معرفی و دانلود کتاب صوتی خانم ژه و پسری که نادیدنی‌ها را می‌دید

معرفی کتاب صوتی خانم ژه و پسری که نادیدنی‌ها را می‌دید

همه‌ی اطرافیان مدام به آلبن توصیه می‌کنند که نباید تنها بماند و باید برای پیدا کردن عشق دست‌به‌کار شود و تلاش کند. اما مسئله‌ی اصلی که کریستین بوبن در کتاب صوتی خانم ژه و پسری که نادیدنی‌ها را می‌دید مطرح می‌کند، این است که آلبن تنها نیست. آلبن، ژه را دارد؛ هرچند که ژه، جسد زیبای زنی است که سال‌ها پیش مرده... عاشقانه‌ی متفاوت بوبن را با صدای هنگامه قاضیانی در این کتاب صوتی بشنوید.

درباره‌ی کتاب صوتی خانم ژه و پسری که نادیدنی‌ها را می‌دید

عشق در قالب جسد زیبای زنی در زیر یخ‌های دریاچه به سراغ آلبن می‌آید...

کریستین بوبن (Christian Bobin) در کتاب صوتی خانم ژه و پسری که نادیدنی‌ها را می‌دید (Geai) روایت رازآلود و آمیخته به جادوی خود از عشق را بیان می‌کند. عشقی که روزی از زیر انبوه یخ‌ها سربرمی‌آورد، تمام زندگی و هستی آلبن را دربرمی‌گیرد –به شکلی که همه او را دیوانه می‌پندارند– و در نهایت هم روزی برخلاف همیشه، دیگر همراه او نیست.

آلبن پسربچه‌ی هشت‌ساله‌ای است که گاهی بعد از مدرسه، در اطراف منطقه‌ی محل زندگی‌شان پرسه می‌زند. یک روز در حال پرسه زدن و بازی کردن روی یخ‌های دریاچه، با جسدی روبه‌رو می‌شود که زیر یخ مانده و همان‌طور که چشم به آلبن دوخته، لبخند خاصی بر لب دارد. پسرک اول می‌ترسد و سعی می‌کند با سرعت هرچه بیشتر از آن‌جا دور شود، اما بعد تحت تأثیر لبخند جذاب آن زن بازمی‌گردد و پا روی زمین لغزان می‌گذارد تا وارد جهانی جدید و ناشناخته شود.

زنی که آلبن او را در زیر یخ‌ها دیده، ژه نام دارد. او در زمان حیاتش معلم بچه‌های آن منطقه بوده. ژه که روزهای بسیار طولانی‌ای را زیر یخ‌ها انتظار کشیده، با آمدن یکی از آن بچه‌های دوست‌داشتنیِ مثل شاگردانش، خیلی خوشحال می‌شود و آرزو می‌کند که او هیچ‌وقت تنهایش نگذارد. آلبن نیز که علاقه‌ی عجیبی به این بانوی زیبا پیدا کرده، قصد دارد مدام به دیدنش بیاید. آن‌چه کتاب صوتی خانم ژه و پسری که نادیدنی‌ها را می‌دید را جذاب و خواندنی می‌کند، تنها داستان درخشان آن نیست؛ بلکه قلم و نگاه سحرانگیز کریستین بوبن به پدیده‌های عادی‌ست.

در اولین روز دیدار آلبن و ژه، آلبن با اشتیاق و شادی عمیقی به خانه بازمی‌گردد و برای خانواده‌ی خود تعریف می‌کند کجا بوده و چه می‌کرده. اما نتیجه این است که اولین سیلی ملامت بر سر این کار را از پدر خود دریافت می‌کند. در ادامه، هرچه زمان می‌گذرد، آلبن بیش‌ازپیش و عمیق‌تر به ژه وابسته می‌شود؛ تا جایی که کم‌کم بقیه او را دیوانه می‌پندارند و مدام سرزنشش می‌کنند. اما هیچ چیز مانع از یورش عشقی نمی‌شود که کریستین بوبن راوی آن است. ژه تا سال‌ها بعد، همراه آلبن می‌ماند و حتی یک روز از زیر یخ‌ها بیرون می‌آید و در هر قسمت از زندگی آلبن با او همراه می‌شود.

فضای جادویی، غریب و بدیعی که کریستین بوبن در کتاب صوتی خانم ژه و پسری که نادیدنی‌ها را می‌دید، به تصویر می‌کشد، بسیار منحصربه‌فرد و جذاب است. این نویسنده که سال‌ها به تحصیل و مطالعه در حوزه‌ی فلسفه پرداخته، عشق را که محور این رمان است، از زوایایی عمیق و متفاوت بررسی می‌کند. برای مثال در بخشی از این کتاب می‌شنویم: «رزاموند دو نفر بودند. بله، می‌دانم این عبارت درست به نظر نمی‌رسد. بااین‌حال نمی‌شود جور دیگری نوشت. رزاموند دوتا بودند. رزاموند نامی بود که آلبن به ظهور رویایی داده بود که او را مفتون و شیدا کرده بود. این ظهور، جلوی در مغازه روی داد. یک مادر و دختر. رزاموند نام رابطه‌ی این مادر و دختر بود. پیوندی بود که آلبن را شیفته‌ی خود کرد. رزاموند نام این شیفتگی بود.» کریستین بوبن با همین شیوه‌ی خیره‌کننده، نگاه آلبن به زندگی در مراحل مختلف آن را توصیف می‌کند.

کتاب صوتی خانم ژه و پسری که نادیدنی‌ها را می‌دید را نشر صوتی نوین کتاب گویا با صدای هنگامه قاضیانی و با آهنگ‌سازی و انتخاب موسیقی مهدی زارع در اختیار مخاطبان خود قرار داده است. نسخه‌‎ی متنی این کتاب را انتشارات کتاب کوچه با ترجمه‌ی مهرنام سپهری به چاپ رسانده است.

کتاب صوتی خانم ژه و پسری که نادیدنی‌ها را می‌دید برای چه کسانی مناسب است؟

شنیدن کتاب صوتی خانم ژه و پسری که نادیدنی‌ها را می‌دید را به تمام علاقه‌مندان به رمان‌های عاشقانه توصیه می‌کنیم.

در بخشی از کتاب صوتی خانم ژه و پسری که نادیدنی‌ها را می‌دید می‌شنویم

دوهزار و سیصد و چهل و دو روز بود که ژه مرده بود. حالا داشت لبخند می‌زد. این لبخند را در آغاز کسی ندید. چه اتفاقی برای چیزهایی که هیچ‌کس نمی‌بیند می‌افتد؟ آن‌ها رشد می‌کنند و هر چیزی که رشد می‌کند، در فضای نامرئی رشد می‌کند و با گذشت زمان نیروی بیشتر و بیشتر و فضای بیشتر و بیشتری می‌گیرند. بنابراین لبخند ژه که دوهزار و سیصد و چهل و دو روز پیش، در دریاچه‌ی سینت سیکس در ایزه غرق شده بود، حالا بیش‌ازپیش نمود پیدا کرد.

ژه گاهی به سطح آب می‌آمد. گاهی تا ته دریاچه پایین می‌رفت. به مدت دوهزار و سیصد و چهل و دو روز. سالم. دست‌نخورده. هیچ اثری از فرسودگی در چهره‌اش، در تنش نبود. هیچ لکه‌ای روی لباس قرمزرنگش نبود. لباس نخی به تن داشت؛ با همان رنگ موردعلاقه‌اش در آن زمان که در مدرسه‌ی روستایشان درس می‌داد.

دریاچه حتی در تابستان هم خیلی تاریک بود. این دریاچه، معصومیت تابستان را نادیده می‌گرفت. آبی بود که نور را در خود اسیر می‌کرد. آبیِ سبزرنگ و به‌طور خاص سیاه، که نور را حبس می‌کرد. آسمان آبی‌رنگ در دریاچه فرو می‌آمد؛ سبز می‌شد و سپس به سیاهی می‌زد.

فهرست مطالب کتاب صوتی