معرفی و دانلود کتاب گرگ و یوسف

معرفی کتاب گرگ و یوسف

کتاب گرگ و یوسف نوشته‌ی مهدی پوررضائیان، در قالب نمایشنامه‌‌ای عروسکی مخصوص کودکان نوشته شده و در مجموعه‌ای تحت عنوان «عروسک‌ها از بهشت می‌آیند» به انتشار رسیده است. کتاب حاضر بازآفرینی ماجرای یوسف پیامبر (ع) است که با زبان کودکانه، به روایت داستان او و برادرانش می‌پردازد.

درباره‌ی کتاب گرگ و یوسف

بسیاری از متون کهن ادبی و روایات قرآنی قابلیت تبدیل شدن به داستانی جذاب با ادبیاتی ساده و همه‌فهم را دارند تا کودکان نیز بتوانند با این داستان‌ها آشنا شده و از پیام‌های تربیتی آن‌ها بهره ببرند. نمایشنامه‌ی عروسکی گرگ و یوسف نوشته‌ی مهدی پوررضائیان یکی از همین آثار است که به روایت ماجرای یوسف پیامبر (ع) و برادرانش به زبانی ساده و کودکانه می‌پردازد.

وقتی برادران یوسف او را به صحرا بردند و در چاهی افکندند، نزد پدر خود یعقوب (ع) مدعی شدند که گرگ‌های بیابان او را خورده‌اند. فضای نمایشنامه‌ی موزیکال و عروسکی گرگ و یوسف در جنگل می‌گذرد تا محیطی شاد و جذاب برای کودکان داشته باشد. شخصیت‌های اصلی این نمایش شامل یوسف، یعقوب، گرگ پیر، ورکانا گرگ کوچک، برادران یوسف، بچه‌های جنگل و تعدادی دیگر از حیوانات جنگل می‌شود که همگی در صلح و صفا با هم زندگی می‌کنند. راوی این نمایش عروسکی گرگی پیر است که با عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی برای کودکان قصه تعریف می‌کند و این بار با ماجرای گرگ و یوسف، بچه‌ها و حیوانات جنگل را سرگرم می‌نماید.

نویسنده‌ی این اثر نمایشی در ابتدای کتاب خود جمله‌ای از هانس کریستین اندرسون نقل کرده که قدیمی‌ترین هم‌دمان رؤیاهای ما را حیوانات معرفی می‌نماید. مهدی پوررضائیان این سخن را محور اصلی نمایش خود قرار داده و به همین سبب از شخصیت‌های حیوانی برای روایت داستان بهره گرفته تا بار فانتزی نمایش از غنای بیشتری برخوردار شود و پیام آن بهتر به کودکان منتقل گردد.

نمایشنامه‌ی عروسکی گرگ و یوسف توسط انتشارات سوره‌ی مهر وابسته به حوزه‌ی هنری به چاپ رسیده و در دسترس علاقه‌مندان به کتابخوانی قرار گرفته است.

کتاب گرگ و یوسف مناسب چه کسانی است؟

خواندن کتاب گرگ و یوسف به گروه سنی کودکان و نوجوانان و دست‌اندرکاران اجرای نمایش‌های کودکانه پیشنهاد می‌شود.

در بخشی از کتاب گرگ و یوسف می‌خوانیم

فیلوک: تموم گرگ‌ها باید نابود بشن.

[ناگهان، دست‌هایشان را به علامت حمله بالا می‌آورند. ورکانا شروع به فریاد زدن می‌کند. یکی از عروسک‌ها شیپور را به دهان می‌برد و در آن می‌دمد. اندکی بعد، پدربزرگ، مضطرب و دوان‌دوان، وارد صحنه می‌شود. بچه‌های جنگل به اطراف فرار می‌کنند و پنهان می‌شوند. گرگ پیر به سراغ ورکانا می‌رود. ورکانا را در آغوش می‌گیرد. دست‌های او را باز می‌کند.]

گرگ پیر: ورکانا! پسرک عزیزم! چی شد؟! چی شده؟! چرا زخمی شدی؟!

ورکانا: [خود را به حالت قهر از آغوش پدربزرگ جدا می‌کند.] بابا! اینا... اینا چی می‌گن؟! این بچه‌ها چی می‌گن؟!

گرگ پیر: تو چِت شده پسر؟! چرا از من فاصله می‌گیری؟! چرا مثل غریبه‌ها با من حرف می‌زنی؟!

ورکانا: این بچه‌ها راست می‌گن؟!

[بچه‌های جنگل، که ورکانا را هم‌عقیده با خودشان می‌بینند، از پشت درخت‌ها بیرون می‌آیند، به ورکانا نزدیک می‌شوند و در کنار او می‌ایستند.]

گرگ پیر: ورکانا جان... من که هنوز نمی‌دونم این بچه‌ها به تو چی گفتن یا چی می‌گن، پس از کجا بدونم راست می‌گن یا نه؟!

ورکانا: اینا خیلی از شما و من می‌ترسن. اینا می‌گن که تو آدم خوردی.

گرگ پیر: من؟! کدوم آدم؟!