معرفی و دانلود کتاب آخرین بازماندگان 1: ویروس چشم قرمز

معرفی کتاب آخرین بازماندگان 1: ویروس چشم قرمز

کتاب آخرین بازماندگان 1: ویروس چشم قرمز نوشته‌ی پیرز توردی روایتگر روزگاری‌ست که حیوانات یک‌به‌یک نابود می‌شوند و دنیا به‌ سوی انقراض می‌رود. در چنین شرایطی که از دست هیچ‌کس کاری برای نجات جهان برنمی‌آید، کستر جینز، نوجوان مشکل‌داری که سال‌هاست در یک آسایشگاه حبس‌شده، پی به استعداد خارق‌العاده‌ی خود می‌برد که ممکن است راهگشا باشد. این کتاب در فهرست آثار داستانی پرفروش انگلستان قرار دارد و نامزد مدال کارنگی در سال 2014 نیز بوده.

درباره‌ی کتاب آخرین بازماندگان 1: ویروس چشم قرمز

کتاب آخرین بازماندگان 1: ویروس چشم قرمز (The Last Wild) نوشته‌ی پیرز توردی (Piers Torday) داستانی پرکشش، هیجان‌انگیز و گیراست که از همان صفحات ابتدایی نظر خواننده را به خود جلب خواهد کرد. این کتاب که از زبان کستر جینزِ دوازده‌ساله روایت می‌شود دارای لحنی صمیمی و دوستانه است که خیلی زود احساس همدردی و هم‌ذات‌پنداری مخاطب را برمی‌انگیزاند و او را با قهرمان داستان همراه می‌کند. داستان آخرین بازماندگان 1: ویروس چشم قرمز نه‌تنها جذاب و هیجان‌انگیز است بلکه دارای مضامینی آموزنده نیز هست و به خوانندگان نوجوان می‌آموزد که حیوانات و طبیعت چقدر حائز اهمیت‌اند و چرا باید از آن‌ها محافظت کرد.

داستانِ ویروس چشم قرمز از این قرار است: جهان دارد رو به نابودی می‌رود. روزبه‌روز به تعداد حیواناتی که دچار بیماری قرمزی چشم می‌شوند و در نهایت می‌میرند افزوده می‌شود. شیرها، کبوتران، سنجاب‌ها... همه و همه به تدریج درگیر یک بیماری مرموز می‌شوند که منشاء آن فعالیت‌های انسان است. هیچ راهی برای مقابله با بیماری نیست. کاری از دست هیچ سیاستمدار و دامپزشک و زیست‌شناسی برنمی‌آید، مردم نگران و هراس‌زده شده‌اند و هیچ‌کس نمی‌داند چطور می‌تواند جلو این بیماری منحوس که اکوسیستم را هدف قرار داده بگیرد، تا اینکه کستر جینز به توانایی خارق‌العاده‌ی خود پی می‌برد.

کستر بیشتر از شش سال است که توانایی صحبت کردن خود را از دست داده و در یک آسایشگاه کودکان مشکل‌دار حبس شده است. او یک نوجوان دوازده‌ساله‌ی مفلوک است که بهترین سال‌های عمرش را تنها در یک سلول کوچک مقابل پنجره و دوربین‌ها نشسته و از همه‌چیز محروم است، تا اینکه یک روز با نشستن سه کبوتر کوچک بر لبه‌ی پنجره‌اش متوجه چیزی عجیب‌وغریب می‌شود. او قادر به صحبت نیست، اما به طرز غریبی متوجه چیزی که کبوتران می‌گویند، می‌شود. او قادر به درک زبان حیوانات است! کستر ابتدا تصور می‌کند که از شدت تنهایی دیوانه شده است، اما این‌طور نیست؛ او دارای یک استعداد ذاتی است که می‌تواند جهان رو‌به‌انقراض را نجات دهد. کبوتران نشانی منطقه‌ای که زیستگاه آخرین گونه‌های جانوری‌ست را به کستر می‌دهند و از او می‌خواهند به کمک حیوانات بشتابد.

اما آیا کستر موفق خواهد شد از آسایشگاه بگریزد؟ کسی حرف او را باور خواهد کرد؟ چه کسانی برای کمک به او می‌پیوندند و چه کسانی مقابلش می‌ایستند؟

کتاب آخرین بازماندگان 1: ویروس چشم قرمز به همت مریم منتصرالدوله ترجمه و از نشر افق به چاپ رسیده است.

درباره‌ی مجموعه‌ی آخرین بازماندگان

آخرین بازماندگان (The Last Wild) مجموعه کتابی سه‌جلدی نوشته‌ی پیرز توردی است. این مجموعه، داستان هیجان‌انگیز پسری را روایت می‌کند که می‌تواند زبان حیوانات را بفهمد و با استفاده از این استعدادش می‌خواهد جان آخرین دسته از حیواناتِ در حال انقراض را نجات دهد. این مجموعه‌کتاب دارای مضامین اخلاقی و زیست‌محیطی آموزنده‌ای است. «ویروس چشم‌قرمز»، «اتحاد سیاه‌دلان» و «منطقه‌ی آبی» کتاب‌های این مجموعه‌ هستند.

نکوداشت‌های مجموعه‌ی آخرین بازماندگان

• اثری فوق‌العاده. (اوا ایبوتسون)
• ماجرایی بسیار خلاقانه. (اوئین کالفر)
• داستانی عجیب‌وغریب و درعین‌حال هوشمندانه. (نیویورک پست)
• روایتی غم‌انگیز و هیجان‌انگیز، با شخصیت‌هایی انسانی و حیوانی که هرکدام دارای لحن و صدایی متمایز هستند. (پابلیشرز ویکلی)

کتاب آخرین بازماندگان 1: ویروس چشم قرمز برای چه کسانی مناسب است؟

این کتاب برای نوجوانان علاقه‌مند به داستان‌های فانتزی، ماجراجویانه و هیجان‌انگیز مناسب و سرگرم‌کننده خواهد بود.

در بخشی از کتاب آخرین بازماندگان 1: ویروس چشم قرمز می‌خوانیم

از عنکبوت‌ها متنفرم. چطور آمده به اینجا؛ تمیزترین سالن در کل این ساختمان. باورم نمی‌شود. هنوز نشسته‌ام و تا ده می‌شمارم و امیدوارم به من نزدیک نشود. وقتی از اینجا بیرون بروم حتماً از اتاق دکترها برای پدرم تعریف می‌کنم. اینکه چطور آدم را توی یک اتاق تاریک ساعت‌ها رها می‌کنند تا عصبی‌ات کنند. وقتی توی چنین اتاقی هستی نمی‌توانی بگویی که از تاریکی نمی‌ترسی، چون بالاخره ناخودآگاه می‌ترسی. اگر پدرم از وضع اینجا خبر داشت، هیچ وقت نمی‌گذاشت آن‌ها مرا به اینجا بیاورند. آن شب هوا بارانی بود، باران شدیدی هم می‌بارید. باران به پنجره‌ها می‌خورد. هوا کاملاً تاریک نبود، چون ماه در آسمان بود. من با صدای عجیبی که از طبقه‌ی پایین شنیدم، از خواب پریدم. هنوز یادم می‌آید که چطور اسباب‌بازی‌هایم در قفسه‌ها، زیر سایه‌ی قطره‌های باران که رویشان افتاده بود، به‌هم‌ریخته به نظر می‌رسید تا اینکه چراغ را روشن کردم.

لحظه‌ای همه چیز در اتاقم، لباس‌هایی که روی زمین ریخته بود، اسباب‌بازی‌های روی قفسه، همه چیز عادی و شاد به نظر رسید. اما کمی بعد، از طبقه‌ی پایین صدای باز شدن در را شنیدم. از جایم بلند شدم تا به اتاق پدرم بروم. جلوی پایم تاریک تاریک بود، و پریز برق را نمی‌توانستم پیدا کنم. دوباره صدای باز شدن در را شنیدم، می‌خواستم پدرم را صدا بزنم اما نمی‌توانستم. می‌دانستم که بایستی به داخل اتاقش بروم و شانه‌هایش را تکان بدهم تا از خواب بلندش کنم.

با خودم فکر کردم، شاید خودش در اتاق را باز گذاشته. تصمیم گرفتم از پله‌ها پایین بروم. از پله‌ها آرام‌آرام پایین ‌رفتم تا پدرم از خواب بیدار نشود. نصف پله‌ها را پایین رفته بودم که صدای جیغی شنیدم، بادی به صورتم خورد و گونه‌ام یخ کرد. مطمئن شدم که در باز است. وقتی پایین پله‌ها رسیدم با نوک پنجه به طرف در رفتم تا در را ببندم. رویم را برگرداندم تا دوباره به اتاقم برگردم.

از پشت سرم صدای جیرجیری شنیدم. برگشتم و نگاه کردم. در دوباره باز شده بود. این بار مردی دم در ایستاده بود. صورتش را نمی‌دیدم چون اتاق خیلی تاریک بود. تا حالا در عمرم آن‌قدر نترسیده بودم.

فهرست مطالب کتاب

بخش اول: سالن مرکز
بخش دوم: اینجا چه‌جور جایی است؟
بخش سوم: مردی با عصا
بخش چهارم: بزرگِ حیوانات
بخش پنجم: آن زن پدرت را می‌شناسد
بخش ششم: به شهر خوش‌آمدید