معرفی و دانلود کتاب آگهی روز پنجشنبه ساعت 17:56 دقیقه
برای دانلود قانونی کتاب آگهی روز پنجشنبه ساعت 17:56 دقیقه و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب آگهی روز پنجشنبه ساعت 17:56 دقیقه
کوثر زنبوری (معجزهی شرقی) در کتاب آگهی روز پنجشنبه ساعت 17:56 دقیقه ماجرای دختر جوانی را روایت میکند که بعد از شکست در ازدواج نخستش در پی مستقل شدن و پیدا کردن یک کار تازه است و به همین سبب تنش و اختلافنظر زیادی را با مادرش تجربه میکند.
دربارهی کتاب آگهی روز پنجشنبه ساعت 17:56 دقیقه
بهار دختری بیستساله است که بهخاطر ناملایمات زندگی و تجربهی کاری اندکش تصمیم گرفته به شغل پرستاری از سالمند مشغول شود. در این مسیر مادرش پروانه بهشدت با او مخالفت میکند و معتقد است شغلی که بهار در پی آن است، بههیچوجه در شأن او نیست. بهار اما چنین فکر نمیکند و دوست دارد زودتر مشغول به کار شود. در رمان آگهی روز پنجشنبه ساعت 17:56 دقیقه، نوشتهی کوثر زنبوری، با زندگی تازهی بهار و اتفاقاتی که در پس تصمیم تازهاش در انتظار اوست، آشنا میشوید.
بهار به آینده امید دارد و در این مسیر تقدیر او را با زنی به نام مهلقا آشنا میکند تا با شنیدن کلام او بار دیگر در قلبش به عشق ایمان بیاورد و باور کند که حس دوست داشتن میتواند دوباره در قلبش زنده شود. بهار میداند عشق هرگز نمیمیرد، اما ممکن است روزی پژمرده شود. او حالا باید مانند نامش در پس خزان عشق، امید را از نو در قلب خود جوانه بزند.
کتاب آگهی روز پنجشنبه ساعت 17:56 دقیقه را انتشارات آئیسا منتشر کرده و در دسترس علاقمندان به رمانهای ایرانی معاصر قرار داده است.
کتاب آگهی روز پنجشنبه ساعت 17:56 دقیقه مناسب چه کسانی است؟
خواندن این کتاب به کسانی که به رمانهای عاشقانه با محوریت شخصیت زنان علاقمند هستند، توصیه میشود.
در بخشی از کتاب آگهی روز پنجشنبه ساعت 17:56 دقیقه میخوانیم
هیاهوی آدمها؛ خندهی بچهها و دختران و پسرانی که روی چمنها نشستهاند و چیزی پچپچ میکردند از پارک محیطی زنده ساخته بودند که بوی زندگی میداد. چشمهایت را که میبستی، فقط صدای زندگی میآمد. وقتی به خانه برگشتیم ساعت یازده و نیم بود، مهلقا روی تختش دراز کشید و به سرعت به خواب رفت. اصلا نمیتوانستم باور کنم کاری که انجامش میدادم، یک شغل باشد. خیلیها از این کار درآمد زندگیاشان را تامین میکردند. مهلقا ساعت یک بیدار شد، غذایی که فرشته پخته بود را گرم کردم و با هم خوردیم. لوبیا پلوی خوشمزهای بود، مهلقا برخلاف تصورم خیلی کم غذا خورد؛ تقریبا با غذایش بازی قاشق چنگالی میکرد! مهلقا زن شیرینی بود. تقریبا همسن مامان طاهره بود با این تفاوت که مامان طاهره خیلی شکستهتر از مهلقا به نظر میرسید. البته اگر مهلقا پسری مثل داییامینِ من داشت قطعا شکستهتر میشد. برای مهلقا، چند صفحه از کتابِ بلندیهای بادگیر را خواندم، اصلا فکر نمیکردم اهل مطالعه باشد.
- خیلی دوست دارم کتاب بخونم ولی دوست دارم کسی برام بخونه. دوست ندارم با صدای درونم کتاب بخونم. دوست دارم کسی با صداش من رو به دنیای مرموز کتابها ببره. دخترم صدات قشنگه. هر روز باید برام کتاب بخونی.
- به روی چشم، شما اولین کسی هستین که میگین، صدام قشنگه.
- واقعا؟
- بله، همه میگن صدات رو که میشنویم، خوابمون میگیره!
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب آگهی روز پنجشنبه ساعت 17:56 دقیقه |
نویسنده | کوثر زنبوری |
ناشر چاپی | انتشارات آئیسا |
سال انتشار | ۱۴۰۰ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 105 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-622-7555-20-2 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان و رمان عاشقانه ایرانی |