معرفی و دانلود کتاب بینایی ذهن

معرفی کتاب بینایی ذهن

در کتاب بینایی ذهن، عصب‌شناس مشهور، اولیور ساکس، پرده از راز مغز انسان برمی‌دارد و افرادی را به شما نشان می‌دهد که برخلاف از دست دادن حواس و توانایی‌های ضروری و ناتوانی در تشخیص چهره‌ی دیگران، همچنان قادر به برقراری ارتباط با دیگران هستند.

درباره‌ی کتاب بینایی ذهن:

ما در تک‌تک لحظه‌های زندگی امکان دارد با از دست دادن سلامتی به فردی کاملاً متفاوت تبدیل شویم. نگهداری بدن از ضخامت دیواره‌ی یک شاهرگ حیاتی یا فشردن پدال تمرکز در کسری از ثانیه، همگی با یک سکته‌ی خفیف یا ضربه به سر مختل می‌شوند.

ما اغلب در مورد سلامت مغز خودمان ناسپاس هستیم، با اینکه هر چقدر دقت می‌کنیم، باز هم می‌بینیم که تمام اندیشه‌های بشر، حافظه و عواطفش، برداشت‌های محیطی و جهان‌بینی، محصول نهاییِ حدود 1400 گرم چربی، پروتئین، قند و نمک هستند که مواد خام مغز را درون جمجمه شکل می‌دهد. در نگاه نخست، بی‌معنی به نظر می‌آید؛ سپس شگفت‌انگیز و ترسناک.

اولیور ساکس (Oliver Sacks) نویسنده‌ی کتاب پرفروش«مردی که زنش را با کلاه اشتباه می‌گرفت»، دوباره در کتابی تازه با محوریت پژوهش‌های عصب‌شناختی، حکایت‌های حقیقی و خاطره‌های افراد خارق‌العاده، قصد دارد پرده از رازهای مغز انسان بردارد.

او با بینش و وسواسی ذره‌بینی، برخی شخصیت‌های واقعی از جمله پَت را به ما معرفی می‌کند، کسی که علی‌رغم سکته‌ی مغزی و از دست دادن قدرت تکلم، همچنان سخنرانی سرزنده برای برقراری ارتباط با دیگران باقی می‌ماند. همچنین درباره رمان‌نویسی می‌خوانیم که توانایی روخوانی از روی متن را از دست می‌دهد، ولی به یاری سازوکار معجزه‌آسای مغز بر ناتوانی غلبه می‌کند.

ساکس در کتاب بینایی ذهن (The minds eye) به بررسی افرادی می‌پردازد که بینایی کاملاً سالمی دارند اما قادر نیستند چهره اطرافیان را تشخیص دهند، حتی چهره بچه‌های خودشان. وی دسته‌ای از آدم‌ها را توصیف می‌کند که به طور کامل نابینا هستند و تنها با تکیه بر حس لامسه و بویایی زندگی می‌کنند. همین طور کسانی که به طور طعنه‌آمیزی قدرت بینایی فراطبیعی پیدا کرده‌اند. او سرانجام ماجرای نبرد خودش با تومور چشم و علائم بصریِ عجیب ناشی از آن را بازگو می‌کند.

دکتر ساکس همان طور که در کتاب‌های قبلی‌اش «مردی که زنش را با کلاه اشتباه می‌گرفت» و «بیداری‌ها» بیان می‌کند، در اینجا نیز به ما نشان می‌دهد که پزشکی هم علم است و هم هنر. توانایی بشر برای خیال‌پردازی درباره‌ی مشاهده‌ی پدیده‌های پیرامون از دریچه‌ی ذهن دیگران است که ویژگی حقیقی انسانی به ما می‌بخشد.

نکوداشت‌های کتاب بینایی ذهن:

- گیرا و عجیب. (Elle)
- کتابی با جزئیات بسیار. (Library Journal)
- بینایی ذهن باید در تمام دانشکده‌های پزشکی منبع مطالعه‌ی اجباری شود. (لوکال کمبریج)
- کتابش هم سرگرم‌کننده است و هم الهام‌بخش... از بینایی ذهن غافل نشوید. (هادسون ولی نیوز)
- دکتر ساکس نویسنده‌ای جذاب با داستان‌های جالب و پایان‌ناپذیر است... بینایی ذهن کتاب بسیار مفیدی است. (باشگاه کتاب‌خوانی هیپستر)

کتاب بینایی ذهن برای چه کسانی مناسب است؟

اگر به‌دنبال کتابی هستید که با زبانی جذاب و گیرا از مغز انسان بگوید و اگر دوست دارید از توانایی‌های مغز خود بیشتر آگاه شوید، این کتاب را از دست ندهید.

با اولیور ساکس بیشتر آشنا شویم:

این پزشک، عصب‌شناس و نویسنده‌ی بریتانیایی کتاب‌های متعددی منتشر کرده و عمده‌ی شهرتش مرهون کتابی با نام مردی که زنش را با کلاه اشتباه می‌گرفت است.

ساکس در سال 2015 در هشتاد و دو سالگی چشم از جهان فرو بست. درباره‌ی این پزشکِ نویسنده و آثارش تابه‌حال چندین فیلم ساخته شده. کتاب‌های ساکس به بیشتر زبان‌های دنیا ترجمه شده‌اند و بعضی از آثار او به فارسی نیز برگردانده شده‌ که با استقبال خوب مخاطبان فارسی‌زبان مواجه شده است.

در بخشی از کتاب بینایی ذهن می‌خوانیم:

وارد سوپرمارکت شدیم و یک سبد خرید برداشتیم (او فوراً به سمت گوشه‌ای از فروشگاه رفت که سبد‌ها در آن جا بودند). به سادگی قفسه میوه‌ها و سبزیجات را پیدا کرد و سیب‌، هلو، هویج، فلفل زرد، و مارچوبه را تشخیص داد. ابتدا نمی‌توانست نام پیازچه را بر زبان بیاورد اما گفت «پسرعموی پیاز است؟» و سپس کلمه موردنظر را به یاد آورد. کیوی باعث گیج‌شدنش شده بود. یک کیوی را به دستش دادم تا لمس کند. (گفت «مانند یک موش کوچولو پشمالو است».) وسیله‌ای را که بالای قفسه میوه‌ها آویزان بود برداشتم. پرسیدم «این چیست؟» با تردید به آن خیره شد. «خوردنی است؟ کاغذ؟» وقتی گذاشتم آن را لمس کند، هم‌زمان از خجالت سرخ شد و به خنده افتاد: «دستگیره آشپزخانه است! برای برداشتن ظرف‌های داغ. چطور می‌توانم اینقدر گیج باشم؟»

وقتی به بخش بعدی فروشگاه رفتیم لیلیان مانند کارکنان فروشگاه‌های زنجیره‌ای گفت: «سس‌های سالاد در سمت چپ، روغن‌ها در سمت راست». قطعاً نقشه تمام سوپرمارکت را در ذهنش ثبت کرده بود. به دنبال یک نوع سس گوجه‌فرنگی خاص متعلق به یکی از برندهای متعدد موجود در قفسه می‌گشت. آن را پیدا کرد چون روی بسته‌بندی‌اش «یک مستطیل سرمه‌ای و دایره‌ای زرد» داشت. باز هم تأکید کرد که «رنگ اصل و اساس کار است». وقتی هیچ‌چیز قابل تشخیص نبود، رنگ‌ها برای او واضح‌ترین سرنخ بصری بودند (به همین دلیل، از ترس این که مرا گم نکند لباس‌هایی سراسر قرمز پوشیده بودم. می‌دانستم که در این صورت فوراً مرا تشخیص خواهد داد.)

اما رنگ‌ها همیشه کافی نبودند. اگر با ظرفی پلاستیکی مواجه می‌شد، نمی‌توانست بفهمد محتوای آن کره بادام‌زمینی است یا طالبی. اغلب از ساده‌ترین راهبرد ممکن استفاده می‌کرد، ظرف استفاده‌شده محصول موردنظرش را از خانه می‌آورد و برای مطابقت دادن آن از کس دیگری کمک می‌گرفت.

فهرست مطالب کتاب

سخن مترجم    
پیش‌گفتار    
وزن‌خوانی    
بازگشت به زندگی    
مرد کلمات    
چهره‌پریش    
دنیای سه‌بعدیِ سو    
بازمانده بینایی: برش‌هایی از دفتر خاطراتم    
بینایی ذهن