معرفی و دانلود کتاب دوزخ

معرفی کتاب دوزخ

یک توطئه‌ی علمی عظیم و یک همه‌گیری هولناک در راه است و رابرت لنگدان، استاد برجسته‌ی نمادشناسی، دست به کار می‌شود تا در مقابل این شیوع ویرانگر بایستد. او در کتاب دوزخ شهرهای مختلف جهان را زیر پا می‌گذارد تا با پیگیری سرنخ‌های نمادین، پرده از معمایی دهشتناک بردارد. این کتاب اثری از دن براون است و جایزه‌ی گودریدز را از آن خود نموده.

درباره‌ی کتاب دوزخ

رابرت لنگدان، استاد نمادشناسی دانشگاه هاروارد، در یک بیمارستان واقع در شهر فلورانس چشم می‌گشاید و چیزی به خاطر نمی‌آورد. سوزن سرم در دستش و جای یک گلوله روی سرش درد می‌کند. هنوز درست و حسابی با پزشک‌ها حرف نزده که همهمه‌ای به پا می‌شود، یکی از پزشک‌ها از اتاق بیرون می‌رود و از سوی زن سرتاپا مشکی‌پوشی مورد اصابت گلوله واقع می‌شود. این آغاز طوفانیِ کتاب دوزخ (Infermo) به قلم دن براون (Dan Brown) است. داستانی جنایی و معمایی که یک نفس از ابتدا تا به آخر آن را می‌خوانید.

دن براون کتاب دوزخ را در صد و چهار فصل به رشته‌ی تحریر درآورده است. ماجرا از این قرار است که یک محقق سوئیسی برنامه‌ی علمی شومی برای جهان دارد. او می‌خواهد بخشی منتخب از مردم دنیا را با انتشار ویروس عقیم کند و رابرت لنگدان به حکم انسانیت و وجدان در مقابل این شیوع می‌ایستد تا سرنوشت بشر را نجات بدهد. او در این مسیر با پزشکش، سییِنا بروکس، همراه می‌شود. آن‌ها در تعقیب و گریزی پر از هیجان شهرهای جهان را زیر پا می‌گذارند و از میان نمادها و ساختمان‌ها سرنخ‌های مختلف را پی می‌گیرند تا این فاجعه‌ی انسانی را متوقف کنند.

کتاب دوزخ تضادهای میان دو تفکر را برجسته می‌کند و آن‌ها را در کشاکشی نفسگیر قرار می‌دهد. هر کدام از این تفکرات پاسخ‌های متفاوتی به یک مسئله می‌دهند؛ مسئله‌ی افزایش جمعیت جهان! یک سر این کشمکش به خود حق می‌دهد انتخاب کند که چه کسانی به زاد و ولد ادامه بدهند و چه کسانی را از این کار بازدارند. رابرت لنگدان درست در نقطه‌ی مقابل این تفکر قرار می‌گیرد و به مبارزه با آن می‌پردازد.

توصیف‌های دقیق و ستایش‌آمیز نویسنده از آثار هنری، معماری باشکوه شهرهای استانبول، ونیز و فلورانس، مکان‌های تاریخی گوناگون را پیش چشم زنده می‌کند و شما را به وجد می‌آورد. روایت‌های بدیع از اسطوره‌ها و قصه‌ها، به ویژه اشاره‌های جابه‌جا به کمدی الهی دانته، فضایی پرکشش، رازآلود و تاریک می‌سازد و این داستان آخرالزمانی را جذاب‌تر از پیش می‌کند.

نخستین بار در سال 2013 بود که کتاب دوزخ به انتشار رسید. حسین شهرابی آن را به فارسی ترجمه کرده و انتشارات کتابسرای تندیس به چاپ رسانده و روانه‌ی بازار کتاب ایران نموده است.

جوایز و افتخارات کتاب دوزخ

• پرفروش‌ترین کتاب در سطح بین‌المللی
• کتاب برگزیده‌ی آمازون به انتخاب ویراستار
• برنده‌ی جایزه‌ی گودریدز ذیل عناوین معمایی در سال 2013
• پرفروش‌ترین اثر نیویورک تایمز در یازده هفته‌ی اول انتشار

نکوداشت‌های کتاب دوزخ

• هیجان‌انگیز، هوشمندانه و غنی از اطلاعات تاریخی... دن براون استاد داستان‌های درخشان است. (وال استریت ژورنال)
• مطالعه‌ای به شدت خواندنی... کتابی که می‌تواند یک اثر پرفروش تابستانی باشد. (یو اس‌ای تودی)
• کتاب دوزخ از آن کتاب‌های لذت‌بخش تابستانی است. (بوستون گلوب)
• یک سرگرمی تکان‌دهنده با پیام‌های رمزی از تاریخ هنر، علم و عقوبتی قریب‌الوقوع. (دیلی نیوز)
• داستان‌های براون با گیرایی تمام به میلیون‌ها نفر در سراسر دنیا نشان می‌دهد که در جهان چیزهایی هست که نمی‌بینیم. (هافینگتن پست)
• نویسنده به طرزی ماهرانه داستان را با شتاب مناسب و هماهنگ پیش می‌برد و میان دسته‌ای از شخصیت‌های بین‌المللی تعادل قدرتمند برقرار می‌کند. همچنین کوهی از اطلاعات تاریخی را بدون اینکه خللی در داستان وارد آورد، ارائه می‌دهد و رضایت هر خواننده‌ای را به خود جلب می‌کند. (پابلیشرز ویکلی)

اقتباس‌ سینمایی از کتاب دوزخ

ران هاوارد (Ron Howard) کارگردان مشهور سینما در سال 2016 اقتباسی از کتاب دوزخ کارگردانی کرد که با استقبال زیادی مواجه شد و به فروش 220 میلیون دلار دست یافت. دیوید کپ (David Koepp) فیلمنامه‌ی آن را به نگارش درآورده است. داستان فیلم تا حدی به کتاب حاضر وفادار بوده، اما پایان‌بندی آن به کلی تغییر یافته است. گفتنی است که بازیگران محبوبی از جمله تام هنکس، بن فاستر و فلیسیتی جونز در این فیلم به نقش آفرینی پرداخته‌اند.

کتاب دوزخ برای چه کسانی مناسب است؟

اگر به مطالعه‌ی کتاب‌های معمایی و جنایی به‌ویژه در فضای هنری و تاریخی با تعقیب و گریزهای آخرالزمانی علاقه دارید، کتاب دوزخ را به شما پیشنهاد می‌کنیم.

در بخشی از کتاب دوزخ می‌خوانیم

به نرده‌ها چنگ زد و گیج و منگ خود را پله به پله بالا کشید. بدنش سنگین و لَخت بود. دکتر بروکس حالا دیگر تمامِ بدنِ او را به بالای پله‌ها حمل می‌کرد. به پاگَرد که رسیدند، عددهایی را در یک صفحه‌شماره‌ی قدیمی و زنگ‌زده تایپ کرد و در باز شد.

هوای داخل ساختمان هم چندان گرم‌تر نبود، اما در مقایسه با پیاده‌روهای زمختِ بیرون، کفِ کاشی‌پوشِ آن‌جا حسِ فرشی نرم را به پاشنه‌های لنگدان می‌داد. دکتر بروکس لنگدان را تا جلوِ آسانسوری کوچک برد و درِ آکاردئونی‌اش را باز کرد و لنگدان را در اتاقکش چپاند که به اندازه‌ی کیوسکِ تلفن بود. هوای داخل آسانسور بوی سیگار اِم‌اِس می‌داد ‌‌ یک‌جور رایحه‌ی تلخ و شیرین که به اندازه‌ی رایحه‌ی اسپرسوی تازه، در همه جای ایتالیا می‌شد شنید. هرچند خیلی کم، اما همین بو کمک کرد لنگدان تا حدی ذهنش را مرتب کند. دکتر بروکس دگمه‌ای را فشار داد و جایی بالای سرشان مجموعه‌ای از دنده‌های فرسوده درگیر شدند و اتاقک را به حرکت انداختند.

به بالا...

اتاقکِ پرسروصدا که صعودش را شروع کرد به لرزه افتاد. از آن‌جا که دیواره‌های آن‌جا نرده‌های مُشبّکِ فلزی بود، لنگدان ناگهان متوجه شد که داخل چاه آسانسور است و دیواره‌هایش با ضرباهنگی منظم از کنارشان می‌گذرد. حتا در همین وضعیتِ نیمه‌هوشیارش، ترسِ قدیمیِ لنگدان از فضاهای بسته تمام‌قد خود را نشان داد.