معرفی و دانلود کتاب چراغ ششم

معرفی کتاب چراغ ششم

کتاب چراغ ششم به قلم پابلو د سانتیس، داستان زندگی یک شخصیت خیالی به نام سیلویو بالستری است. قصه‌ی این شخصیت خیالیِ معمار در اوایل قرن بیستم نیویورک روایت می‌شود؛ همراه با او با زندگی‌های پنهان درون ساختمان‌های بلند و عظیم نیویورک روبه‌رو می‌شویم و شخصیت‌های بلندپروازی را می‌شناسیم که دچار احساس سرگشتگی و ازخودبیگانگی‌اند.

درباره‌ی کتاب چراغ ششم

پابلو د سانتیس (Pablo De Santis) در کتاب چراغ ششم (Die Sechste Laterne) عناصر گوناگون داستان‌نویسی مثل سبک روان‌شناختی و داستان تاریخی را با راز و رمز ترکیب می‌کند و مخاطبش را به جهانی سراسر خیال و رمز و راز می‌برد. روایت پابلو د سانتیس پیچیده و همانند هزارتو است و در هر پیچ‌وخمِ آن به موضوعاتی مثل ادراک و رازداری اشاره می‌شود و قهرمان داستان همواره در جست‌وجوی حقیقت است. قصه‌ی کتاب چراغ ششم در نیویورک اوایل قرن بیستم می‌گذرد؛ جایی که مرز میان حقیقت و خیال مبهم‌ می‌نماید. نویسنده در این کتاب فضایی متشنج خلق کرده و با گنجاندن مفاهیم فلسفی، ذات انسان و اسراری را که پیرامون او وجود دارد، واکاوی می‌کند.

نام شخصیتی اصلی کتاب چراغ ششم سیلویو بالستری است. سیلویو جست‌وجویی را آغاز کرده و در مسیر خود به سرنخی مبهم برمی‌خورد که چراغ ششم نام دارد. ماجرای کتاب حول همین شیء اسرارآمیز می‌گردد و راوی که قصد دارد سر از اهمیت این شیء دربیاورد، به قلب اسرار محافظت شده‌ی شهر راه می‌یابد. نویسنده با ترسیم خیابان‌های غبارآلود و پیچ‌درپیچ، قصد دارد تا پیچیدگی‌های درونی و سردرگمی‌های شخصیت اول داستانش را نشان دهد. او در سرتاسر کتاب به دنبال حقیقت است و در این راه با توطئه‌ها، خیانت‌ها و اسرار پنهانی مواجه می‌شود که شهر و ساکنان آن را مرموز و مرموزتر می‌سازد.

مضمون اصلی کتاب چراغ ششم پیرامون این مفهوم است که علم، آگاهی و دانش غالباً از دست می‌رود و کم پیش می‌آید که حقیقت، صاف و ساده مقابل ما قرار بگیرد. زمانی که سیلویو بالستری، معمای چراغ ششم را حل می‌کند، متوجه می‌شود پاسخ‌هایی که به دنبال آن‌ها بوده، بهای شخصی بسیار بالایی دارد و او را مجبور می‌کند تا از خود بپرسد که ماهیت جست‌وجویش چه بوده است.

شما نیز اکنون می‌توانید این کتاب را با ترجمه‌ی بیوک بوداغی که به یاری نشر چشمه چاپ و منتشر شده است، تهیه کنید.

نکوداشت‌های کتاب چراغ ششم

• رمان پابلو د سانتیس ترکیبی است از کمدی اندیشه‌ورزِ ولادیمیری ناباکوف، طنز هزارتوی فرانتس کافکا و پیچیدگی‌های بی‌پایان خورخه لوئیس بورخس. او به طرزی نمادین خواننده را به جهانی مملو از خرافه و سرزندگی می‌کشاند. (گئورگ پاتزر از وبسایت Literaturkritik.de)
• پابلو د سانتیس جهانی منحصربه‌فرد از صحنه‌ها و شخصیت‌های عجیب را نشان می‌دهد که مرز بین حقیقت و تخیل در آن بسیار باریک است. (وبسایت Buchkultur)
• د سانتیس به خوبی فضای سورئال کافکایی را با اسرار معماری آسمان خراش‌ها، مسائل حل نشدنی و ماهیت رازآلود اتفاقات درهم می‌آمیزد. کتابی محشر درمورد قدرت آرمان‌شهر. (آلینا منز از روزنامه‌ی Rheinischer Merkur)
• این نویسنده‌ی آرژانتینی به خوبی توانسته ترکیبی غریب از ادبیاتی شگفت‌آور، جنایی و علمی – تخیلی، طنز و غیرمعمول بسازد و در آن واحد ذهن مخاطب را درگیر کند. (دیتمار آدام از ekz-bibliotheksservice GmbH)

کتاب چراغ ششم برای چه کسانی مناسب است؟

این کتاب را به آن دسته از افرادی که به ادبیات آمریکای لاتین در سبک جنایی با درون‌مایه‌های سورئال علاقه دارند، توصیه می‌کنیم.

در بخشی از کتاب چراغ ششم می‌خوانیم

سیلویو برای نگارش پایان‌نامه‌ی دانشکده‌ی معماری به کتابخانه‌ی واتیکان زیاد سر می‌زد. موضوع رساله‌اش اثری از جووانّی باتیستا پیرانسی بود و مصمم بود تابلوهایی را بیابد که هنرمند ونیزی به پاپ کلمنس سیزدهم تقدیم کرده بود. روزی در کتابخانه با کسی آشنا شد که تأثیر سرنوشت‌سازی بر زندگی‌اش گذاشت: اسکار پولاک.

پولاک یهودی بود و متولد پراگ. پس از پایان دبیرستان در رشته‌ی شیمی نام نوشته بود، اما از سر شیفتگی به تاریخ هنر تحصیل را رها کرده بود. کارهای هنری پولاک متأثر از یک دیدگاه خاص علمی بود. او تاریخ پراگ را، قبل از مطالعه‌ی گذشته‌ی رم، مفصل خوانده بود. برخلاف بالستری که مطلقاً از هر ورزشی متنفر بود، او یکی از نخستین اسکی‌بازان بوهم بود.

بار اول پولاک را در حالی دید که سرش را روی حروف بسیار ریز و نشانه‌هایی ناآشنا خمانده بود. از اوایل نوجوانی عادت داشت یادداشت‌هایش را در دفترهایی بنویسد که کاغذشان کمابیش شفاف باشد. وقتی آخرین برگ دفتر پر می‌شد بقیه را روی دست خودش می‌نوشت. به جن‌زده‌ها می‌مانست. تا کف دست چپش با خطوط عجیب‌وغریب پر می‌شد، سراسیمه روی یکی از انگشت‌ها می‌نوشت، انگار حقیقتی را انشا می‌کرد که در شُرف ناپدید شدن بود. بالستری نزدش رفت و چند برگ کاغذ سفید به او داد. پولاک، غرق در افکارش، ابتدا به آلمانی و بعد به ایتالیایی تشکر کرد.

بالستری پرسید این نشانه‌ها چیستند.

«معمارها و بنّاها پیام‌های‌شان را به صورت قلم‌انداز ردوبدل می‌کنند و رمزگشایی از آن‌ها بسیار دشوار است.» بعد خندید و دست به سوی بالستری دراز کرد: «این‌جا رمزورازهای کاتدرال‌ها را پیدا می‌کنید.»