معرفی و دانلود کتاب ماجرای غریب و غم انگیز یک قاچاقچی در قشم

معرفی کتاب ماجرای غریب و غم انگیز یک قاچاقچی در قشم

متین ایزدی، نویسنده‌ی معاصر ایرانی، در کتاب ماجرای غریب و غم انگیز یک قاچاقچی در قشم مخاطبان ادبیات داستانی را به خواندن یک ماجرای مهیج و پرفرازو‌نشیب زندگی یک قاچاقچی دعوت می‌کند. بوکسر علی‌ شخصیت اصلی این داستان مشاور یک باند قاچاقچی بزرگ در قشم است. او تصمیم دارد زندگی خود را تغییر دهد و از باند قاچاق فاصله بگیرد؛ اما یک پیشنهاد کاری ویژه از طرف زنی جوان او را از این تصمیم منصرف می‌کند.

درباره‌‌ی کتاب ماجرای غریب و غم انگیز یک قاچاقچی در قشم

اگر به خواندن داستان‌های ماجراجویانه علاقه‌‌مندید و با ژانر رئالیسم جادویی میانه‌ی خوبی دارید؛ کتاب ماجرای غریب و غم انگیز یک قاچاقچی در قشم، پیشنهاد خوبی برای شروع مطالعه و سفر به یک جهان داستانی پرماجرا خواهد بود. متین ایزدی، نویسنده‌ی این کتاب بیش از هر چیز بابت فعالیت در دنیای طراحی بازی‌های رایانه‌ای شناخته می‌شود. او با تجربه‌ی خوبی که از فضا‌سازی‌های مهیج دارد، در اولین تجربه‌ی داستان‌نویسی خود یک ماجرایی خواندنی و پرکشش برای خوانندگان داستان‌های فارسی ترتیب می‌دهد.

رمان ماجرای غریب و غم انگیز یک قاچاقچی در قشم، در حال‌وهوایی بومی و در فضای شهر‌های جنوبی ایران روایت می‌شود. شخصیت اصلی این داستان، بوکسر علی، یک مشاور ارشد برای تشکیلات قاچاق است. او برای باند قاچاق حاج اسپکتور کار می‌کند اما چند‌وقتی می‌شود که به فکر تغییر مسیر زندگی افتاده و می‌خواهد تا از این تشکیلات کاری‌ بیرون بیاید. در چنین شرایطی، پای فردی خارجی به ماجرا باز می‌شود و روند داستان را دگرگون می‌کند. زنی غیرایرانی به سراغ بوکسر علی می‌آید و برای انجام یک مأموریت ویژه از او کمک می‌گیرد؛ مأموریتی که به‌نظر می‌رسد تنها به دستان بوکسر علی قابل انجام خواهد بود. زن خارجی از صندوقچه‌ای می‌گوید که متعلق به شوهر اوست و اکنون که در اعماق آب‌های خلیج فارس مدفون شده. زن از بوکسر علی می‌خواهد تا هرطور شده به سراغ صندوقچه برود و آن را از زیر آب بیرون بیاورد. ماجراجویی پرخطر بوکسر علی برای یافتن صندوقچه آغاز می‌شود؛ اما نه خود او و نه هیچ‌کس خبر دارد که برای رسیدن این صندوقچه‌ی مرموز باید از چه گذرگاه‌های عجیبی عبور کند و با چه گروه‌های قاچاقچی مخوفی رو‌به‌رو شود.

کتاب ماجرای غریب و غم انگیز یک قاچاقچی در قشم، داستانی پرفراز‌ونشیب با چاشنی وقایع سحرانگیز است. نویسنده‌ی این اثر برای خلق تصویر داستانی بار‌ها راهی دیار جنوب کشور شده و بسیاری از ایده‌های داستانی خود از تجربیاتی واقعی وام گرفته است. نویسنده همچنین در خط روایت خود اشاره‌های ظریفی به سنت‌ها و باور‌های رازآلود مردمان جنوب می‌کند و نسخه‌ای بومی و قابل‌لمس از ادبیات رئالیسم جادویی به مخاطب فارسی‌زبان تحویل می‌دهد. حضور گویش‌ها، لهجه‌های محلی و اصطلاحات مخصوص، شمایل زندگی و آداب و خلقیات رفتاری مردمان جنوب و فضاسازی دقیق صحنه‌ها درنهایت عمق روایی ویژه‌ای به داستان بخشیده و این کتاب را به نمونه‌ای قابل‌توجه در ادبیات داستانی فارسی تبدیل کرده است. گفتنی‌ست که این کتاب با تلاش‌های انتشارات نیماژ به دست علاقه‌مندان می‌رسد.

کتاب ماجرای غریب و غم انگیز یک قاچاقچی در قشم برای چه کسانی مناسب است؟

خواندن این داستان پرکشش را به علاقه‌مندان ادبیات داستانی و رمان‌های ماجراجویانه پیشنهاد می‌کنیم.

در بخشی از کتاب ماجرای غریب و غم انگیز یک قاچاقچی در قشم می‌خوانیم

به‌سختی گردنش را بالا گرفت و بالای سرش را نگاه کرد. بدنه‌ی سرخ‌رنگ کشتی تا نوشته‌ی «عین‌الصلاح» بالا رفته بود و از آن‌جا به بعد جای خودش را به کناره‌ی سیاه‌رنگ داده بود. در مرز سرخی و سیاهی، دو حفره‌ی بزرگ به قطر پنج یا شش متر در بدنه‌ی کشتی وجود داشتند که بوکسرعلی کارکردشان را خوب می‌دانست؛ از این حفره‌ها برای تخلیه‌ی آب توازن کشتی‌های نفت‌کش استفاده می‌کردند.

عضله‌ی ساق پای راستش درد می‌کرد و تیر می‌کشید. به‌سختی سرش را بالا نگه داشت و به عرشه‌ی عین‌الصلاح نگاه کرد. ملاحی عرب با فریادهای «تعال... تعال» آن بالا مشغول کاری بود و صدای روشن شدن دستگاهی شنیده می‌شد؛ مأموریت مرموز عین‌الصلاح آغاز شده بود.

بوکسرعلی خودش را به بدنه‌ی سرد کشتی چسباند تا دیده نشود. ملاح عرب روی میله‌های لبه‌ی عرشه خم شده بود و با چراغ‌قوه‌ای اِل. ای. دی درون آب را می‌کاوید. اضطراب بوکسرعلی بیشتر شد. نور دایره‌ای شکل ال. ای. دی یکی دو بار از چند سانتی‌متری‌اش گذشت. با استرس به عرشه نگاه کرد. مرد عرب ول‌کن نبود. داشت چیزی را جست‌وجو می‌کرد و دوباره نور را به‌سمت جایی گرفت که بوکسرعلی پادوچرخه می‌زد. با دیدن نور به‌سرعت زیر آب رفت.

صداهای محو عربی جای خود را به سکوتی مطلق داد. امکان نداشت زیر این حجم از موج‌های شبانه پیدایش کنند. اصلاً دنبال چه‌چیز می‌گشتند؟ قطعاً از حضور او در اطراف کشتی بی‌اطلاع بودند. در این فکرها بود که متوجه شد نفسش تمام شده. چون باعجله زیرآبی آمده و هوای کافی درون ریه‌هایش ذخیره نکرده بود، بالا آمد. به سطح آب که رسید به عرشه‌ی کشتی نگاه کرد. ملاح نور ال. ای. دی را چندین متر آن‌طرف‌تر روی نقطه‌ای از دریا ثابت نگه داشته بود و با فریاد رو به عرشه می‌گفت: «نعم... هُنا...»