معرفی و دانلود کتاب سرمای سخت

معرفی کتاب سرمای سخت

کتاب سرمای سخت به قلم رابرت سوئیندلز، داستانی هیجان‌انگیز و واقعی است که در سال 1993 مدال اندرو کارنگی بریتانیا را دریافت کرد. این کتاب دلهره‌آور در مورد یک قاتل زنجیره‌ای است که جوانان بی‌خانمان را هدف خود قرار می‌دهد.

درباره‌ی کتاب سرمای سخت:

در قرن بیستم انگلستان، نوجوانی شانزده ساله به نام لینک بدون اینکه جایی برای زندگی داشته باشد، در خیابان‌ها سرگردان است. پدر او خانواده‌اش را ترک کرده بود؛ بعد از این اتفاق مادر لینک با مرد جدیدی به نام ویس آشنا شد. ویس با لینک سر ناسازگاری می‌گذارد و او را از خانه بیرون می‌کند. او بعد از این اتفاق به خواهرش کارول پناه می‌برد اما او هم با مردی زندگی می‌کند که از لینک خوشش نمی‌آید، پس چاره‌ای جز ترک خواهر برای او باقی نمی‌ماند. لینک تنها و بی‌سرپرست باید راهی برای سرنوشتش پیدا می‌کرد.

زنجبیل یک بی‌خانمان و قلدری خیابانی است که لینک با او دوست می‌شود. زنجبیل به او یاد می‌دهد که چطور در خیابان‌های لندن دوام بیاورد. یک روز زنجبیل بدون هیچ ردی ناپدید شده و لینک از پیدا کردنش ناامید می‌شود. در این میان در جایی دیگر در لندن، یک افسر سابق ارتش، افراد بی‌خانمان را برای هدفی مخوف شکار می‌کند...

کتاب سرمای سخت (Stone Cold) رمانی مهیج، غیرقابل‌ پیش‌بینی و آموزنده است که روزهای سخت و پرتلاطم نوجوانی را به تصویر می‌کشد که به امید زندگی بهتر و با دنیایی از آرزوها رهسپار لندن شد. غافل از اینکه وارد چه دنیای تاریکی می‌شود. بعد از تجربه‌ی خیابان‌خوابی، گدایی، تحمل سرمای سخت، گرسنگی، بی‌پولی و تمام اتفاقات ناگواری که برایش رخ داد، کوله‌باری از تجربه‌های تلخ و مرموزش را با شما در کتاب حاضر به اشتراک می‌گذارد.

کتاب سرمای سخت به چه کسانی پیشنهاد می‌شود؟

این کتاب برای نوجوانان علاقه‌مند به داستان‌های مهیج و واقعی، اثری جذاب خواهد بود.

رابرت سوئیندلز (Robert Swindells) را بیشتر بشناسیم:

او در سال 1939 در خانواده‌ای نسبتاً پرجمعیت و شلوغ متولد شد. مادر رابرت قبل از اینکه به مدرسه برود به او خواندن را یاد داد و رابرت با خواندن کتاب وضعیت شلوغ خانه را تحمل می‌کرد. وی در یازده سالگی در آزمونی شرکت کرد که آینده او را تعیین می‌کرد؛ اگر در آن آزمون موفق می‌شد می‌توانست به دبیرستان دولتی برود و بعد از اتمام آن، تحصیلات در دانشگاه را شروع کند و اگر در آن آزمون مردود می‌شد باید در پانزده سالگی مدرسه را ترک می‌کرد و به کار کردن مشغول می‌شد. او نتوانست در این آزمون قبول شود اما سوئیندلز یک معلم انگلیسی داشت که او را تشویق به نوشتن و شرکت در یک مسابقه سراسری مقاله‌نویسی کرد. در کمال ناباوری او در این مسابقه برنده شد و از دانش آموزانی که در دبیرستان دولتی تحصیل می‌کردند، پیشی گرفت.

سوئیندلز در هفده سالگی به نیروی ارتش ملحق شد و بعد از آن به مشاغلی چون فروشندگی، مکانیکی و کارگری چاپخانه مشغول شد. او در سن سی سالگی برای شغل معلمی آموزش دید و بعد از آن به مدت هشت سال به عنوان نویسنده تمام وقت کار کرد. او بیش از بیست کتاب برای نوجوانان نوشته است که کتاب سرمای سخت، مدال کارنگی را نیز در کارنامه دارد.

در بخشی از کتاب سرمای سخت می‌‌خوانیم:

سربازگیری شروع شد. کار خیلی راحتی بود. حتی مجبور نبودم راه دور بروم. ‌ آپارتمانم- آپارتمان منو و سافو- توی خیابان مورنینگتون هست و اولین سرباز را جلوی ورودی در، نزدیک ایستگاه متروی کَمدن پیدا کردم، فاصله خانه‌ام تا ایستگاه نهایتا یک کیلومتر است. البته باید بگویم که آن شب خیلی سرد بود. هوا سرد و بارانی بود و باد سردی می‌وزید. سوز سرما مستقیم به مغز استخوان نفوذ می‌کرد. یک پالتوی کلاه دار بادگیر تنم کردم و یک شلوار ضد آب روی شلوارم پوشیدم. کفش‌هایم هم محکم بودند ولی هنوز واقعا سردم بود. سرمایی که این پسر احساس می‌کند مثل زمانی است که توی چله‌ی زمستان لباس جین تکه پاره و نمناک پوشیده باشید. از این فکر بدنم لرزید. ساعت یک و نیم بامداد بود. احتمالا یکی دو ساعتی آن جا توی سرما بوده. گوشهایش یخ زده بود و دلیل آمدنش ساده بود.

کاری که انجام دادم این بود که جلویش روی پاشنه‌ی پا نشستم و گفتم: «چی شده رفیق؟ بد شانسی آوردی؟» همانطور که این حرف‌ها را می‌گفتم لبخند زدم- بهترین لبخند نیکوکارانه ام. ‌ آمادگی داشتم که مرا پس بزند. منظورم این است که امکان داشت شدیدا بهم شک کرده باشد. اما به نظر نمی‌رسید این فکر به ذهنش خطور کرده باشد. ‌ یک آدم نیمچه احمق، توی سرما احتمالا چنین فکری به ذهنش نمی‌رسد. به هر حال، او جشم‌هایش را باز کرد و بهم نگاه کرد و سگرمه‌هایش توی هم رفت و زیر لب گفت: «تو کی هستی؟»