معرفی و دانلود کتاب صوتی رویای بعد از ظهر
برای دانلود قانونی کتاب صوتی رویای بعد از ظهر و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب صوتی رویای بعد از ظهر
کتاب صوتی رویای بعد از ظهر اثر نیلوفر مالک، ماجرای روزهای پیروزی انقلاب را از نگاه نوجوانی به نام پارسا روایت میکند تا شما را با فضای آن دوره آشنا کند. از این اثر به عنوان برگزیده در بخش رمان نوجوان هشتمین دوره جشنواره داستان انقلاب تقدیر شده بود.
با رمان رویای بعد از ظهر شما یکباره به دنیای چند سال قبل پرتاب میشوید. پارسا شخصیت اصلی رمان در ساعت 2 بعد از ظهر چراغ مطالعهاش خراب میشود و به آشپزخانه میرود تا از میز ابزار پدرش پیچ گوشتی و انبردستی بردارد تا چراغ مطالعهاش را درست کند. او بدون این که چراغ مطالعه را از برق بکشد، شروع به بازکردن پیچها میکند که برق او را میگیرد. پارسا توسط جرقه برق بیهوش میشود و زمانیکه چشمانش را باز میکند میبیند که در اطرافش همهچیز تغییر کرده است و خودش را در فضایی تازه میبیند.
خانه همان خانه قبلی آنهاست اما وسایل اتاقش دیگر وجود ندارند و به جای آنها یک فرش و چند پشتی در اتاق است، خانه به نظر قدیمی و فرسوده میآید و باغچه خشک خانه هم سرسبز شده است. این اتفاق سبب شده تا او به سالهای پیش از انقلاب و به بحبوحه حوادث آن ایام سفر کند.
در قسمتهایی از کتاب صوتی رویای بعد از ظهر میشنویم:
«ماجرا درست از وقتی شروع شد که چراغ مطالعه اتاقم خراب شد و خواستم خودم درستش کنم. ساعت دقیقاً دو بعدازظهر بود و همه خواب بودند. به آشپزخانه رفتم و از توی میز ابزار بابا پیچ گوشتی و انبردست را برداشتم؛ البته بیسروصدا، چون اگر مامان می فهمید، حسابم را می رسید و دیگر خبری از کتاب خواندن بعدازظهر نبود که حق هم داشت؛ یعنی حالا می فهمم حق داشت. مادرها همیشه حق دارند.
با پیچ گوشتی به جان چراغ افتادم؛ بدون آنکه دوشاخه اش را از پریز بیرون بکشم. یک دفعه چراغ جرقه زد. تکان شدیدی خوردم. انگار نیروی خیلی زیادی هلم داد و پرتم کرد گوشه اتاق. نفهمیدم چه مدت به همان حال مانده بودم. وقتی چشم باز کردم، هوا هنوز روشن بود. درد توی دست راست و کتفم پیچیده بود. آهسته دستم را بلند کردم و بهش نگاه کردم. طوری نشده بود. تکانش دادم. باز و بسته اش کردم. سالم بود؛ فقط درد داشت. خدا را شکر کردم سالم است و عیبی نکرده. آهسته بلند شدم و نشستم. عینکم را که کنارم افتاده بود برداشتم و به چشمم زدم. نگاهم را دور اتاق گرداندم. تازه آن موقع بود که متوجه غیرعادی بودن اتاق شدم...»
«قطرههای اشک را از چشمم پاک کردم و نگاهم را چرخاندم سمت پنجره، کبوتری پشت پنجره بود. سفید بود با طوق سیاهی دور گردن، شبیه همان کبوتری که توی حرم برایش دانه ریخته بودم. شاید او هم کبوتری از کبوترهای حرم آقا بود. نگاهش را معصومانه به من دوخته بود. نگاهش صاف بود؛ زلال زلال. درست مثل نگاه دایی رضا.»
«زندگی جدید آنقدر مرا مشغول کرده بود که وقت نمیکردم فکر کنم چطور باید به زمان آینده برگردم. دلم برای بابا و پوریا و مامان تنگ شده بود؛ اما چارهای نداشتم. باید صبر میکردم تا خدا خودش کمکم کند. از کلانتری هم هیچ خبری نبود. باباجونی یک روز در میان به آنجا سر میزد و دنبال کار من بود. خبر نداشت بابای من آن موقع ده سالش بود و اصلاً ایران نبود. بابا وقتی درسش توی دانشگاه انگلستان تمام میشود برمیگردد ایران و با مامانم عروسی میکند. زندگی به خوبی میگذشت. شبها دایی رضا نوارهای سخنرانی امام خمینی را تایپ یا روی نوار دیگری ضبط میکرد. من هم به او کمک میکردم. این کار را توی همان اتاق زیرزمین انجام میدادیم.»
فهرست مطالب کتاب صوتی
مشخصات کتاب صوتی
نام کتاب | کتاب صوتی رویای بعد از ظهر |
نویسنده | نیلوفر مالک |
راوی | نورالدین جوادیان |
ناشر چاپی | انتشارات سوره مهر |
ناشر صوتی | گروه فرهنگی سماوا |
سال انتشار | ۱۳۹۷ |
فرمت کتاب | MP3 |
مدت | ۱ ساعت و ۳۸ دقیقه |
زبان | فارسی |
موضوع کتاب | کتاب مذهبی انقلاب دفاع مقدس نوجوان |