد که می‌تواند توجه کودکان را برای مدت‌ها به خود جلب کند. سادگی رنگ‌‌آمیزی‌ها و تصویرگری‌های این کتاب کاملا مناسب حال‌وهوای دوستانه‌ی این کتاب است. ترجمه‌ی این کتاب مفید و آموزنده برعهده‌ی سید محمدمهدی شجاعی بوده است و وظیفه‌ انتشار آن را نیز نشر پرنده‌ی آبی برعهده داشته است. نشر پرنده‌ی آبی زیرگروه کودک و نوجوان انتشارات علمی و فرهنگی است.

کتاب آی دعوا دعوا دعوا برای چه کسانی مناسب است؟

کودکان از سن 6 تا 12 سال می‌توانند از مطالعه‌ی این داستان مصور و زیبا لذت ببرند. آداب همسایه‌داری، رعایت حریم شخصی افراد و حفظ روحیه‌ی تیمی بخشی از مفاهیم آموزنده‌ی موجود در این کتاب است.

در بخشی از کتاب آی دعوا دعوا دعوا می‌خوانیم

هرروز، یک دعوای جدید:

- نگاه‌کن ببینم، این طناب چرا این‌جا آویزان شده، نفرت‌آور است!
- زودباش جمعش‌کن، جلوی منظره‌ام را گرفته است.
- خیلی‌خب، قهوه‌ای، اما این صابون را بگیر خودت را بشوی، بوی بد می‌دهی!

قهوه‌ای یک تصمیم جدی ‌گرفت و با خوش‌حالی گفت: «این دیوار تا ابد مرا از این همسایه‌ی بد جدا خواهدکرد. خداحافظ خاکستری!»