معرفی و دانلود کتاب یادم دادی شجاع باشم
برای دانلود قانونی کتاب یادم دادی شجاع باشم و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب یادم دادی شجاع باشم
کتاب یادم دادی شجاع باشم، داستانی الهامبخش و خواندنی را در بستر جنگ، پیش روی خوانندههای نوجوان قرار میدهد. جنیفر ای. نیلسن، نویسندهی کتاب، در این اثر از خلال داستانی زیبا و احساسی، به خواننده یاد میدهد که با دوستی و شجاعت میتواند راه خود را در مسیرهای تاریکِ زندگی باز کند. خوانندههای نوجوانِ این کتاب، پس از مطالعهی این اثر با ارزش دوستی و شجاعت در زندگی آشنا میشوند. گفتنیست این نامزد جایزهی پنسیلوانیا در بخش رمان نوجوان بوده است.
دربارهی کتاب یادم دادی شجاع باشم
کتاب یادم دادی شجاع باشم (Lines of Courage)، داستانی جذاب از سرنوشتِ پرفرازوفرودِ چندین نوجوان را در دوران سخت جنگ جهانی اول در خود گنجانده است. هر کدام از این نوجوانها در کشورهای مختلفی زاده شدهاند و آرزوهای متفاوتی دارند. جنیفر ای. نیلسن (Jennifer a Nielsen) وحشت، نبرد، گرسنگی و چالشهای وحشتناک جنگ را در این اثر به خوبی تصویر کرده است.
پنج نوجوان با نامهای فلیکس، کارا، ژولیت، السا و دیمیتری، شخصیتهای اصلی داستان یادم دادی شجاع باشم هستند. این نوجوانها زادهی کشورهای اتریش، بریتانیا، فرانسه، آلمان و روسیه هستند. دست سرنوشت، نوجوانهایی که فرسنگها از هم فاصله داشتهاند را در بحبوحهی جنگ جهانی اول، در کنار هم قرار میدهد. هر کدام از شخصیتهای داستان، روحیههای مختلف و آرزوهای متفاوتی در سر دارند. این روحیهها و آرزوها در طول داستان با رویارویی با دشمن، شکل دیگری پیدا میکند و به انگیزهای برای مقاومت در برابر دژخیمان تبدیل میشود. نویسنده، برای روایت داستان از قلمی انگیزهبخش بهره گرفته تا احساس شجاعت در دل خوانندههای نوجوان تقویت شود. حضور شخصیتهای داستان در حیصوبیص جنگ جهانی اول، بهانهای است برای شکلگیری ماجراهای نفسگیر. این ماجراها، خواننده را به مطالعهی ادامهی داستان مشتاق میکند.
داستانِ کتاب یادم دادی شجاع باشم، در کنار اینکه به خواننده برای کنار گذاشتن ترسهایش کمک میکند و راهِ شجاعت را به وی یاد میدهد، اثری است الهامبخش برای نوجوانهایی که آرزوهای بسیاری در سر دارند. هر کدام از شخصیتهای این کتاب، سودای رسیدن به هدف مشخصی را دنبال میکند. فلیکس، میخواهد شجاعت بیشتری در برابر رویارویی با دشمن داشته باشد. کارا، سودای پرستار یا پزشک شدن در صلیب سرخ را در سر دارد و ژولیت میخواهد تا بهرغم زندانی بودن پدرش، همچنان کانون خانوادهاش را حفظ کند. السا در آرزوی پیدا کردن دوست است و دیمیتری آرزو دارد تا از نبردی که ناخواسته در آن گرفتار شده، جان سالم به در ببرد. مطالعهی این داستان به خوانندههای نوجوان کمک میکند تا بیشتر به فکر رشد شخصیِ خود باشند و با افزایش اعتمادبهنفس، توانمندیهایشان را باور کنند. جنیفر ای. نیلسن مضمونی امیدبخش را در این کتاب به خواننده منتقل کرده تا در کنار یادآوری ویرانیهای جنگ و آسیبهایی که کودکان و نوجوانان در این دوران با آن روبهرو هستند، پیامهای امیدوار کنندهی این اثر در ذهن خواننده شکل بگیرد.
کتاب یادم دادی شجاع باشم را انتشارات پرتقال، چاپ و روانهی بازار کرده است. فاطمه پارسا، ترجمهی این اثر را بر عهده داشته است.
نکوداشتهای کتاب یادم دادی شجاع باشم
- جذاب و گیرا... سزاوار این است که این اثر در کنار کتابهای ماندگاری مانند «ستارهها را بشمار»، نوشتهی لوئیس لوری و «کتاب دزد» نوشتهی مارکوس زوساک قرار بگیرد. (بوکلیست)
- ماجرای کتاب یادم دادی شجاع باشم خواننده را به دورانی ناشناخته و مکانی کمتر دیده شده میبرد و تعلیقهایی هیجانانگیز را پیش روی وی قرار میدهد. (کِرکوس ریویو)
- این رمان خواننده را با عشق خانواده، وطنپرستی، جادو و قدرت کتابها آشنا میکند. قطعا ارزش خواندن را دارد. (اسکول لایبرری ژورنال)
کتاب یادم دادی شجاع باشم برای چه کسانی مناسب است؟
خوانندههای نوجوان علاقهمند به داستانهای تاریخی، مخاطبهای اصلی این کتاب هستند.
در بخشی از کتاب یادم دادی شجاع باشم میخوانیم
ژولیت دیگر جایی برای رفتن نداشت، بنابراین دوباره به اولین غاری که در حومهی وردن پیدا کرده بود برگشت. میخواست پیش زن جوان و بچههایش بماند، ولی آنها هم رفته بودند.
خبر نداشتند او پیششان برمیگردد، ولی ژولیت احساس میکرد آنها هم رهایش کردهاند. قصد رها کردنش را نداشتند، این را میدانست، ولی باز هم رنجیده بود.
مخصوصاً امشب، آخرین شب این سال طاقتفرسا. سالهای گذشته، شب عید، پدر و مادرش دوستان خانوادگی و همکارهایشان را دعوت میکردند. خانوادهی مونیک هم هر سال دعوت میشدند و همه باهم، تا طلوع آفتاب، سال نو را جشن میگرفتند.
ولی امشب ژولیت تکوتنها بود و با تمام سلولهای بدنش این تنهایی را احساس میکرد. آتش روشن کرده بود و مقدار زیادی هیزم داشت، اما باد در غار هوهو میکرد، صفیر میکشید و هر چند لحظه یک بار شعلهها را به مرز خاموشی میرساند. ژولیت نباید میگذاشت آتش خاموش شود. فقط یک کبریت برایش باقی مانده بود و نباید آن را بهخاطر باد از دست میداد.
بالاخره به تونلهای سرد و سوزناک برگشت تا شاید تکه چوبی بزرگ پیدا کند یا هرچیزی که بشود با آن، دهانهی غار را پوشاند و آتش را روشن نگه داشت. ژولیت در تونل جلو و جلوتر رفت. برف و یخ به داخل آنچه از کفشش باقی مانده بود میلغزید و پاهایش را میسوزاند، ولی هیچچیز بزرگی پیدا نکرد که بشود با آن جلوی باد را گرفت.
از نردبانی بالا رفت تا به منطقهی بیطرف نگاهی بیندازد، ولی بلافاصله سرش را دزدید. چند متر آنطرفتر، سربازی تنها در میدان ایستاده بود. ژولیت وحشتزده به پشت سرش نگاهی انداخت. یعنی میتوانست بدون اینکه او را ببینند به غار برگردد؟ باید به غار برمیگشت و پناه میگرفت یا باید کیفش را برمیداشت و از این منطقه میرفت؟
ژولیت این بار با احتیاط بیشتری از نردبان بالا رفت. فقط بهاندازهای که بتواند سرباز را بهتر ببیند. پشت سرباز به او بود و سلاح هم نداشت. انگار قوز کرده بود، ولی اصلاً تکان نمیخورد. یک جای کار اشکال داشت.
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب یادم دادی شجاع باشم |
نویسنده | جنیفر ای. نیلسن |
مترجم | فاطمه پارسا |
ناشر چاپی | انتشارات پرتقال |
سال انتشار | ۱۴۰۲ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 392 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-622-2746-58-2 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان و رمان تاریخی نوجوان |