معرفی و دانلود رایگان کتاب باران سیاه - سقوط مرگبار - جلد اول
برای دانلود قانونی کتاب باران سیاه - سقوط مرگبار - جلد اول و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب باران سیاه - سقوط مرگبار - جلد اول
کتاب باران سیاه - سقوط مرگبار - جلد اول نوشتهی معین فرد، رمانی هیجانانگیز و جذاب است که قهرمان آن حافظهی خود را از دست داده و همهی انسانها قصد کشتن او را دارند. قهرمان داستان در دورهای به سر میبرد که فجایع بزرگ، تمدنهای انسانی را از بین برده است.
معرفی رمان باران سیاه - سقوط مرگبار - جلد اول:
رمان جذاب باران سیاه - سقوط مرگبار نخستین جلد از این مجموعه محسوب میشود. در ابتدای این رمان، شخصیت اصلی داستان چشمانش را باز میکند و خود را بالای ساختمانی مییابد که قصد خودکشی دارد. او نمیداند چرا آنجا آمده و چرا میخواهد به زندگی خود خاتمه دهد. او حتی اسم خود را هم به خاطر نمیآورد! شخصیت بینام داستان، منفورترین انسان روی زمین محسوب میشود و سایر انسانها قصد کشتنش را دارند.
اما این تنها گرهی داستانی مجموعهی سقوط مرگبار نیست، بلکه دنیایی که انسانها در آن زندگی میکنند هم دگرگون شده است. هیولای جهش یافتهی بزرگی در آسمان پرواز میکند، ماسهها شهرها را ویران کردهاند، انسانها داخل پناهگاهها زندگی میکنند و گلولهها از زندگی انسانها باارزشتر هستند.
هیولاها و موجودات عجیب بر کرهی زمین حاکم شدهاند و شبها در اطراف پرسه میزنند اما او هیچ یک از اینها را به یاد نمیآورد. شخصیت اصلی داستان بدنش آهنی است اما نمیداند چرا با سایرین فرق دارد. او فقط یک جمله را تکرار میکند: رباتی که میخواست انسان شود.
در بخشی از رمان باران سیاه - سقوط مرگبار - جلد اول میخوانیم:
او بریدهبریده صحبت میکند. بادِ سردی که از ساختمانهای تنها برمیخیزد، موهای تنم را سیخ میکنند. ناگهان وزش تند بادی مرا تکان میدهد. آن هیولایی که سرخ بال نامید شده، حالت تهاجمی به خود گرفته و با تمام قدرت بال میزند. صدای غرش بالهایش بیشتر شده است و باد برخواسته از بال زدنش، تعادلم را برهم میزند. دو چشمِ سرخ رنگ هیولا به من زل زده و دندانهایش را به من نمایش میدهد. ناگهان او دهانش را باز میکند و امواج غرشِ گوش خراشش، سلولهای بدنم را میلرزاند. وقتی به خود میآیم، او را میبینم که با سرعت به سویم فرود میآید. پاهایم ناخودآگاه تکان میخورند و به سوی در میروم. «بدوین قربان! فرار کنین!»
او به ورگا میگوید: «فکر نکنم توی ساختمون با ما کاری داشته باشه. باید تا نصف ساختمون پایین بریم.»
صدای شکافته شدن هوا، داخل سرم طنین میاندازد. قدمهای باقی مانده را با تمام سرعت طی میکنم. زمانی که به جلوی ورودی میرسم، سرخ بال آن قدر به ما نزدیک شده که تمام آسمان را پوشانده است. وقتی به پاهای کشیده و درازش نگاه میکنم، چنگالهایش را میبینم که مرا هدف قرار دادهاند. ناگهان دستانش را از هم باز میکند. ناخنهایش به راحتی با یک حرکت ساده سرم را جدا خواهد کرد. چند قدم باقی مانده، تصاویر به صورت آهسته از جلوی چشمانم عبور میکنند. قبل از این که درون چنگالهای تیز او اسیر بشویم، به ورودی میرسیم. هیولا در حالی که با عصبانیت میغُرد، از بالای ساختمان عبور میکند. بادی که از حرکت او به سوی ما برمیخیزد، ما را به چند پله پایین پرت میکند. گیج و منگ به در ورودیِ رو به پشت بام نگاه میکنم. آن هیولا چه نوع جانوری بود؟ ورگا چند پله پایینتر و مرد قد کوتاه کنارم سقوط کردهاند. «قربان حالتون خوبه؟»
او به کنارم میآید. وقتی میبیند که مشکلی ندارم، به نزدیکی درِ ورودی پشت بام میرود، انگار به دنبال سرخ بال میگردد. «این لعنتی از کجا پیداش شد؟ خیلی وقته که هیچ خبری ازش نبود.»
فهرست مطالب کتاب
طلوع
رویا
سرزمین مُرده
راهِ تاریک
بیابان برهوت
پناهگاه زندگی
زندان
آژیر
قسمت تاریک
برج مخابراتی
سیگنال گمشده
کُد
لباسِ آهنی
خواب تاریک
به سوی سرنوشت
سنگریزهها
سرنوشت
من را پیدا کن
تونل زمان
دیوار سبز
دنیای جدید
ماسههای روان
پرندهی بدون بال
شهرِ رویاها
من کی هستم؟
شهرِ شب
هالهی سفید
طلوع تازه
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب باران سیاه - سقوط مرگبار - جلد اول |
نویسنده | معین فرد |
ناشر چاپی | انتشارات خدمات فرهنگی کرمان |
سال انتشار | ۱۳۹۸ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 505 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-600-285306-6 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان و رمان علمی و تخیلی ایرانی |