معرفی و دانلود کتاب قوانین رهبری: زندگی‌ات را رهبری کن!

معرفی کتاب قوانین رهبری: زندگی‌ات را رهبری کن!

کتاب قوانین رهبری: زندگی‌ات را رهبری کن! نوشته‌ی کریس وایدنر، به شرح نکاتی ساده می‌پردازد که با به کارگیری آن‌ها می‌توانید به رهبری مقتدر و تأثیرگذار در کار و زندگی شخصی تبدیل شوید.

کتاب قوانین رهبری (Leadership Rules: How to Become the Leader You Want to Be)، داستان زندگی مایک کلر را به تصویر می‌کشد. او برای سرپرستی یک شعبه‌ در شهری دیگر انتخاب شد تا بتواند در هنگام کار نکاتی را یاد بگیرد. به همین دلیل به همراه پسرش به شهر جدید رفتند. ثبت‌نام پسرش در یک مدرسه فوتبال منجر به آشنایی او با یک مربی توانا شد که با راهنمایی آن شخص قوانین رهبری را به صورت کامل یاد گرفت و به یک مدیر موفق تبدیل شد.

رهبری در عین پیچیدگی، موضوعی بسیار ساده می‌باشد. اگر قصد رهبری یک جمعیت هزار نفری را دارید، با ده‌ها هزار متغیر در زندگی‌شان روبه‌رو هستید که باید آن‌ها را برطرف کنید. در کل باید گفت که رهبری امری پیچیده است. اما نکته مهم این است که در بیشتر مواقع می‌توان با پیروی از چند قانون ساده نیازهای بسیاری از مردم را برطرف کرد.

کریس وایدنر در مقدمه کتاب می‌گوید:

دلیل کتاب نوشتنم آگاهی دادن و یادآوردی مطالبی به مردم است. یکی از ماندگارترین جملات جی. کی. چسترتون این است که: مردم بیشتر از آموزش نیاز به یادآوری دارند. بنابراین بیشتر وقتم را برای اینکار صرف می‌کنم؛ یادآوری به مردم. هدفم این است که از طریق روشی جدید و با داستانی منحصر به فرد حقایق حاکم بر زندگی افراد موفق را به شما یادآوری کنم.

رمز موفقیت در سادگی نهفته شده است و قوانین به دست آوردن موفقیت مشکل و پیچیده نمی‌باشد. وقتی شروع به نوشتن کتابی درباره‌ی رهبری می‌کنم متوجه می‌شوم که رهبریِ مقتدرانه با تمام سختی‌هایش، امری ساده است. قوانین رهبری هم درباره‌ی همین موضوع می‌باشد: این که رهبری و مدیریت مقتدرانه اتفاقی خیلی پیچیده‌ای نیست. چه در خانواده، چه در محیط کار و چه در یک تیم فوتبال، با استفاده از چند قانون ساده می‌توانید بر افراد تسلط پیدا کنید و آن‌ها را به سمت هدفی مشترک سوق دهید.

با کریس وایدنر بیشتر آشنا شویم:

کریس وایدنر (Chris Widener) نویسنده‌ و سخنرانی توانا و یکی از افراد مشهور در دنیای تجارت می‌باشد که از سال 1988 سخنرانی‌های حرفه‌ای خود را در زمینه‌ی موفقیت‌های شخصی و کاری شروع کرده است. سازمان‌ها و مؤسسات بزرگ و معتبر آمریکا بارها از سخنرانی‌های ارزشمند او در زمینه موضوعات موفقیت و مدیریت بهره برده‌اند.

جملات برگزیده‌ی کتاب قوانین رهبری: زندگی‌ات را رهبری کن!:

- قهرمان شدن مستلزم تلاش، هدفمندی و اشتیاق است. (نورمن وینسنت پیل)
- روزت را با بذرهایی که می‌کاری داوری کن، نه با خرمنی که درو می‌کنی. (رابرت لوییس استیونسن)
- من معتقدم که زندگی همواره میزان تعهد ما را محک می‌زند و بزرگترین مواهب زندگی نصیب کسانی می‌شود که برای کسب موفقیت متعهدانه تلاش می‌کنند. اگر این عزم و اراده مداوم و پیوسته باشد، می‌توان کوه‌ها را جا‌به‌جا کرد. (تونی رابینز)
- آرزوها مفت محقق نمی‌شوند، بلکه عادلانه تحقق می‌یابند. پاداشی که نصیب ما می‌شود تناسبی دقیق با خدمات‌مان دارد. (اِرل نایتینگل)

در بخشی از کتاب قوانین رهبری: زندگی‌ات را رهبری کن! می‌خوانیم:

مایک و بیلی بعد از آن که اسباب‌ها را از ماشین به خانه بردند برای خوردن پیتزا و خریدن کولر بیرون رفتند. آن‌ها شب را کف اتاق نشیمن سر کردند. تلویزیونی در کار نبود، بنابراین کمی با هم صحبت کردند و بعد خوابشان برد.

روز بعد، پیش از آن که باربرها سر و کله‌شان پیدا شود چند کار را در برنامه‌شان داشتند که مهم‌ترین آن ثبت نام بیلی در تیم فوتبال بود. بیلی از هشت سالگی فوتبال بازی می‌کرد و بازی‌اش نسبتاً خوب بود. اگرچه تا به حال در تیم دسته اول فوتبال کالج بازی نکرده بود، اما این احتمال وجود داشت تا در تیم فوتبال مدرسه‌ای کوچک‌تر بتواند خوش بدرخشد. بیلی اندامی متناسب داشت؛ با یک متر و هشتاد سانتی‌متر قد و هشتاد و دو کیلوگرم وزن از آمادگی جسمی خوبی برخوردار بود و در رقابت کم نمی‌آورد. نقل مکان آن‌ها به قدری ناگهانی و بی‌مقدمه صورت گرفته بود که بیلی و مایک فرصت تحقیق درباره‌ی تیم فوتبال ایست کریک را نداشتند؛ فقط احتمال می‌دادند که آن‌جا باید تیم فوتبالی داشته باشد. مایک تا به حال به ایست کریک نیامده بود. در واقع هیچ‌ وقت پا به ایالت تگزاس نگذاشته بود، جز این که در فرودگاه بین‌المللی دالاس برای تغییر مسیر فرود آید. این بود که وارد دبیرستان ایست کریک شدند و یک‌ راست برای ثبت‌نام به دفتر آن رفتند. بعد از آن که کاغذبازی‌های مرسوم ثبت نام به پایان رسید، بیلی درباره‌ی تیم فوتبال و نحوه‌ی ورود به آن پرس و جو کرد.

دفتردار گفت: «تمرینات از هفته‌ی بعد شروع می‌شه. بهتره در این‌باره با مربی لوگن صحبت کنین. او الان در دفترش تو سالن ورزشه.»

مایک و بیلی به طرف سالن ورزش به راه افتادند. به دری رسیدند که روی آن نوشته شده بود «مربی». همین و بس. در زدند.

صدایی به گوش رسید که گفت: «در بازه.» و آن‌ها داخل شدند.