معرفی و دانلود کتاب جمجمه جوان

معرفی کتاب جمجمه جوان

روزبه افشار، افسری جوان است که پرونده‌ی عجیب و پررمز و رازی را در دست دارد؛ پرونده‌ی داود صارمیان، کارگر گچ‌کاری که سال‌ها است مفقود شده است. کتاب جمجمه جوان، نوشته‌ی لیلا زارع، از معدود داستان‌های جنایی معمایی ایرانی به شمار می‌رود و از این نظر حائز اهمیت است. گره‌ی داستان از آنجایی ایجاد می‌شود که کارگران در محلی قدیمی، در حین حفاری، جمجمه‌ای را پیدا می‌کنند. اما راز این جمجمه چیست و چه ارتباطی بین پیدا شدن آن با مفقود شدن داود وجود دارد؟ این نقطه‌ی عطف داستان و شروع ماجراهای دیگر است.

درباره‌ی کتاب جمجمه جوان

کتاب جمجمه جوان داستانی جنایی-معمایی است که به قلم یک زن ایرانی به رشته‌ی تحریر درآمده. شروع داستان بسیار تکان‌دهنده و هولناک است. وقتی داستانی با پیدا شدن استخوان‌های پوسیده در حین خاکبرداری شروع می‌شود، ما انتظار یک قتل وحشیانه را داریم و به خواندن ادامه می‌دهیم تا ببینیم چه افرادی در جریان قتل مشکوک به نظر می‌رسند. همیشه حدس‌هایی می‌زنیم که ممکن است درست یا نادرست باشند. در ابتدا سوءظن‌هایی مبنی بر باستانی بودن این استخوان‌ها وجود دارد؛ اما افسر پلیس که وارد ماجرا می‌شود، جنبه‌ی معمایی داستان پررنگ‌تر شده و داستان یک قتل آغاز می‌شود.

لیلا زارعی با پرداختن به جزئیات بسیار درمورد شخصیت‌های داستان و فضاسازی خوب، توانسته است نمونه‌ای استاندارد و قابل قبول از یک رمان پلیسی ارائه دهد که در کشور ما کم‌نظیر بوده است. جهانگیر صارمیان، پدر داود، جویای پیدا شدن فرزندش است و اخبار گم شدن داود به شدت رسانه‌ای می‌شود. داود روز جمعه سوم بهمن 83 ساعت نه شب از خانه‌ی پدری خود خارج شده و دیگر هیچ کس او را ندیده است. شخصیت‌های بسیاری در این پرونده وجود دارند که از میان آن‌ها می‌توانیم به زهرا خواهر داود و گلرخ، همسر داود اشاره کنیم که هر کدام ماجرای پیچیده‌ای را با خود به همراه می‌آورند.

کتاب جمجمه جوان، پرکشش و خوش‌خوان است و در آن با یک سبک نوشتاری جذاب روبه‌رو هستیم. این یک داستان پلیسی است که هدف آن پیدا کردن قاتل است. همانند آنچه که در داستان‌های آگاتا کریستی خوانده‌ایم، کاراگاهی وارد ماجرا می‌شود و پرونده‌ی قتل را در دست می‌گیرد. این کاراگاه جوان، مدت‌ها است که پرونده‌ی غیبت طولانی داود صارمیان را در دست دارد و با کشف هر سرنخ، وارد هزارتویی می‌شود که انتهای آن نامعلوم و گنگ است. اما پیدا شدن جمجمه در یک خانه‌ی قدیمی چه ارتباطی با داستان مفقودی داود صارمیان دارد؟ این قتل چگونه انجام شده و چه قصد و نیتی پشت آن وجود داشته است؟ این نقطه‌ی عطف داستان است و ما را به خواندن و خواندن تا کشف معما تشویق می‌کند.

کتاب جمجمه جوان برای چه کسانی مناسب است؟

مطالعه‌ی کتاب جمجمه جوان به تمامی بزرگسالان علاقه‌مند به داستان‌های جنایی و معمایی پیشنهاد می‌شود. نویسندگان جوان نیز حین مطالعه‌ی این کتاب، با یک نمونه‌ی وطنی قابل قبول از داستان‌های پلیسی و جنایی روبه‌رو می‌شوند.

در بخشی از کتاب جمجمه جوان می‌خوانیم

افشار پرسید: «همه مهم نیستن. خود شما چی‌...»

پره‌های بینی جهانگیر تکان خوردند. انگار که گدازه‌ها در حال بالا آمدن بودند. بهمنی بی‌هوا پرید وسط ماجرا: «چرا ادعا کرده‌ین پسرتون رو کشته؟»

بالاخره آتشفشان فوران کرد، ولی نه به آن شکلی که افشار منتظرش بود. پیرمرد از جا بلند شد و از بالا به آن‌ها نگاه کرد و مثل جنگجویی عصبانی غرید: «چون کشته!»

ساکت ماند و از همان بالا بهشان خیره شد. در آن حالت شبیه دو بچهٔ خطاکار به‌ نظر می‌رسیدند. برای همین افشار خواست که بنشیند. پیرمرد نشست و همان‌طور غضبناک گفت: «داود نمی‌خواست تا بعدِ عید بره شمال. اصلاً نمی‌خواست بره شمال. دو‌به‌شک بود که بره یا نه. زنک از چند روز قبلش براش مزقون کوک کرده بود که باید بری شمال. بعد که رفتم توی نخش یادم افتاد که داود اصلاً نمی‌خواست بره.» کمی مکث کرد. آه کشید و آرام‌تر نالید: «داود مردی نبود که زیر بار حرف زور بره. همیشه هم حرف حرفِ خودش بود.»

نوعی تحسین در جملهٔ آخر جهانگیر نهفته بود. تحسینی همراه با حسرت. افشار گفت: «به شما چیزی نگفت موقع خداحافظی؟»

«نه. فقط خداحافظی کرد و رفت. خودش هم فهمیده بود بار آخره که می‌آد این‌جا. تو چشماش می‌خوندم که راضی نیست به این سفر.»

بهمنی پرسید: «بار اول کی فهمیدین داود گم شده؟»